جدول جو
جدول جو

معنی زدن - جستجوی لغت در جدول جو

زدن
آسیب رسانیدن
تصویری از زدن
تصویر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
زدن
چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن مثلاً تخم مرغ را زد به دیوار،
وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی مثلاً زد توی سر خودش
کنایه از نصب کردن،
چسباندن مثلاً تابلو را به دیوار زدم
وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن
مورد اصابت گلوله قرار دادن مثلاً از پشت زدندش،
اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی مثلاً یک موتوری به او زده بود
نیش زدن،
دزدیدن، ربودن مثلاً کیفم را زدند
نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی،
تراشیدن، اصلاح کردن مثلاً ریشش را زد
کنایه از استعمال کردن مواد مخدر
کنایه از خوردن، به ویژه خوردن مایعات مثلاً چند تا لیوان زدم،
مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن به ویژه مواد آرایشی مثلاً عطر تندی زده بود
بازی کردن، به ویژه قمار،
ایجاد کردن، تاسیس کردن مثلاً یک مغازه زده بود
مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر،
کنایه از کم کردن مثلاً دو متر از پارچه زده بود
طلوع کردن، به ویژه خورشید
فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه
با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن مثلاً همکارانش برایش زده بودند
کنایه از بسیار تلاش کردن،
تپیدن مثلاً قلبم می زند،
پارک کردن مثلاً ماشینش را بد جایی زده بود،
رفتن مثلاً زدم بیرون،
یورش بردن، حمله کردن مثلاً بر دشمن زدند،
ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن مثلاً داد نزن،
برابری و مقابله کردن
تصویری از زدن
تصویر زدن
فرهنگ فارسی عمید
زدن
((زَ دَ))
کوفتن، آسیب رساندن، یورش بردن، حمله کردن، دزدیدن، ضرب سکه، چیره شدن، برابری کردن، نامیزان بودن، درست نبودن، ضربان یافتن، زدن دل، الصاق کردن، چسباندن
تصویری از زدن
تصویر زدن
فرهنگ فارسی معین
زدن
Bang, Batter, Poke, Strike, Tap
تصویری از زدن
تصویر زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زدن
бить , толкать , ударять , стучать
دیکشنری فارسی به روسی
زدن
schlagen, stupsen, klopfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
زدن
бити , бити , штовхати , стукати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زدن
uderzać, szturchać, stukać
دیکشنری فارسی به لهستانی
زدن
打 , 击打 , 捅 , 打击 , 敲击
دیکشنری فارسی به چینی
زدن
bater, empurrar, golpear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زدن
colpire, battere, spingere, picchiettare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زدن
golpear, batear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زدن
frapper, pousser, tapoter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زدن
slaan, duwen, kloppen
دیکشنری فارسی به هلندی
زدن
मारना , बल्ला मारना , धक्का देना , थपथपाना
دیکشنری فارسی به هندی
زدن
memukul, mendorong, mengetuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زدن
ضرب , دفع , يضرب
دیکشنری فارسی به عربی
زدن
להכות , לדחוף , להכות , לדפוק
دیکشنری فارسی به عبری
زدن
打つ , 突く , ノックする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زدن
때리다 , 치다 , 쿡 찌르다 , 두드리다
دیکشنری فارسی به کره ای
زدن
vurmak, dürtmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زدن
kupiga, kugusa, kugonga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زدن
ตี , ผลัก , เคาะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
زدن
মারা , মারতে , ঠেলা , আঘাত করা , টোকা দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
زدن
مارنا , دھکیلنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزدن
تصویر آزدن
آژدن آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
((دَ))
آژدن، آجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زند
تصویر زند
شرح، تفسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زان
تصویر زان
از آن متعلق به مال: (مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج همه زان تو و ترا زوست خنج)
فرهنگ لغت هوشیار