جدول جو
جدول جو

معنی زتوخ - جستجوی لغت در جدول جو

زتوخ
(تَ مَء ئی)
درآمدن کنه به چیزی که چسبیده به آن. (منتهی الارب). برچسبیدن کنه به هر کس که بر آن آویخت. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). چنگ زدن کنه به آنکه در او آویخت. (از قطر المحیط) (از ترجمه قاموس). ثابت شدن کنه به آن کس که در او آویزد. (از متن اللغه). مؤلف تاج العروس گوید: صواب در این ماده ’ر’ مهمله است و بهمین دلیل هیچیک از ائمۀ لغت، آنرا در باب ’ز’ نیاورده است. رجوع به رتوخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوخ
تصویر زوخ
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاخ، از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
بئر زلوخ، چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناقه زلوخ، ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عقبه زموخ، عقبۀ دور و دراز و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَغْ غُ)
زنخ زنخاً و زنوخاً. رجوع به زنخ شود. (ناظم الاطباء). زنخ. (منتهی الارب). برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن از درماندن شیر به گلو یا خشکی حلق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فتخه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فتخه شود، بندهای پنجۀ شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درخت گزنه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فرورفتن انگشت در چیزی نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، زخ، ژخ، آزخ، آژخ، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به زگیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَکْ کُ)
سرگرم شدن، بازی کردن، به افراط دادن، اغلب و به پنهان دادن، (از دزی ج 1 ص 611)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلوخ
تصویر زلوخ
گردنه دراز، چاه لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوخ
تصویر فتوخ
جمع فتخه، گجه ها انگشتری های بی نگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی