جدول جو
جدول جو

معنی زحاف - جستجوی لغت در جدول جو

زحاف
در علم عروض هر تغییری در اصول افاعیل عروضی با افزودن یا کاستن یک یا چند حرف
فرهنگ فارسی عمید
زحاف
(زَحْ حا)
صیغۀ مبالغه است از زحف. بسیار خزنده، نوعی از ملخ را زحاف گویند درمقابل دیگر نوع آن که پرواز کننده است. (از اقرب الموارد) ، آنچه بر شکم رود (از حیوانات) مانند مارها. (از المعجم الوسیط). رجوع به زحافه و زحّافات شود
لغت نامه دهخدا
زحاف
(زَحْ حا)
ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابومحمد. از ابن جریح و هشام قردوسی و مثنی بن صباح و مسلم بن خالد روایت دارد. و عقیل بن یحیی و فرزندش جعفر بن زحاف از او روایت دارند. ابو محمد بن حیان روایت کرد برای من از ابوعبدالله محمد بن یحیی از عقیل بن یحیی حافظ از زحاف ابومحمد اصفهانی از ابن جریح از عطا از ابن عباس که یک دانشمند برای شیطان ناگوارتر است از هزار عابد. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 321)
لغت نامه دهخدا
زحاف
(تَ رر)
در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است. (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود، (اصطلاح شعر و عروض) افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست نزدیک بهم و آن شعر را مزاحف میگویند یعنی حرف افتاده. (ترجمه قاموس). در اصطلاح عروضیان دگرگونیی است که عارض سبب خفیف یا سبب ثقیل گردد و این دگرگونی گاه با حذف حرفی است که آنرا خبن خوانند و گاه با وقص که حذف و اضمار حرکت یا یکی از آن دو است. مثلاً، فاعلن پس از خبن فعلن (بدون الف) میشود و متفاعلن به اضمار، متفاعلن (به سکون تاء). و در حقیقت متفاعلن پس از اضمار به مستفعلن تبدیل میگردد. و پس از وقص، متفاعلن، مفاعلن میگردد (به حذف تاء متحرک، که در نتیجه یک حرف و یک حرکت حذف شده است). و جملۀ این تغییرات را زحاف گویند از باب تغلیب، زیرا بیشتر تغییرات مذکور بصورت سقوط حرفی است از میان دو حرف، گویی هر یک از دو حرف (که در دو طرف حرف محذوف قرار دارند) بسوی آن دیگری میخزد تا بدان برسد (از زحف بمعنی رفتن و خزیدن). ج، زحافات. و گاه در یک جزء (از شعر) دو نوع زحاف پدید آیدو این مانند خبن است در مستفعلن که اسم است اجتماع خبن (حذف سین) و طی (حذف فاء) را. در این صورت این زحاف را زحاف مزدوج نامند و در غیر این صورت زحاف منفرد خوانند. (از محیط المحیط). زحاف نقصی است که در سبب بیت پدید آید و این بیت را مزاحف گویند زیرا با وجود زحاف، از سلامت بدور افتاده و معیوب گردیده است. (از لسان البلاغه). در علم عروض، کم یا زیاد کردن حرف یا حروف است در رکن وزن. و چنان شعر را مزاحف گویند. زحاف جمع واژۀ زحف است لیکن در واحد هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). افتادن و ساقط شدن در شعر، حرفی میان دو حرف. و آن شعر را مزاحف بفتح حا خوانند، کذا در منتخب. و مؤلف عروض سیفی گوید: زحاف تغییری است که واقع شود در رکن بزیادت یا بنقصان، و آن رکن که در آن این تغییر واقع شود، مزاحف و غیر سالم خوانند، و زحاف جمع زحف است (کذا) بفتح اول و سکون ثانی. و در اصطلاح عروضیان، استعمال نکنند مگر زحاف - انتهی. و در جامع الصنایع آمده: زحف آن است که از رکنی یک حرف یا دو حرف را کم یا بیش کنند. پس چون زحف در اول افتد یعنی در صدر، آنرا ابتداگویند و چون در عروض افتد فصل خوانند و چون در میان بیت یا در مصراع آخر بیت بضرب پیوندد، لقب بغایت یابد و چون در همه بیت افتد، اعتدال نام نهند - انتهی. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 صص 680- 681). ابوالفرج بن قدامه گوید: زحاف اگر چند از عیوب شعر است اما چون بافراط و پیاپی نباشد بر ملاحت و حسن شعرمیافزاید همچون زبان گرفتن و لثغت در زنی خوبروی که اندک آن بسی مطلوب است و چون از حد گذرد زشت و ناپسند آید. (از نقد الشعر چ 1 ص 69). شمس قیس رازی آرد: هر تغییر که باصول افاعیل عروضی درآید آنرا زحاف خوانند. و معنی زحف دوری است از اصل و تاخیر از مقصد و مقصود. و از این جهت ’سهم زاحف’ تیری را گویند که ازنشانه بیک سو افتد. و بحکم آنکه عامۀ شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد... و شعر بدان منکسر گردد و وزن مختل شود آنرا زحف خوانند، عروضیان اصطلاح کرده اند که تغییرات جائز را که در اصول بحور از لوازم تنوع اشعار است و اغلب آن در شعر هیچ گرانی پدید نیاورد بل که شعر را در بعضی بحور مستثقل الاصل مقبول و مستعذب گرداند، زحاف خوانند بصیغت جمع. و لفظ زحف بصیغت واحد بر آن اطلاق نکنند و جمع زحاف، ازاحیف آرند تا هم درین تسمیت معنی دوری از اصل حاصل باشد و هم لفظا میان تغییرات جایز و ناجایز که در اشعار بود فرق ظاهر بود. و گویند، بیت مزاحف درست است، و بیت منزحف منکسر. و چون این مقدمه معلوم شد، حقیقت زحاف، اسکان متحرکی است یا نقصان حرفی یا دو یا سه، و در ازاحیف اشعار عجم تا پنج حرف ممکن است که از جزوی ساقط شود. و باشد که حرفی یا دوحرف به آخر فعلی در افزایند. و در اشعار پارسی بیش از یک حرف زاید در آخر ضروب مستعمل نیست، الا آنکه بعضی عروضیان متکلف در بحر مثمن الاجزاء که جزو ضرب آن بدو حرف باز آمده باشد، چون ’فع’ یا بسه حرف باز آمده باشد چون ’فاع’ این فع و فاع را بر جزوی که پیش از آن است میافزایند و بیت مثمن را مسدس میگردانند...
و این ازاحیف که بیان کردیم سه نوعست: نوعی آنکه در شعر هیچ گرانی پدید نیارد و بیت مزاحف آن با بیت سالم، در عذوبت و قبول طبع، برابر باشد. چنانک در بحر رمل که بیت سالم آن این است:
باز در پوشید گیتی تازه و رنگین قبائی
عالمی را کرد مشکین بوی زلف آشنایی.
و بیت مزاحف آن این است:
جرم خورشید چو از حوت در آید بحمل
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل.
و هر دو در عذوبت برابرند. نوع دوم، زحافی باشد که از سالم خوشتر و بطبع نزدیکتر بود. بل که بیت سالم نسبت با مزاحف، گران و نامطبوع آید، چنانکه بحر مضارع که بیت سالم آن این است:
نگارینا کار ما را
چرا نیکو می نسازی.
بروزن مفاعیلن فاعلاتن، مفاعلین فاعلاتن که اصل افاعیل بحر مضارع در شعر پارسی است و این مصراع، با سلامت اجزاء، ثقیل و نامطبوع می آید و چون بزحافی که آنرا خرب خوانند میم ونون از مفاعلین بیندازی تا فاعیل بماند و مفعول بجای آن بنهی، وزنی مقبول و شعری مطبوع شود چنانکه:
دلدار، کار ما را
نیکو همی نسازد.
بر وزن مفعول فاعلاتن، مفعول فاعلاتن. نوع سوم، زحافی باشد که شعر بدان گران شود. پس اگرچه جایز باشد، ترک استعمال آن اولی بود، چنانک در بحر متقارب که بیت سالم آن این است:
نگارا بعشوه
دلم را ربودی.
بر وزن ’فعولن فعولن، فعولن فعولن’ که اصل افاعیل این بحر است و اگر بزحافی که آنرا ثلم خوانند، حرفی از اول آن بیندازی تا فعولن، عولن شود و فعلن بجای آن بنهی و گویی:
یارا بعشوه، دلم را ربودی.
بر وزن ’فعلن فعولن فعولن فعولن’، گران و نامطبوع شود و فی الجمله هر زحاف که از استعمال آن، پنج حرف متحرک جمع آید بهمه وجوه باطل باشد، چنانکه مس تفعلن از بحر مجتث، که چون نون از آن بیندازی، از فاعلاتن که بعد از آن است الف نتوان انداخت ازبهر آنک پنج متحرک متوالی بهم آید... و هر زحاف که از آن چهار متحرک متوالی حاصل آید، اگرچه در اشعار عرب جایز است، در اشعار پارسی نیاید و اگر بیارند قبح آن در اشعار عجم بیش از آن باشد که در اشعار عرب. وبدان که جملۀ از احیف اشعار عجم سی و پنج است، بیست و دو، ازاحیف اشعار عرب و سیزده از موضوعات عروضیان عجم. و چنانکه خلیل رحمه اﷲ هر یک را ازاحیف اشعارعرب لقبی از اسماء مصادر یا نعوت، مناسب تصرف آن درافاعیل، نهاده است، عجم نیز ازاحیف خویش را اسامی نهاده اند. و بعضی متکلفان سه زحاف دیگر افزوده اند. تعداد زحافات و اسامی آنها از این قرار است: اذالت، اسباغ، بتر، تخلیع، تخنیق، ترفیل، تشعیث، تضییف، تطویل، توسیع، ثرم، ثلم، جب، جحف، جدع، حذف، خبل، خبن، ضرب، خرم، ربع، رفع، زلل، سلخ، شتر، شکل، صدر، صلم، طرفان، طمس، طی، عجز، قبض، قصر، قطع، کشف، کف ّ، مراقبت، مسخ، معاقبت، نحر، وقف، هتم، حذذ. از ازاحیف مذکور 22 زحاف که از وضع عرب است و در اشعار عجم نیز بکار میرود این است: قبض، قصر، حذف، خبن، کف ّ، خرم، شکل، خرب، شتر، قطع، تشعیث، طی، وقف، کشف، صلم، معاقبت، صدر، عجز، طرفان، مراقبت، اسباغ و اذاله، و آن سیزده زحاف که از موضوعات عروضیان عجم است این است: جدع، هتم، جحف، تخلیع، سلخ، طمس، جب، زلل، نحر، رفع، ربع، بتر و حذذ، و آن سه زحاف که چنانکه قبلاً گفتیم بعضی از متکلفان افزوده اند این است: توسیع و تضفیت و تطویل. (از المعجم چ مدرس رضوی صص 35- 50). دیگر عروضیان را درباره تعداد و کیفیت زحافات نظرهایی دیگر نیز هست، و نیز عروضیان عرب و پارسی زبان را در همه مبانی عروضی و از آن جمله زحافات خلافها هست و آنچه مسلم است این قواعد را در مورد شعر پارسی بطور مطلق نمیتوان بکاربست. بطور خلاصه قواعد مذکور در زحافات جای تامل و نظر است. رجوع به مرآه الخیال ص 97، نقدالشعر جعفر بن قدامه ص 68 و 69، وزن شعر فارسی بقلم خانلری صص 206- 220، بحث انتقادی در عروض فارسی تألیف خانلری صص 128- 141 و کلمه های اذاله، صدر، اسباغ، صلم، طمس، طی، حذذ، جدع، قبض، ابتر، ازل، اخرب، و اخرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زحاف
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
فرهنگ لغت هوشیار
زحاف
((زِ))
هر تغییری در اصول افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحاف
تصویر صحاف
صحفه ها، بشقاب ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ صحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
هم بستر شدن عروس و داماد برای بار اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراف
تصویر زراف
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند، آنکه شغلش صحافی است، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند، کتاب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحام
تصویر زحام
انبوهی کردن، به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
شتری که عادت آن سپل کشان رفتن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن شتر که پای همی کشد در رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَحْ حا فَ)
صیغۀ مبالغه است. بسیار خزنده. ج، زحّافات، طائفه ای از حیوانات که با خزیدن راه میروند. خزندگان. رجوع به زحّافات شود، (در اصطلاح مولدان) وسیله و ابزار هموار ساختن زمین برای کشت است. ماله. مسلفه. (از معجم الوسیط) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). اغلب زحافه را بر مسلفه اطلاق کنند و انجمن لغت مصری تصویب کرده که مسلفه و زحافه و مملقه را بر رندۀ چوبی اطلاق کنند که کشاورزان پس از کشت، زمین را بدان هموار سازند. این آلت بفرانسه هرس نام دارد
لغت نامه دهخدا
بنهایت مطلوب خود رسیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحاف
تصویر سحاف
بیماری باریک (سل سد در)، جمع سحفه، پیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
جلد ساز کتاب، ترتیب دهنده صحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاف
تصویر قحاف
تند لور تندابه سخت نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاف
تصویر زیاف
جمع زیف، درم های نبهره شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاف
تصویر لحاف
بستر آهنگ، بالاپوش شب، جامه پنبه دار شب خوابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحاف
تصویر جحاف
زحمت دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاف
تصویر زغاف
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراف
تصویر زراف
تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
عروس بخانه شوهر فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحار
تصویر زحار
ترایمان خونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالف
تصویر زحالف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی جا تنگی انبوهی کردن، انبوهی ازدحام. یا روز (یوم) زحام روز قیامت رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحوف
تصویر زحوف
مانده خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازحاف
تصویر ازحاف
مانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحام
تصویر زحام
((زِ))
انبوهی، ازدحام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراف
تصویر زراف
((زَ فِ))
زرافه، حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
((زِ))
عروس را به خانه شوهر فرستادن
شب زفاف: شب عروسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
بی آزرمی، بی شرمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحاف
تصویر لحاف
روانداز
فرهنگ واژه فارسی سره