جدول جو
جدول جو

معنی زرانداز - جستجوی لغت در جدول جو

زرانداز
(زَ اَ)
نوعی از فرش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زروانداد
تصویر زروانداد
(پسرانه)
مرکب از زروان (نام ایزدی) + داد (داده)، نام یکی از پسران مهرنرسی وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی که به مقام هیربدان رسید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
زیرافکن، تشک، نهالی، فرش، آنچه هنگام خوابیدن زیر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
برانداز، بازدید، تخمین
ورانداز کردن: دید زدن، اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برانداز
تصویر برانداز
برانداختن، سنجش، برآورد، تخمین
برانداز کردن: ورانداز، دید زدن، تخمین کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرانداز
تصویر سرانداز
کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند،
پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند،
چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند،
کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراندوز
تصویر زراندوز
زراندوزنده، کسی که مال جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خمار. (ملخص اللغات) :
وز نعمش بر سر گردون نگر
مقنعۀ سیم و سرانداز زر.
خواجوی کرمانی (از رشیدی).
و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155).
ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی
موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی.
نظام قاری (دیوان ص 112).
، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ دی دَ / دِ)
قطعکننده سر. جداکننده سر:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی.
، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز:
سرهای سراندازان در پای تو اولی تر
در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر.
خاقانی.
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد.
خاقانی.
سرانداز در عاشقی صادق است
که بدزهره بر خویشتن عاشق است.
سعدی.
فارغ دل آنکسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود.
حافظ.
، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار:
خسروان در رهش کله بازان
گردنان بر درش سراندازان.
سنایی.
، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) :
ز باد و بوی تست امروز در باغ
درختان جمله رقاص و سرانداز.
خسرو (از آنندراج).
، ناپاک، جلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
ورانداز.
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ)
بازدید. تخمین. (فرهنگ فارسی معین). نگاه ژرفی است که از روی خریداری به کسی یا چیزی یا جائی کرده شود. (آنندراج). رجوع به ورانداز کردن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
مقنعه ای که زنان بر سر اندازند و بمعنی قطع کننده و جدا کننده سر هم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارانداز
تصویر خارانداز
نوعی از خارپشت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
تخمین، بازدید، از روی خریداری به کسی یا چیزی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداز
تصویر برانداز
برآورده، تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر انداز
تصویر زیر انداز
پارچه ای که در زیر پای گسترانند، تشک، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباندار
تصویر زباندار
کسی که میتواند مطالب خود را نیکو ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براندازه
تصویر براندازه
بفراخور، با ندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
اندازه (جامه و غیره)، نقشه، مسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
بازدید، تخمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
تشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرانداز
تصویر سرانداز
((سَ اَ))
پاکباخته، از جان گذشته، سیاه مست، کسی که از روی ناز و نخوت بخرامد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانداز
تصویر بارانداز
اسکله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدید، بررسی، تخمین، ملاحظه، نگاه اجمالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام، ازجان گذشته، بی باک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرانداز، تشک
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرانداز، تشک
فرهنگ گویش مازندرانی
تخمین زدن بانگاه، نگاه
فرهنگ گویش مازندرانی