جدول جو
جدول جو

معنی زراعت - جستجوی لغت در جدول جو

زراعت
حرفۀ زارع، کشت کاری، کشاورزی، کشت و زرع
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
فرهنگ فارسی عمید
زراعت
کشاورزی کشت و زرع، کشتزار مزرعه
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
زراعت((زِ عَ))
کشاورزی
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
فرهنگ فارسی معین
زراعت
کشاورزی
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
فرهنگ واژه فارسی سره
زراعت
حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت، زراعت، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زراعی
تصویر زراعی
زراعتی، مربوط به زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
تضرع کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، سست و ناتوان گردیدن، خواری و زاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براعت
تصویر براعت
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال
براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراع
تصویر زراع
زارع ها، کشاورز ها، کشتکارها، دهقان ها، برزگرها، فلّاح ها، ورزگرها، برزکارها، بزرکارها، برزیگرها، برزه گرها، جمع واژۀ زارع
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ را عَ)
جمع واژۀ زرّاع. (اقرب الموارد). رجوع به زراعون و زراع (معنی دوم) شود
موضع کشاورزی، مانند ملاحه برای موضع نمک. ج، زراعات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ)
حرفه و شغل کشتکاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بروع. (منتهی الارب). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان فرمشکان است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ مَ)
زرایه. رجوع به زرایه شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
فروتنی نمودن، خواری نمودن. (تاج المصادر). خوار و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). بزاری خواستن. زاری کردن. خواری و زاری نمودن. زاریدن، سست و ناتوان گردیدن. (منتهی الارب). ضعیف شدن. (زوزنی) ، رام شدن. (منتهی الارب). استکانت. تضرع. عجز. (غیاث). ابتهال: حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). پیران و سالخوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند. (جهانگشای جوینی).
آن امیران در شفاعت آمدند
وآن مریدان در ضراعت آمدند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زُرْ را)
جمع واژۀ زراع. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زارع شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد) ، نمام. سخن چین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج، زراعون، زراعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ)
زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ)
منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. در تداول زراعتی تلفظ شود. بقاعده عربی منسوب به زراعت ’زراعی’ آید، ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ)
تخم ریختن برای کاشتن. (آنندراج). زرع. (اقرب الموارد). کشاورزی. (دهار). و این لغت در اصل زرع است که فارسیان درآن تصرف کرده چنان استعمال کرده اند... (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعتکار
تصویر زراعتکار
کشاورز زارع فلاح کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت کردن
تصویر زراعت کردن
کاشتن و کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت بارانی
تصویر زراعت بارانی
بش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت آبی
تصویر زراعت آبی
باراب پاریاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
زاری کردن، فروتنی نمودن، ناتوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعه
تصویر زراعه
برزگری کشاورزی دامپروری کشت، کشتزار کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعی
تصویر زراعی
برزی
فرهنگ لغت هوشیار
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
درست این واژه در تازی زراعی است برزی منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. توضیح: بقاعده عربی منسوب به زراعت) زراعی (آید ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
((ضَ عَ))
خواری، زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براعت
تصویر براعت
برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش، پاک شدن از عیب و تهمت، خلاص شدن از وام و دین
فرهنگ فارسی معین
بزرگواری، برتری، تفوق، فضیلت، کمال، بلاغت، فصاحت، شیوایی، برهمگان تفوق یافتن، به کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن، غالب آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زراعت، کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی