- زتا
- یونانی ششمین وات در واتگروه یونانی
معنی زتا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واحد پیشین پول اسپانیا
حتا، حتی
از درختان بده درختی است که بر ندهد سهم تو او فکنده به پیکان بید برگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده (نزاری کهستانی)
بر انگیختن خشم
تنگی، شاشگرفته، تنگ، کوته بالا، گور جهمرزی جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار، بریون از بیماری ها جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
جفت دوتایی
تازگی و شکوفه گیاه
ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، است، وستا
بگذار، بهل، برای مثال بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲ - ۳۵۲)
دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
هم بستر شدن مرد و زن به طور نامشروع
زنای محصنه: در فقه زنا با زن شوهردار
زنای محصنه: در فقه زنا با زن شوهردار
ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵)
نوعی ساز شبیه سه تار،برای مثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷) ، از الحان قدیم ایرانی
سه لا، نوعی خیمه
سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
نوعی ساز شبیه سه تار،
سه لا، نوعی خیمه
سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
گرسنه، کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد، برای مثال لقمۀ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمال الدین اسماعیل - ۴۴۹)
زمستان، موسم سرما
زمستان، موسم سرما
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، بابو، والد، ابی، ابا، بابا، آتا
جوان شدن، جوانمردی نمودن، جوانی، جوانمردی
پدر
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
نام حرف دوم یونانی، ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود، دومین ستاره هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، ابی، اتا، والد، بابو، اب، ابا
زدودن، پسوند متصل به واژه به معنای زداینده مثلاً غم زدا، گندزدا
پیر مانی مانوی، ملحد دهری بیدین جمع زنادقه
گاهی در شماره کردن بعدد (تا) الحاق میکنند، دوتا، هزارتا، هزار هزار تا و این (تا) چیزی بر معنی عدد نمی افزاید و بمعنی خمیدگی کاغذ و پارچه که آنرا تاء هم میگویند
عدد، شمار