جدول جو
جدول جو

معنی زراف - جستجوی لغت در جدول جو

زراف
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
تصویری از زراف
تصویر زراف
فرهنگ فارسی عمید
زراف
(زَ)
جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ. و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه. بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف... و این لغت عربی است نه پارسی. زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پیل و زراف.
سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زرافه و زرافه شود
لغت نامه دهخدا
زراف
تند رو
تصویری از زراف
تصویر زراف
فرهنگ لغت هوشیار
زراف
((زَ فِ))
زرافه، حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
تصویری از زراف
تصویر زراف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرافه
تصویر زرافه
پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، اشترگاو، زراف، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ
در علم نجوم از صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ فَ / زُ فَ)
اشترگاوپلنگ. (دهار). جانوری است که بفارسی آن را اشترگاوپلنگ گویند چه در آن شباهتی با اشتر و گاو و پلنگ هست... (از منتهی الارب). حیوانی است با پاهای کوتاه و دستهای بلند، سر او مانند سر اشتر و شاخش مانند شاخ گاو و پوستش بمانند پوست پلنگ و گردن او مانند گردن اسب با این تفاوت که از گردن اسب بلندتر است... (از اقرب الموارد). زراف. زرافه. شترگاوپلنگ. ج، زرافی ̍، زرافی. (ناظم الاطباء). رجوع به زراف و زرافه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شترمرغ سریع سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزارف و هزروف شود
لغت نامه دهخدا
(زُ فا / زُ فی ی)
جمع واژۀ زرافه و زرافه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عم کیخسرو بود که بدستور کیخسرو قصد افراسیاب کرد و در جنگی که میان آنان روی داد فرود کشته شد. رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی چ تهرانی ص 35 و 36 و چ لسترانج ص 44 و 45 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ فَ)
بسیار دروغگو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَرْ را فَ / فِ)
صاحب قاموس آنرا به چهار وزن یاد کند از عربی زرافه... و از این زبان وارد فرانسوی و انگلیسی و آلمانی شده. نوعی از پستانداران نشخوارکننده آفریقا با قدی بسیار بلند. (حاشیۀ برهان چ معین). پستانداری است از راستۀ نشخوارکنندگان که فقط شامل یک نوع است. این جانور بداشتن گردنی طویل و قوی و برافراشته مشخص است و بالای پیشانیش یک زوج شاخ پشم آلود وجود دارد. زمینۀ بدن حیوان، صورتی رنگ و زمینۀ شکمش سفید است، ولی سراسر بدنش را لکه های کوچک و بزرگ قهوه ای پوشانده و دمش کوتاه و قوی است. بعلت گردن دراز و دستهای بلند قدش به ارتفاع متجاوز از 6 متر میرسد و به این جهت استفاده از برگ درختان بعنوان تغذیه بر وی آسان است. اشترگاوپلنگ. شترگاوپلنگ. در عربی این کلمه زرافه، زرافّه و زرافّه تلفظ می شود. (فرهنگ فارسی معین) : و زرافه که او را اشترگاوپلنگ گویند. (التفهیم بیرونی) :
زرافه چهل گردن افراشته
همه تن چو دیبای بنگاشته.
اسدی (گرشاسبنامه).
غژغاودم، گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420).
و بر راه سیراف جز چرم زرافه و اسبابی که پارسیان را بکار آید نیاوردند و از این سبب خراب شد. (فارسنامه ابن البلخی).
مرصع بسی تیغ گوهرنگار
نمطهای زرافۀ آبدار.
نظامی.
ز بر گستوانهای گوهرنگار
همان چرم زرافۀ آبدار.
نظامی.
شه از شرم آن ماهی چون نهنگ
چوزرافه از رنگ می شد به رنگ.
نظامی.
رجوع به زراف و زرافه و صبح الاعشی ج 2 ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَرْ را فَ)
جماعت مردم یا ده کس از ایشان. ج، زرافات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ده یا بیست تن از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
زرّافه خریدن، قسی. سنگدل
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتر تیزرو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زراط
تصویر زراط
راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرار
تصویر زرار
تیزهوش دوراندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراد
تصویر زراد
خفه کننده، زره ساز آنکه زره سازد زره ساز زره گر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراق
تصویر زراق
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاف
تصویر زیاف
جمع زیف، درم های نبهره شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراف
تصویر جراف
سیلی که همه چیز را ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراف
تصویر خراف
بر چینگاه هنگام میوه چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاف
تصویر زغاف
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
عروس بخانه شوهر فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراف
تصویر ذراف
شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی است جزو پستانداران و نشخوار کننده و بزرگ جثه باندازه شتر، و گردن دراز و دستهای بلند و پاهای کوتاه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافی
تصویر زرافی
حیله گری، شیادی، خدعه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
((زَ فِ))
حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
بی آزرمی، بی شرمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حراف
تصویر حراف
پر چونه، پر گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره