چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن مثلاً تخم مرغ را زد به دیوار، وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی مثلاً زد توی سر خودش کنایه از نصب کردن، چسباندن مثلاً تابلو را به دیوار زدم وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن مورد اصابت گلوله قرار دادن مثلاً از پشت زدندش، اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی مثلاً یک موتوری به او زده بود نیش زدن، دزدیدن، ربودن مثلاً کیفم را زدند نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی، تراشیدن، اصلاح کردن مثلاً ریشش را زد کنایه از استعمال کردن مواد مخدر کنایه از خوردن، به ویژه خوردن مایعات مثلاً چند تا لیوان زدم، مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن به ویژه مواد آرایشی مثلاً عطر تندی زده بود بازی کردن، به ویژه قمار، ایجاد کردن، تاسیس کردن مثلاً یک مغازه زده بود مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر، کنایه از کم کردن مثلاً دو متر از پارچه زده بود طلوع کردن، به ویژه خورشید فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن مثلاً همکارانش برایش زده بودند کنایه از بسیار تلاش کردن، تپیدن مثلاً قلبم می زند، پارک کردن مثلاً ماشینش را بد جایی زده بود، رفتن مثلاً زدم بیرون، یورش بردن، حمله کردن مثلاً بر دشمن زدند، ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن مثلاً داد نزن، برابری و مقابله کردن
چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن مثلاً تخم مرغ را زد به دیوار، وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی مثلاً زد توی سر خودش کنایه از نصب کردن، چسباندن مثلاً تابلو را به دیوار زدم وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن مورد اصابت گلوله قرار دادن مثلاً از پشت زدندش، اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی مثلاً یک موتوری به او زده بود نیش زدن، دزدیدن، ربودن مثلاً کیفم را زدند نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی، تراشیدن، اصلاح کردن مثلاً ریشش را زد کنایه از استعمال کردن مواد مخدر کنایه از خوردن، به ویژه خوردن مایعات مثلاً چند تا لیوان زدم، مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن به ویژه مواد آرایشی مثلاً عطر تندی زده بود بازی کردن، به ویژه قمار، ایجاد کردن، تاسیس کردن مثلاً یک مغازه زده بود مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر، کنایه از کم کردن مثلاً دو متر از پارچه زده بود طلوع کردن، به ویژه خورشید فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن مثلاً همکارانش برایش زده بودند کنایه از بسیار تلاش کردن، تپیدن مثلاً قلبم می زند، پارک کردن مثلاً ماشینش را بد جایی زده بود، رفتن مثلاً زدم بیرون، یورش بردن، حمله کردن مثلاً بر دشمن زدند، ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن مثلاً داد نزن، برابری و مقابله کردن
نعت تفضیلی از زدق. اصدق. (منتهی الارب). راستگوتر: انا ازدق منه، دروغ گفتن، بسیار گفتن، بلند کردن آواز، شتافتن. شتاب نمودن، بتکلف افزودن در سخن، بدرشتی و عنف در شدن. سختی و درشتی نمودن در سخن، نزدیک مرگ رسیدن، برداشتن، سبک بردن. (منتهی الارب). ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتابانیدن. شتاباندن، افکندن ستور کسی را. (منتهی الارب) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، بسخن باطل کردن سخن کسی را، دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب)
نعت تفضیلی از زدق. اصدق. (منتهی الارب). راستگوتر: انا ازدق منه، دروغ گفتن، بسیار گفتن، بلند کردن آواز، شتافتن. شتاب نمودن، بتکلف افزودن در سخن، بدرشتی و عنف در شدن. سختی و درشتی نمودن در سخن، نزدیک مرگ رسیدن، برداشتن، سبک بردن. (منتهی الارب). ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتابانیدن. شتاباندن، افکندن ستور کسی را. (منتهی الارب) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، بسخن باطل کردن سخن کسی را، دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)