- زجر
- منع، از کاری باز کردن، نهی، دلالت بر انتهار، از کاری باز داشتن، نهی کردن کسی
معنی زجر - جستجوی لغت در جدول جو
- زجر
- رنج، سختی، آزار، تنبیه، مجازات
- زجر ((زَ))
- منع کردن، راندن، طرد کردن، بانگ زدن، نهی، شکنجه، آزار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سختی دیدن رنج کشیدن
آزار کردن، کتک زدن
آتیک
آژیانه، آگور
خشت پخته، آجور صورتی از هاجر، نام مادر حضرت اسماعیل (ع)
بالا باشد که بعربی فوق گویند درشت، ناهموار، خشن
گریه کردن
منع کننده، باز دارنده از کاری
زفتی زفت (بخیل)
زن نوزاییده (تا چهل روز)
پرستوی دریایی از پرندگان سخن پنهان پچ پچ
آواز خواندن، نشاط کردن
قید استثناست از جز بجز مگر:) ملک فرمود تا شاپور حالی زجز خسرو سرارا کرد خالی (نظامی. خسرو و شیرین)
کنج دهان
نی زدن
بازگشتن
توانائی، قوه، قدرت، نیرو
کستی نهادن، پر کردن آوند را
پارسی تازی گشته زنجره زنجیره سپیدی که برناخن نوجوانان برآید
کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان
یعنی پائین، تحت، فرود
شیر غرنده
سم و هر ماده که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوان باشد و نیز موجب مرگ آن گردد
هم آوای نهر ستبر، پهناور
سر بریدن حیوان پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
بد بوی
حیران شدن
تنور تافتن، گرم کردن، پر کردن جوی، کلند نهادن (کلند ساجور چوبی که برگردن سگ بندند)، فرو آویختن، فرو رفتن آب به زمین، نالیدن ماده شتر
بازرگانی کردن