جدول جو
جدول جو

معنی زجاج - جستجوی لغت در جدول جو

زجاج
شیشه، آبگینه
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
فرهنگ فارسی عمید
زجاج
شیشه گر، آبگینه ساز
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
فرهنگ فارسی عمید
زجاج
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
فرهنگ فارسی عمید
زجاج
(زَ)
قطرب در مثلثات زجاج را به معنی دانۀ میخک آورده است. (تاج العروس). میخک. (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
زجاج
(زَ / زُ / زِ)
آبگینه، زجاجه یکی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات). آبگینه و شیشه. (ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در ’ز’ جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. (از تاج العروس). گویند: لایقاس الصخور بالزجاج و الا الخرصان بالزجاج، یعنی سنگ و آبگینه، و کعب و پیکان را با هم نتوان سنجید. (از اساس البلاغه). جسمی است سخت و شکننده و شفاف که از سنگ و قلیا ساخته میشود و در تداول عامه قزاز نام دارد. (ازمحیط المحیط). آبگینه. (نصاب). آبگینه و آبگینه ها. (کنزاللغه). آبگینه، واحده زجاجه. (از مهذب الاسماء). در تداول عامۀ مصر آنرا قزاز نامند. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). بیرونی آرد: زجاج را به رومی بالت و بهندی کاج گویند. رازی گوید: طریق سوختن آبگینه آن است که او را گرم کنند در آتش و در آب بخار اندازند تا اجزای آن از هم جدا شود. گویند، در جوار کاشان (قاشان) روستاییست از مضافات آن که بنام قهروت معروف است و در آن موضع گیاهیست که نبات آن در روی زمین گسترده شود، و از آن در آن موضع آبگینۀ خام سازند و این آبگینه در غایت صفوت و لطافت بود و از نبات اوطائفه ای بنزدیک من آوردند و چنان گفتند که او را درانواع معالجات بکار برند. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). و در الجماهر آرد: پارسیان آغاز ساختن شیشه را درایام فریدون میدانند و آنرا به رومی ایوی لوسیس و بسریانی زغزوغتا گویند و زجاج گویا معرب اخیر است. زجاج را از سنگ معروف شیشه یا از رمل و قلیا میسازند و آنقدر در آتش مینهند تا شفاف و سخت شود. بگمان من، در دانه های سنگریزه گوهرهایی است و از میان آنها تنها همین گوهر بلوری و شفاف است که با کمک قلیا و پس از مدتی طولانی بحال ذوب ماندن، از دیگر گوهرها و اجزای سنگریزه جدا میگردد و شکل میگیرد. کف آبگینه را مسحقونیا و زبد الزجاج (کف آبگینه) ، ماءالقواریر و ماءالزجاج نامند. دیسقوریدوس گوید: در فلسطین گیاهیست بنام حشیشه الزجاج که چون آنرا تر کنند و بر آبگینه مالند پلیدی و چرک آن ببرد. حمزه گوید: در قریۀ قهرود کاشان گیاهیست که بر زمین میگسترد، و سپس متحجر وشفاف و مانند آبگینه سفید میشود اما شکل آن مانند گیاهان است. حمزه گوید: من خود قطعه هایی از آن نوع زجاج دیده ام. بستانی آرد: زجاج را پیشینیان از کهن ترین زمان شناخته بودند اما زمان و مکان و چگونگی اکتشاف آن تاکنون بدقت معلوم نشده است. برخی بر آن شده اند که آبگینه را عبریان قدیم بکار می برده اند، بدلیل این که در سفر ایوب از تورات (ترجمه عربی) سخن درباره حکمت چنین آمده: ’لایعادلها الذهب و لا الزجاج’. (سفر ایوب 28:17). اما این استدلال خالی از اشکال نیست، زیرا لفظ زجاج را نخستین کسی که تورات را از عبری به عربی برگردانده (کشیش ایرونیموس) بکار برده و معلوم نیست که مترجم مزبور لفظ زجاج را بجای چه کلمه ای گذارده و کلمه اصلی به چه معنی بوده. شاید کلمه اصلی تنها بر یک گوهر درخشان دلالت داشته نه خصوص آبگینه. مؤید این سخن آن است که دیگر مترجمان تورات بجای زجاج، الماس، سنگ یمنی یا بلور و مانند آن بکار برده اند. بلینوس فینیقیان را مخترع آبگینه دانسته است. کهن ترین شیشۀ شفاف که تاکنون بدست آمده ظرفی است زردرنگ که صورت شیر و نام و القاب پادشاه آشور (سرحون) ، برآن عمیقاً حفر شده است. این ظرف متعلق به 719 قبل از میلاد و اکنون در موزۀ انگلستان محفوظ است. (از دائره المعارف بستانی) :
صفای خاطر او منهی مسالک غیب
چنانکه منهی دیوان من صفای زجاج.
اثیرالدین اخسیکتی.
سحرگهی که ریاحین بنالۀ دراج
فراز تخت زبرجد نهند جام زجاج.
(منسوب به مولوی).
زجاج جوهرش سنگ آتشزنه است. و در همه ملکها باشد و کدورت و صفایش بصنعت سازنده تعلق دارد. و بهترین صانعان این جوهر در حلب اند. (نزهه القلوب ج 2 چ لیدن ص 205).
چرا همی شکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج.
حافظ.
رجوع به تذکرۀ انطاکی، جامع ابن بیطار، تحفۀ حکیم مؤمن، مخزن الادویه، الجماهر بیرونی ص 100 و 101 و نیز رجوع به زجاج ابیض، زجاج فرعونی، مینا، زجاج مصنوعی، زجاج معدنی، زجاجه، زجاجی، زجّاج، زجاج، زجاجیه، بلور، زبد الزجاج، حشیشه الزجاج، آبگینه، شیشه، قواریر و قاروره شود.
- بساط زجاج، فرشی از شیشه:
چنان به عربده قلب عدو بهم شکند
که شیربچه گشایند بر بساط زجاج.
نظیری.
رجوع به زجاج شود.
- زجاج حیری، نوعی زجاج (شیشه) است. (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج رومی، نوعی زجاج (شیشه) است. (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج صوری، نوعی زجاج (شیشه) است. (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج مصری، نوعی از آبگینۀ مصنوعی است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 227 شود.
، چیزی که بصورت قندیل از آبگینۀ سفید و شفاف سازند. (غیاث اللغات). جمع واژۀ زجاجه، بمعنی قندیل است. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) :
آن زجاجی که ندارد نور جان
بول قاروره ست قندیلش مخوان.
مولوی (مثنوی).
جسمشان مشکوه دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
مولوی (مثنوی).
زجاج راست ز مصباح روشنی همه وقت
وجود اوست چو مصباح و کائنات زجاج.
سروش.
، شیشه ای که در آن عرق پر کنند. (از غیاث اللغات). قواریر (ج قاروره: بطری). (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). قواریر است، واحد آن زجاجه. (از متن اللغه) :
لطف تو از قهر تو پیدا چو آب اندر زجاج
عفو تو در خشم تو پنهان چو مغز اندر عظام.
انوری
لغت نامه دهخدا
زجاج
(زَجْ جا)
ابراهیم، ابواسحاق، شیخ ابوالقاسم عبدالرحمان زجاجی. (از منتهی الارب). لقب یکی از ائمۀ نحو است، و صاحب لب الالباب نوشته که امام مذکور ساکن زجاجه بود که دهی است به صعید مصر. (از غیاث اللغات). ابواسحاق زجاج، از علماء نحو است. (ناظم الاطباء). لقب دانشمندی است نحوی. (منتخب اللغات). ابراهیم بن سری بن سهل مکنی به ابواسحاق، از نحویان و صاحب کتاب معانی القرآن است. از مبرد و ثعلب روایت دارد. وی در آغاز پیشۀ شیشه گری و آبگینه تراشی داشت سپس آنرا رها کرد و به آموختن ادبیات پرداخت. در 311 هجری قمری ببغداد درگذشت. (از تاج العروس). او اقدم اصحاب مبرد و معلم اولاد معتضد خلیفه بود. وفات او سال 310 است. از علمای نحو و لغت است و از کتب اوست: کتاب معانی القرآن، کتاب الاشتقاق، کتاب القوافی، کتاب العروض، کتاب الفرق، کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس، کتاب مختصر نحو، کتاب فعلت و افتعلت، کتاب ما ینصرف، کتاب شرح ابیات سیبویه و کتاب ما فسره من جام المنطق. سمعانی آرد: ابواسحاق ابراهیم بن سری، مردی دارای فضل، خوش عقیده و صاحب مصنفات خوب در ادبیات است. کتاب معانی القرآن را نوشت و علی بن عبدالله بن مغیرۀ جوهری و دیگران از او نقل کنند. وی گوید من پیشه ام آبگینه تراشی بود. هوای آموختن نحو بر سرم افتاد و بخدمت مبرد شتافتم. مبرد را رسم آن بود که برایگان چیزی نمیآموخت و فقط به اندازۀاجرتی که دریافت میداشت، تعلیم میکرد، از این رو، من که به نزد او رفتم نخست از پیشه ام پرسید من گفتم پیشه ام شیشه گریست و روزانه یک درهم و نیم یا یک درهم ودو دانگ بدست می آورم، از تو می خواهم که در کار تعلیم من بکوشی و در برابر، من متعهد میشوم تا پایان عمرروزی یک درهم بتو بپردازم. مبرد با این شرط به تعلیم من پرداخت و من پیوسته ملازم او بودم. همه این داستان را خطیب در تاریخ بغداد آورده است. زجاج در 311 در بغداد وفات یافت. (از انساب سمعانی) :
پر فایده خلقی ز دو گونه سخن تو
چون معنی زجاج و چو تفسیر مقاتل.
سنائی.
نیز رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 47، معجم المطبوعات، نامۀ دانشوران ج 5 ص 122، فهرست ابن ندیم، المعجم فی معاییر اشعار العجم، تاریخ تمدن جرجی زیدان چ 1 ج 3 ص، تاریخ الخلفاء ص 256 و اعلام زرکلی ج 1 ص 33 شود. در حاشیۀ کتاب اخیر همان صفحه، مدارک زیر نیز برای ترجمه زجاج ثبت شده: نزهه الالباء ص 308، انباء الرواه ج 1 ص 159، آداب اللغه ج 2 ص 181، تاریخ بغداد ج 6 ص 89 و ابن خلکان ج 1 ص 11. و در حاشیۀ معجم المطبوعات به مدارک زیر نیز ارجاع شده: بغیه الوعاه ص 179، روضات الجنات ج 1 ص 44، مفتاح السعاده ج 1 ص 134 و الانباری ص 307. رجوع به ابراهیم بن محمد و ابواسحاق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زجاج
(زَجْ جا)
آبگینه ساز. (آنندراج) (منتهی الارب). آبگینه گر. (مهذب الاسماء) (دهار). سازندۀ زجاج. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از المعجم الوسیط) (از لسان العرب) (از مصباح). شیشه گر. (منتخب اللغات) ، آبگینه فروش. ج، زجاجون. (مهذب الاسماء). فروشندۀ زجاج. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
زجاج
(زِ)
جاییست در دهناء. ذوالرمه گوید: ’فظلت بأجماد الزجاج سواخطا’، یعنی خران از ارتفاعات زمین خشمگین گردیدند (اجماد، جمع واژۀ جمد است بمعنی قسمت ضخیم و بلند زمین) ، مقصود شاعر آن است که خران از خشکی علف زار خود در ارتفاعات زجاج خشمگین شدند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زجاج
(زِ)
جمع واژۀ زج ّ، بمعنی نوک آرنج: اتکأوا علی زجاج مرافقهم، یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. (از اساس البلاغه). رجوع به زج ّ شود، جمع واژۀ زج ّ، بمعنی پیکان تیر:
و من یعص اطراف الزجاج فانه
یطیع العوالی رکبت کل لهذم.
زهیر (از لسان العرب).
، ج زج ّ، بمعنی آهن بن نیزه:
کانوا فریقین یصعون الزجاج علی
قعس الکواهل فی الکتافها شمم.
زهیر بن ابی سلمی (شرح دیوان ص 158).
در بیت زیرج زج ّ الرمح است:
تباری مراخیها الزجاج کأنها
ضراء احست نباءهمن مکلب.
بیت مذکور از طفیل غنوی است، و ضراء بمعنی ’سگها’ است. (از جمهره ابن درید ج 3 ص 237). گویند: ’لایقاس الصخور بالزج و لا الخرصان بالزجاج’، یعنی سنگ با آبگینه و کعب با پیکان برابری نکند. (از اساس) ، (بمجاز) به معنی ’نیزه ها’ نیز بکار رفته از باب تسمیۀ کل به اسم جزء. ابوحنبل طائی گوید:
لقد بلانی علی ما کان من حدث
عند اختلاف زجاج القوم سیار.
(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
دندانهای پیشین (انیاب). (از لسان العرب) ، زجاج الفحل، دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انیاب فحل. (از متن اللغه). عضه الفحل بزجاجه، یعنی با انیاب خود او را گاز گرفت. (از اساس البلاغه). زجاج فحل، انیاب اوست. گفته اند: لها زجاج و لهاه فارض. (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
زجاج
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
فرهنگ لغت هوشیار
زجاج
((زُ))
شیشه
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
فرهنگ فارسی معین
زجاج
آبگینه، بلور، شیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
شیشه ای، بلوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاجه
تصویر زجاجه
قطعۀ شیشه، ظرف شیشه ای، پیالۀ بلور
فرهنگ فارسی عمید
(زِ جَ)
پیشۀ آبگینه سازی. آبگینه گری. حرفت شیشه گری. ابن سیده گوید: این لغت بنظر من عراقی است. (از لسان العرب) (از تاج العروس). حرفت آبگینه گری. (از البستان) (از المعجم الوسیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
منسوب به زجاج بمعنی آبگینه، و مراد از آن آبگینه ساز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جی ی)
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جی ی)
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود
ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود
فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه.
منوچهری.
بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی.
رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
- بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود.
- جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.
- زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه:
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کسان هم خوش است.
نظامی.
- ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود.
- غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730).
- مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729).
- نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ جی ی)
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جَ)
کون. است. (از متن اللغه). است را زجاجه گوینداز آنرو که ضرطه و زبل میافکند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ / زِ جَ)
واحد زجاج. آبگینه. (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). زجاجه با هر سه حرکت ’ز’ آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب) (از تاج العروس). آبگینه. ج، زجاجات. (دهار). میدانی آرد: از امثال مولدانست: ’زجاجه لایقوی صخری’، شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. (از مجمع الامثال چ تهران ص 286) ، یک قطعه از شیشه. (از البستان) (از قطر المحیط) (از المعجم الوسیط) (از محیط المحیط). یک قطعه شیشه شکسته. (کنز اللغه) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی) ، قندیل. و بهمین معنی است قوله تعالی: ’المصباح فی زجاجه’. (از منتهی الارب) (از المعجم الوسیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ظرف شیشه ای. (از قطرالمحیط) (از محیط المحیط) ، زجاجه در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقۀ عنتره آمده:
و لقد شربت من المدامه بعدما
رکد الهوا جربا المشوف المعلم
بزجاجه صفراء ذات اسره
قرنت بأزهر فی الشمال مقدم.
(از محیط المحیط).
قدح. (از البستان). ابوعبیده گوید: قدح را زجاجه گویند، بضم ’ز’ و کسر و فتح آن، و جمع واژۀ آن زجاج است با هر سه حرکت ’ز’. (از لسان العرب). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیده حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجه گویند بحرکات ثلاث ’ز’ جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیده از اربوی مثل این روایت کرده است. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی) ، قاروره (شیشه بطری و مانند آن). (از القاموس العصری) (از المعجم الوسیط). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است: زجاجۀ می ناب،شیشۀ شراب خالص. (از ناظم الاطباء). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید:
اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا
و فیه عیوب فالزجاجه افضل.
سری گوید:
انم بما استودعته من زجاجه
تری الشی ٔ فیه ظاهراً وهو باطن.
و نیز هم او گوید:
سری الیک کأسرار الزجاجه لا
یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر.
(از الجماهر بیرونی ص 222، 223)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جَ)
مؤنث زجاج. شیشه گر و شیشه فروش. دارندۀ زجاج، مانندعطاره و خبازه، به معنی صاحب عطر، فروشنده عطر و فروشندۀ نان و صاحب نان. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زجّاج که از ائمۀ نحو است ساکن زجاجه بوده است. (از غیاث اللغات). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص، دارای بستانها و نخل فراوان، در بین ’قوص’ و ’قفط’. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناج
تصویر زناج
جگر آکند چرب روده
فرهنگ لغت هوشیار
تکه شیشه تکه آبگینه، پیاله مهایه (بلور) قطعه شیشه قطعه ای از آبگینه، پیاله بلور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
آبگینه ای شیشه ای، شیشه فروش منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواج
تصویر زواج
نکاح و عروسی، زناشوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجه
تصویر زجاجه
((زُ جِ))
پیاله بلور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
((زُ))
منسوب به زجاج، شیشه ای
فرهنگ فارسی معین