جدول جو
جدول جو

معنی زجال - جستجوی لغت در جدول جو

زجال
کبوتر باز
تصویری از زجال
تصویر زجال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آجال
تصویر آجال
پرواها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوال
تصویر زوال
فروپاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
مرد بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجول
تصویر زجول
گردونه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغال
تصویر زغال
چوب سوخته که پیش از آنکه بسوزد آن را خاموی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیال
تصویر زیال
جدا شدن از هم جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزال
تصویر جزال
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجال
تصویر سجال
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوال
تصویر زوال
نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن، دور شدن، کنایه از مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب، کنایه از هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد
زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجال
تصویر سجال
بهره، نصیب، دلوهای پرآب، کنایه از منابع سرشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجال
تصویر حجال
حجله ها، اتاق های مزین و آراسته عروس و داماد در شب اول عروسی، جمع واژۀ حجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زگال
تصویر زگال
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، اشبو، فحم، آلاس، شگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجال
تصویر آجال
اجل ها، مرگ ها، نهایتهای مدت چیزی، مهلت ها، جمع واژۀ اجل
فرهنگ فارسی عمید
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجال
تصویر فجال
ترب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجال
تصویر دجال
((دَ جّ))
بسیار دروغگو، فریب دهنده، شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجال
تصویر رجال
((رِ))
جمع رجل، مردان، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
((زُ))
شیشه
فرهنگ فارسی معین