جدول جو
جدول جو

معنی زجاجله - جستجوی لغت در جدول جو

زجاجله
(زَ جِ لَ)
گورستانیست در قرطبه واقع در محلۀ زجاجله از محله های قرطبه. عبدالله بن عبدالرحمان جلاجلی در این گورستان دفن شده است. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زجاجله
محله ای و مقبره ای به قرطبه (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای شفاف شبیه ژلاتین که در حفرۀ درونی کرۀ چشم بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاجه
تصویر زجاجه
قطعۀ شیشه، ظرف شیشه ای، پیالۀ بلور
فرهنگ فارسی عمید
(زِ جَ)
پیشۀ آبگینه سازی. آبگینه گری. حرفت شیشه گری. ابن سیده گوید: این لغت بنظر من عراقی است. (از لسان العرب) (از تاج العروس). حرفت آبگینه گری. (از البستان) (از المعجم الوسیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ / زِ جَ)
واحد زجاج. آبگینه. (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). زجاجه با هر سه حرکت ’ز’ آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب) (از تاج العروس). آبگینه. ج، زجاجات. (دهار). میدانی آرد: از امثال مولدانست: ’زجاجه لایقوی صخری’، شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. (از مجمع الامثال چ تهران ص 286) ، یک قطعه از شیشه. (از البستان) (از قطر المحیط) (از المعجم الوسیط) (از محیط المحیط). یک قطعه شیشه شکسته. (کنز اللغه) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی) ، قندیل. و بهمین معنی است قوله تعالی: ’المصباح فی زجاجه’. (از منتهی الارب) (از المعجم الوسیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ظرف شیشه ای. (از قطرالمحیط) (از محیط المحیط) ، زجاجه در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقۀ عنتره آمده:
و لقد شربت من المدامه بعدما
رکد الهوا جربا المشوف المعلم
بزجاجه صفراء ذات اسره
قرنت بأزهر فی الشمال مقدم.
(از محیط المحیط).
قدح. (از البستان). ابوعبیده گوید: قدح را زجاجه گویند، بضم ’ز’ و کسر و فتح آن، و جمع واژۀ آن زجاج است با هر سه حرکت ’ز’. (از لسان العرب). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیده حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجه گویند بحرکات ثلاث ’ز’ جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیده از اربوی مثل این روایت کرده است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی) ، قاروره (شیشه بطری و مانند آن). (از القاموس العصری) (از المعجم الوسیط). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است: زجاجۀ می ناب،شیشۀ شراب خالص. (از ناظم الاطباء). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید:
اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا
و فیه عیوب فالزجاجه افضل.
سری گوید:
انم بما استودعته من زجاجه
تری الشی ٔ فیه ظاهراً وهو باطن.
و نیز هم او گوید:
سری الیک کأسرار الزجاجه لا
یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر.
(از الجماهر بیرونی ص 222، 223)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جَ)
کون. است. (از متن اللغه). است را زجاجه گوینداز آنرو که ضرطه و زبل میافکند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جَ)
مؤنث زجاج. شیشه گر و شیشه فروش. دارندۀ زجاج، مانندعطاره و خبازه، به معنی صاحب عطر، فروشنده عطر و فروشندۀ نان و صاحب نان. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زجّاج که از ائمۀ نحو است ساکن زجاجه بوده است. (از غیاث اللغات). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص، دارای بستانها و نخل فراوان، در بین ’قوص’ و ’قفط’. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا لَ)
تیراندازان. رماه. گویند: ’خرج الامیر و بین یدیه الزجاله و الزجاله’، یعنی امیر بیرون شد در حالی که پیادگان و تیراندازان پیش روی او بودند. (از البستان) (از اساس البلاغه). جمع واژۀ زجّال. تیراندازان. (از معجم الوسیط) ، آنانکه با مزجل (تیر کوتاه یا تیر بدون پر و پیکان) تیراندازی کنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ لَ)
جمع واژۀ دجال. رجوع به دجال شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ لی ی)
عبدالله بن عبدالرحمان بن عبدالله ، مکنی به ابوبکر، از محلۀ زجاجلۀ قرطبه، وزیر الحکم المستنصر. مردی اهل فضل و ادب، حکیم و نکوکار و از عباد بود و مردم همگی در ستایش او همسخن بودند. وی در 375 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ معروف به زجاجله دفن شد. (از معجم البلدان). رجوع به زجاجله شود
لغت نامه دهخدا
(زُ جی یَ)
نام مدرسه ای بحلب و آنرا ابوالربیع سلیمان بن عبدالجبار بن ارتق بناکرده است. محمد کردعلی در خطط الشام آرد: مدرسه زجاجیه را بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار صاحب حلب و بقولی عبدالرحمان بن عجمی برای اصحاب شافعی بنا کرده است. اما مردم حلب که بیشتر شیعی مذهب بودند با ساختمان این مدرسه مخالف بودند و لذا آنچه روزها از مدرسه مذکور ساخته میشد شبانه مردم آنرا ویران میساختند. بالاخره پس از چندی ساخته و تمام شد اما اکنون از آن مدرسه اثری نیست و بجای آن خانه کرده اند و بنابه نوشتۀ اعلام النبلاء دور نیست مدرسه زجاجیه در محلۀ جلوم واقع بوده است. (از خطط الشام ج 5 ص 104 و 105)
لغت نامه دهخدا
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
مجامله و مجاملت در فارسی نیکویی کردن، خوش سودایی (سودا معامله)، چربزبانی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
پیکار سخت کردن با یکدیگر، خصومت، جدال، کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
مجاهله و مجاهلت در فارسی ستیزیدن در نادانی، پا فشاری در نادانی پافشاری کردن در جهل و نادانی، ستیزیدن با کسی در نادانی مقابل مجامله
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای شفاف شبیه به ژلاتین که در حفره درونی کره چشم بین عدسی و شبکیه جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تکه شیشه تکه آبگینه، پیاله مهایه (بلور) قطعه شیشه قطعه ای از آبگینه، پیاله بلور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجیه
تصویر زجاجیه
((زُ یِّ))
مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاجه
تصویر زجاجه
((زُ جِ))
پیاله بلور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهله
تصویر مجاهله
((مُ هِ لِ))
پافشاری کردن در جهل و نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
((مُ مِ لِ))
چرب زبانی، جمله پردازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
((مُ دِ لِ))
خصومت، جدال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
Contention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
contenda
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
Auseinandersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
kontrowersja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
спор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
суперечка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
geschil
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
contienda
دیکشنری فارسی به اسپانیایی