جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، ژدوار
جَدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، ژَدوار
جدوار است که ماه پروین باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). جدوار است. (ترجمه صیدنه). جدوار است که آنرا ’ماه پروین’ گویند و بیخ گیاهی است که دفع سموم کند و بنفش آن معتبرباشد و در هر جا که آن روید، گیاهی دیگر بروید که آنرا ’بیش’ گویند و زهر قتال است... و رشیدی گوید: زدوار یعنی مانند صمغ و از این قرار ’زد’ بمعنی صمغ خواهد بود... و به زای فارسی انسب است... رشیدی درست دانسته، زد به پارسی بمعنی صمغ است، چنانکه صمغالزیتون را در پارسی زدزیتون و صمغاللوز را زدبادام ترجمه نمایند و صمغالکمثری را به فارسی زدامرود، اما به شیرازی ازدوامرود و صمغاللوز را ازدوبادام گویند. در هر صورت زد بمعنی صمغ درست و صحیح است و جدوار و زدوار یعنی صمغمانند. (انجمن آرا) (آنندراج). جدوار. زرنباد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنباد، جدوار، ژدوار و ترجمه صیدنه شود
جدوار است که ماه پروین باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). جدوار است. (ترجمه صیدنه). جدوار است که آنرا ’ماه پروین’ گویند و بیخ گیاهی است که دفع سموم کند و بنفش آن معتبرباشد و در هر جا که آن روید، گیاهی دیگر بروید که آنرا ’بیش’ گویند و زهر قتال است... و رشیدی گوید: زدوار یعنی مانند صمغ و از این قرار ’زد’ بمعنی صمغ خواهد بود... و به زای فارسی انسب است... رشیدی درست دانسته، زد به پارسی بمعنی صمغ است، چنانکه صمغالزیتون را در پارسی زدزیتون و صمغاللوز را زدبادام ترجمه نمایند و صمغالکمثری را به فارسی زدامرود، اما به شیرازی ازدوامرود و صمغاللوز را ازدوبادام گویند. در هر صورت زد بمعنی صمغ درست و صحیح است و جدوار و زدوار یعنی صمغمانند. (انجمن آرا) (آنندراج). جدوار. زرنباد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنباد، جدوار، ژدوار و ترجمه صیدنه شود
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زدوار، ژدوار
ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زَدوار، ژَدوار
خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان، برای مثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴)، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو - ۴۱۸)
خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان، برای مِثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴)، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو - ۴۱۸)
جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زدوار
جَدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زَدوار
جمع واژۀ دور. گردشها. - ادوار، یا ادوار سنین، دوره ای که احکامیان و منجمین برای هر کوکبی از بدو خلقت تا امروز قائل شده اند و آنرا بفارسی هزارات گویند.
جَمعِ واژۀ دَور. گردشها. - ادوار، یا ادوار سنین، دوره ای که احکامیان و منجمین برای هر کوکبی از بدو خلقت تا امروز قائل شده اند و آنرا بفارسی هزارات گویند.
حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه. حاشیه. کناره. زوار. (فرهنگ فارسی معین). - زهواردررفته، سخت پیر یا سخت ضعیف. سخت بیکاره و ناتوان: یک کالسکۀ زهواردررفته. یک پیر زهواردررفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، پوست سفید قوسی که بر بن ناخنهاست متصل به طرف انسی. (یادداشت ایضاً) ، چشمه که از زهیدن آبهای بالادست در اراضی پست مجاور ظاهر میشود. (یادداشت ایضاً) ، دیوار. (فرهنگ فارسی معین)
حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه. حاشیه. کناره. زوار. (فرهنگ فارسی معین). - زهواردررفته، سخت پیر یا سخت ضعیف. سخت بیکاره و ناتوان: یک کالسکۀ زهواردررفته. یک پیر زهواردررفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، پوست سفید قوسی که بر بن ناخنهاست متصل به طرف انسی. (یادداشت ایضاً) ، چشمه که از زهیدن آبهای بالادست در اراضی پست مجاور ظاهر میشود. (یادداشت ایضاً) ، دیوار. (فرهنگ فارسی معین)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) : بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند. سوزنی (از جهانگیری). ، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). - زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) : بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند. سوزنی (از جهانگیری). ، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). - زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
معروف به مدوار بالا و پایین، دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 15هزارگزی شهر بابک بر کنار راه مدوار به شهر بابک در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 122 تن سکنه دارد. آبش ازقنات تأمین می شود، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت وکرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
معروف به مدوار بالا و پایین، دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 15هزارگزی شهر بابک بر کنار راه مدوار به شهر بابک در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 122 تن سکنه دارد. آبش ازقنات تأمین می شود، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت وکرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
پارسی تازی گشته زدوار ماه پروین، پرپین بیخی است گیاهی و دارویی زر نباد. توضیح دربعضی کتب جدوار برای گونه ای از تاج الملوک که تاج الملوک زرد رومی نامیده میشود نیز ذکر شده است
پارسی تازی گشته زدوار ماه پروین، پرپین بیخی است گیاهی و دارویی زر نباد. توضیح دربعضی کتب جدوار برای گونه ای از تاج الملوک که تاج الملوک زرد رومی نامیده میشود نیز ذکر شده است