جدول جو
جدول جو

معنی زحلی - جستجوی لغت در جدول جو

زحلی
(زُ حَ)
منسوب به زحل، منحوس. مشأوم. چون پیشینیان زحل را مظهر نحسی و ستارۀ نحس میدانستند، در ادبیات فارسی و تازی هر چیز یا هر کس را که نحس می خواستند خواند، بزحل تشبیه میکردند و یا بدان منسوب میساختند، همچنانکه در دوری، و تیرگی (البته برای چشم غیر مسلح به دوربین) و کندی نیز مثل بود و موضوع ضرب المثل ها در این معانی قرار میگرفت:
خواستم تا که زحل گویم و منحوس ترا
باز گویم نه که صد بار ازو نحس تری.
سعدی.
در العقد الفرید نیز این بیت آمده:
یا کوکب الشؤم و من
اربی علی نحس زحل.
(العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 137).
رجوع به زحل، زحل رنگ، زحل همت و زحل سیما شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلی
تصویر تحلی
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احلی
تصویر احلی
شیرین تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
بخشودن
بحلی خواستن: بخشودگی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کحلی
تصویر کحلی
سرمه ای رنگ، به رنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
جای تنگ و لغزان از صفایی و ملاست. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از محیط المحیط). جای تنگ و لغزندۀ صاف است. مثل فتوح، دورشونده و کنار گیرنده. (از محیط المحیط) (از متن اللغه) (از ترجمه قاموس). دور از جای خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جای لغزیدن کودکان در سراشیبی یا هر مکان سراشیب و لغزان. زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج، زحالف، زحالیف. (از متن اللغه) ، جای نرم و لغزان. مکان زلق. زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج، زحالف، زحالیف. (از متن اللغه). مزلقه. لغزشگاه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زحلیل
تصویر زحلیل
شتابنده، جای تنگ، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
ملساز (مل الکل) کهلی درفارسی سرمه ای از رنگ ها منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ: (سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی) (منوچهری) یا کحلی پرند. تاریکی شب. یا کحلی چرخ. سیاهی شب، آسمان اول. یا کحلی روز. تاریکی شب. یا کحلی شب. تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغلی
تصویر زغلی
کلاهبردار، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحلق
تصویر زحلق
باد سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلی
تصویر احلی
شیرین تر شیرین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ حَ ل لا))
به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ))
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احلی
تصویر احلی
((اَ لا))
شیرین تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری، فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحلی
تصویر رحلی
((رِ لَ))
نوعی قطع کتاب یا نشریه برابر با 22 * 25 سانتی متر، بزرگ قطع کتاب در اندازه 34 * 58 سانتی متر، کوچک قطع کتاب در اندازه 16 * 27
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلی
تصویر تحلی
((تَ حَ لّ))
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
((بِ حِ))
حلالیت طلبیدن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلی
تصویر محلی
Local
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محلی
تصویر محلی
местный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محلی
تصویر محلی
місцевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به اسپانیایی