جدول جو
جدول جو

معنی زحافات - جستجوی لغت در جدول جو

زحافات
زحاف ها، در عروض تغییرات در اصول افاعیل عروضی با افزودن یا کاستن یک یا چند حرف، جمع واژۀ زحاف
تصویری از زحافات
تصویر زحافات
فرهنگ فارسی عمید
زحافات
(زِ)
جمع واژۀ زحاف (از عیوب شعر). رجوع به زحاف شود
لغت نامه دهخدا
زحافات
(زَحْ حا)
جمع واژۀ زحافه مؤنث زحاف. رجوع به زحافه شود، جانوران خزنده رازحافات گویند. در الموسوعه آمده: زحافات یک طبقه ازحیوانات ذوفقارند. پوست بیشتر انواع زحافات از فلس پوشیده شده و عموماً تخم میگذارند و از راه ریه تنفس میکنند و دارای خونی سردند. رجوع به خزندگان شود
لغت نامه دهخدا
زحافات
خزندگان تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافات
تصویر مضافات
توابع یک شهر یا ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیادات
تصویر زیادات
زیادت، افزون شدن، بسیار شدن، افزونی، فزونی، افزون شده، افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی، ترس از ناشناخته ها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علت و معلول ها و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ را)
چوبی که در سر آن رسن بندند و در طرف دیگر دلو و مانند آن بسته بدان آب پاشی نمایند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منازفی که آب بدانها کشند کشت را و آنچه بدان ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زرافه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زرافه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حافه، کناره های رود، (مهذب الاسماء)، اطراف و جوانب، حاجات
لغت نامه دهخدا
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابات
تصویر محابات
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرفات
تصویر تحرفات
جمع تحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحالفات
تصویر تحالفات
جمع تحالف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
حکایتهای شب، سخنان پریشان و نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزازات
تصویر حزازات
سوزشهای دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافات
تصویر اضافات
جمع اضافه افزودنها افزودنیها زیادتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیادات
تصویر زیادات
جمع زیاده، بسیاران افزون ها جمع زیادت افزونیها بیشیها
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجحافات
تصویر اجحافات
جمع اجحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافات
تصویر حافات
اطراف و جوانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافات
تصویر زرافات
جمع زرافه، گروه های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره