عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زَجّاجه شود
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زَجّاجه شود
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) : یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه. منوچهری. بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلودرد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار. نظامی. رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) : جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. - بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). - پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود. - جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود. - رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود. - زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه: گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کسان هم خوش است. نظامی. - ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود. - غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730). - مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729). - نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) : یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه. منوچهری. بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلودرد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار. نظامی. رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) : جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. - بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). - پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود. - جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود. - رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود. - زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه: گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کسان هم خوش است. نظامی. - ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود. - غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730). - مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729). - نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
احمد بن علی مزجاجی، ملقب به شهاب الدین، کنیتش ابوالعباس، حنفی المذهب، از اکابر عرفا و صوفیه میباشد حدیث و کلام وفقه و اصول را از ابن البدیع و دیگر اجله فرا گرفت و کراماتی بدو منسوب دارند. در جمادی الاولی سال 960 هجری قمری در سن 67 سالگی درگذشت. (از ریحانه الادب)
احمد بن علی مزجاجی، ملقب به شهاب الدین، کنیتش ابوالعباس، حنفی المذهب، از اکابر عرفا و صوفیه میباشد حدیث و کلام وفقه و اصول را از ابن البدیع و دیگر اجله فرا گرفت و کراماتی بدو منسوب دارند. در جمادی الاولی سال 960 هجری قمری در سن 67 سالگی درگذشت. (از ریحانه الادب)
دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زجّاج که از ائمۀ نحو است ساکن زجاجه بوده است. (از غیاث اللغات). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص، دارای بستانها و نخل فراوان، در بین ’قوص’ و ’قفط’. (از معجم البلدان)
دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زَجّاج که از ائمۀ نحو است ساکن زجاجه بوده است. (از غیاث اللغات). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص، دارای بستانها و نخل فراوان، در بین ’قوص’ و ’قفط’. (از معجم البلدان)
این لفظ در کتاب استر تورات (3:1 و 10و 8:3 و 5) مذکور است. احتمال میرود مراد طایفه ای است که هامان بدان منسوب بود و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر میکند. (قاموس کتاب مقدس ذیل: اجاج) ، نیک گفتن. (منتهی الارب). نیک گفتاری، نیک کردن. (مجمل اللغه). نیک کرداری، چیزی جیّد آوردن. (منتهی الارب) ، اجاده درهماً، بخشید او را درم، اجاد الرجل ، خداوند اسب نیکورو گردید. (منتهی الارب). خداوند ستور نیک شدن. (تاج المصادر) ، اجاد بالولد، پسر جواد زاد. (منتهی الارب) ، نقد نیک فرا کسی کردن. (مجمل اللغه) : اجاده النقد، داد او را نقد سره. (منتهی الارب) ، اجیدت الارض (مجهولاً) ، بارید باران نیکو بر زمین. (منتهی الارب)
این لفظ در کتاب استر تورات (3:1 و 10و 8:3 و 5) مذکور است. احتمال میرود مراد طایفه ای است که هامان بدان منسوب بود و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر میکند. (قاموس کتاب مقدس ذیل: اجاج) ، نیک گفتن. (منتهی الارب). نیک گفتاری، نیک کردن. (مجمل اللغه). نیک کرداری، چیزی جیّد آوردن. (منتهی الارب) ، اجاده درهماً، بخشید او را درم، اجاد الرجل ُ، خداوندِ اسب ِ نیکورو گردید. (منتهی الارب). خداوند ستور نیک شدن. (تاج المصادر) ، اجاد بالولد، پسر جواد زاد. (منتهی الارب) ، نقد نیک فرا کسی کردن. (مجمل اللغه) : اجاده النقد، داد او را نقد سره. (منتهی الارب) ، اُجیدت الارض (مجهولاً) ، بارید باران نیکو بر زمین. (منتهی الارب)
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی. - صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت. ، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است: هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج. سوزنی (دیوان ص 48)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی. - صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت. ، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است: هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج. سوزنی (دیوان ص 48)
عبدالله بن عبدالرحمان بن عبدالله ، مکنی به ابوبکر، از محلۀ زجاجلۀ قرطبه، وزیر الحکم المستنصر. مردی اهل فضل و ادب، حکیم و نکوکار و از عباد بود و مردم همگی در ستایش او همسخن بودند. وی در 375 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ معروف به زجاجله دفن شد. (از معجم البلدان). رجوع به زجاجله شود
عبدالله بن عبدالرحمان بن عبدالله ، مکنی به ابوبکر، از محلۀ زجاجلۀ قرطبه، وزیر الحکم المستنصر. مردی اهل فضل و ادب، حکیم و نکوکار و از عباد بود و مردم همگی در ستایش او همسخن بودند. وی در 375 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ معروف به زجاجله دفن شد. (از معجم البلدان). رجوع به زجاجله شود
نام مدرسه ای بحلب و آنرا ابوالربیع سلیمان بن عبدالجبار بن ارتق بناکرده است. محمد کردعلی در خطط الشام آرد: مدرسه زجاجیه را بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار صاحب حلب و بقولی عبدالرحمان بن عجمی برای اصحاب شافعی بنا کرده است. اما مردم حلب که بیشتر شیعی مذهب بودند با ساختمان این مدرسه مخالف بودند و لذا آنچه روزها از مدرسه مذکور ساخته میشد شبانه مردم آنرا ویران میساختند. بالاخره پس از چندی ساخته و تمام شد اما اکنون از آن مدرسه اثری نیست و بجای آن خانه کرده اند و بنابه نوشتۀ اعلام النبلاء دور نیست مدرسه زجاجیه در محلۀ جلوم واقع بوده است. (از خطط الشام ج 5 ص 104 و 105)
نام مدرسه ای بحلب و آنرا ابوالربیع سلیمان بن عبدالجبار بن ارتق بناکرده است. محمد کردعلی در خطط الشام آرد: مدرسه زجاجیه را بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار صاحب حلب و بقولی عبدالرحمان بن عجمی برای اصحاب شافعی بنا کرده است. اما مردم حلب که بیشتر شیعی مذهب بودند با ساختمان این مدرسه مخالف بودند و لذا آنچه روزها از مدرسه مذکور ساخته میشد شبانه مردم آنرا ویران میساختند. بالاخره پس از چندی ساخته و تمام شد اما اکنون از آن مدرسه اثری نیست و بجای آن خانه کرده اند و بنابه نوشتۀ اعلام النبلاء دور نیست مدرسه زجاجیه در محلۀ جلوم واقع بوده است. (از خطط الشام ج 5 ص 104 و 105)
واحد زجاج. آبگینه. (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). زجاجه با هر سه حرکت ’ز’ آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب) (از تاج العروس). آبگینه. ج، زجاجات. (دهار). میدانی آرد: از امثال مولدانست: ’زجاجه لایقوی صخری’، شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. (از مجمع الامثال چ تهران ص 286) ، یک قطعه از شیشه. (از البستان) (از قطر المحیط) (از المعجم الوسیط) (از محیط المحیط). یک قطعه شیشه شکسته. (کنز اللغه) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی) ، قندیل. و بهمین معنی است قوله تعالی: ’المصباح فی زجاجه’. (از منتهی الارب) (از المعجم الوسیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ظرف شیشه ای. (از قطرالمحیط) (از محیط المحیط) ، زجاجه در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقۀ عنتره آمده: و لقد شربت من المدامه بعدما رکد الهوا جربا المشوف المعلم بزجاجه صفراء ذات اسره قرنت بأزهر فی الشمال مقدم. (از محیط المحیط). قدح. (از البستان). ابوعبیده گوید: قدح را زجاجه گویند، بضم ’ز’ و کسر و فتح آن، و جمع واژۀ آن زجاج است با هر سه حرکت ’ز’. (از لسان العرب). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیده حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجه گویند بحرکات ثلاث ’ز’ جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیده از اربوی مثل این روایت کرده است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی) ، قاروره (شیشه بطری و مانند آن). (از القاموس العصری) (از المعجم الوسیط). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است: زجاجۀ می ناب،شیشۀ شراب خالص. (از ناظم الاطباء). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید: اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا و فیه عیوب فالزجاجه افضل. سری گوید: انم بما استودعته من زجاجه تری الشی ٔ فیه ظاهراً وهو باطن. و نیز هم او گوید: سری الیک کأسرار الزجاجه لا یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر. (از الجماهر بیرونی ص 222، 223)
واحد زجاج. آبگینه. (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). زجاجه با هر سه حرکت ’ز’ آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب) (از تاج العروس). آبگینه. ج، زجاجات. (دهار). میدانی آرد: از امثال مولدانست: ’زجاجه لایقوی صخری’، شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. (از مجمع الامثال چ تهران ص 286) ، یک قطعه از شیشه. (از البستان) (از قطر المحیط) (از المعجم الوسیط) (از محیط المحیط). یک قطعه شیشه شکسته. (کنز اللغه) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی) ، قندیل. و بهمین معنی است قوله تعالی: ’المصباح فی زجاجه’. (از منتهی الارب) (از المعجم الوسیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ظرف شیشه ای. (از قطرالمحیط) (از محیط المحیط) ، زجاجه در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقۀ عنتره آمده: و لقد شربت من المدامه بعدما رکد الهوا جربا المشوف المعلم بزجاجه صفراء ذات اسره قرنت بأزهر فی الشمال مقدم. (از محیط المحیط). قدح. (از البستان). ابوعبیده گوید: قدح را زجاجه گویند، بضم ’ز’ و کسر و فتح آن، و جَمعِ واژۀ آن زجاج است با هر سه حرکت ’ز’. (از لسان العرب). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیده حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجه گویند بحرکات ثلاث ’ز’ جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیده از اربوی مثل این روایت کرده است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی) ، قاروره (شیشه بطری و مانند آن). (از القاموس العصری) (از المعجم الوسیط). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است: زجاجۀ می ناب،شیشۀ شراب خالص. (از ناظم الاطباء). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید: اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا و فیه عیوب فالزجاجه افضل. سری گوید: انم بما استودعته من زجاجه تری الشی ٔ فیه ظاهراً وَهْوَ باطن. و نیز هم او گوید: سری الیک کأسرار الزجاجه لا یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر. (از الجماهر بیرونی ص 222، 223)