جدول جو
جدول جو

معنی زبیر - جستجوی لغت در جدول جو

زبیر
(زُ بَ)
مصغر زبر، بمعنی مرد نیرومند و سخت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زبیر
(زَ)
ابن باطی ٔ، پدرعبدالرحمان صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). ابن عبدالبر نام پدر او را باطیا ضبط کرده است. (از تاج العروس). رجوع به الاصابه ج 2 ص 47 و طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1494 و 1495 ونیز زبیر (... بن عبدالرحمن) در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زبیر
(زَ)
جایی در بادیه نزدیک ثعلبیه. (از تاج العروس). نام موضعی است نزدیک ثعلبیه. شاعری در ضمن یک بیت از اشعاری که درباره ثعلبیه سروده آنرا آورده، آن بیت چنین است:
اذاما سماء بالدناح تخایلت
فانی علی ماء الزبیر اشیمها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زبیر
(زُ بَ)
پدرعبدالله و جد زبیر بن عبدالله ، و این عبدالله همان است که چون عبدالله بن زبیر او را محروم ساخت، گفت: ’لعن الله ناقه حملتنی الیک’. و ابن الزبیر در پاسخ او گفت: ’ان و راکبها’. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به زبیر... بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
زبیر
(زُ بَ)
ابن ابی اسید مالک بن ربیعۀ ساعدی انصاری. ابن غسیل در حدیث خود او را زبیر بن منذر بن ابی اسید خوانده و علی بن حسن بن ابی الحسن (بنقل ابومحمد) نام پدر او را ابواسید ضبط کرده است. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 579). رجوع به زبیر (... بن منذر) و زبیر (.... بن مالک) شود
ابن نشیط، غلام باهله و شوهر مادر سعید خذینه است. سعیدخذینه از طرف مسلمه بن عبدالملک (والی کوفه و بصره وخراسان از طرف یزید بن عبدالملک) حکومت خراسان داشت. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 2 صص 1417- 1420 شود
ابن عروه بن زبیر عوام. از راویانست و از او حدیث نقل کرده اند. عبدالرحمان گوید که پدرم او را مجهول الحال میخواند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 582). رجوع به لسان المیزان و زبیر (... بن هشام) شود
ابن هشام بن عروه. از روات خاندان زبیر عوام است. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 2 ص 583). رجوع به کتاب ’نسب قریش’ تألیف ابوعبدالله مصعب زبیری چ ا. لوی پروونسال و زبیر (... بن عروه) شود
ابن منذر، مولای عبدالرحمان بن عوام. از راویانست و طبری در حوادث سال 144 هجری قمری از او یاد کند. ایوب بن عمر از او روایت دارد. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 143 شود
ابن عمر بن درهم اسدی کوفی، جد ابواحمد محمد بن عبدالله زبیری است. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب زبیری و نیز زبیری (... محمد بن عبدالله) در این لغت نامه شود
ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمه از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتاب المصاحف ص 33 شود
ابن مصعب بن زبیر بن عوام. جد زبیریان منسوب به زبیر بن عوام است. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان در این لغت نامه شود
ابن مشکان. جد یونس بن حبیب است و زبیریان اصفهان بدو منتسب اند. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب و زبیری و زبیریان شود
ابن مسیب. سرداری که حسن بن سهل به محاربۀ محمد طباطبا فرستاد در خلافت مأمون. رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 287 شود
جهضمی، پدر زبیر راوی. رجوع به زبیر (... بن زبیر) ، لسان المیزان و کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 3 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
زبیر
پتیاره (بلا)، نام کوهی است اشویی، گل سیاه گل بد بو از بر از حفظ
تصویری از زبیر
تصویر زبیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبیر
تصویر شبیر
(پسرانه)
نام پسر هارون از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زریر
تصویر زریر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلغان بزرگ آیین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهیر
تصویر زهیر
(پسرانه)
نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از یاران حسین (ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
(اِدِ)
نوشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
طایفه ای از عرب ساکن قریۀ شیخ عثمان و فیوش از قریه های لحج در جنوب شبه جزیره عربستان. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از تاریخ لحج عبدلی ص 12و 15)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
حبیب بن زبیر بن مشکان هلالی، بصری الاصل و مقیم اصفهان بود و بگفتۀ ابن مردویه حبیب در اصفهان اولاد و احفادی دارد که آنان را زبیریه گویند. حبیب بن زبیر از شعبه و عمرو بن فروخ نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... یونس بن حبیب) شود
محمد بن صالح بن ابراهیم، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین. از فقیهان فاضل شافعی است (1188- 1240 هجری قمری). او راست: ’فیض الملک العلام’ و ’الفتاوی’ که هر دو به بچاپ رسیده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 ص 33). رجوع به معجم المطبوعات ص 963 شود
درهم بن مظاهر، فرزند حبیب بن زبیر بن مشکان و از زبیریان اصفهان است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... محمود بن احمد) و زبیری (... حبیب بن زبیر) شود
احمد بن عبدالله بن زبیر بکار. ازراویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، و رجال نجاشی، نقد الرجال، و ریحانه الادب شود
عبدالله بن هارون. از روایانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال تفرشی شود
عبدالله بن عبدالرحمان. از راویانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال شود
یونس بن حبیب، نوۀ حبیب بن هودۀ زبیری و صاحب ابوداود طیالسی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیری (... حبیب بن هوده) شود
عبدالله بن مصعب. از راویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال و ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
طرفدار آل زبیر عوام. پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام (در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. (العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخیر
تصویر زخیر
بسیار آبی دریا، کشاب (مد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویر
تصویر زویر
توفندگر، سرور مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
سبدی بافته از نی بوریا یا ترکه چوب و یا برگ خرما که در آن چیزها نهند و از جایی بجایی برند زنبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریر
تصویر زریر
مرد تیز هوش و سبک روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئیر
تصویر زئیر
شیر، غرش شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیر
تصویر جبیر
خودخواه سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفیر
تصویر زفیر
دم بر آوردن، بازدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا، با خبر، ساخته شده و مهیا گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغیر
تصویر زغیر
برزک، تخم کتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبهر
تصویر زبهر
برای، بجهت، از برای، از بهر، متعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
ناله، برنیش هنگ کناک (اسهال خونی) خونروش دل پیچه صدا یا نفسی که بسبب آزردگی یا خستگی به صورت ناله از سینه بر آید ناله، اسهال پیچش دل پیچ ذوسنطاریا دیسانتری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زبر. بالایی علوی زبرین مقابل فرودی فروردین زیرین، محیط فلک سطح محدب فلک (التفهیم مقدمه قس)، خشونت ناهمواری مقابل نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبور
تصویر زبور
نوشته، کتاب، کتاب داوود پیغمبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایر
تصویر زایر
زیارت کننده دیدار کننده جمع زوار زایرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبیر
تصویر تزبیر
نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
نویسنده، کاتب، منشی، ادیب، معلم، باسواد، قلمزن
فرهنگ لغت هوشیار