جدول جو
جدول جو

معنی زبونان - جستجوی لغت در جدول جو

زبونان
(زَ)
جمع واژۀ زبون. ناتوانان. عاجزان. دست وپابستگان. زیردستان:
بهو گفت، با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش
توان گفت بد، با زبونان دلیر
زبان چیر گردد چو شد دست چیر.
اسدی (گرشاسب نامه ص 115)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبودان
تصویر کبودان
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، غرمج، بوغنج، سیسارون، سنز، سیاه تخمه، شونیز، سنیز، کرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
هلال ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبونمان
تصویر آبونمان
حق اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن یا جا در تماشاخانه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده. صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیۀ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شهر کوچکی است که در ناحیۀ نیشابور واقع و قصبۀ کورۀ استوا است. مستوفی می گوید: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 150). زین العابدین شیروانی مختصات جغرافیایی خبوشان را بقرن دوازدهم هجری چنین می آورد: ’شهری است از خراسان اکنون مشهور به قوچان است آبش معتدل و هوایش بسردی مایل، گویند در زمین هموار اتفاق افتاده و جوانب آن گشاده است قریب به هزار باب خانوار به آنست و نواحی معموره مضافات اوست. مردمش کرد و تاجیک و عموماً شیعی مذهب و نیک مشربند، شجاع و دلیر و در بعضی اوصاف دلپذیرند. حاکم آن دیار در کمال استقلال و اقتدار است و اسباب و آلات صلح و جنگ او باستقرار، مکرر تعریف حاکم آنجا راشنیده، و چون ندیدم بشرح احوال وی نپرداختم. مرد خردمند آنست که از دیده گوید نه از شنیده و از عیان سنجد نه از گمان. آنچه گوید راست گوید و طریق کذب نپوید. اصحاب فضل و هنر از آنجا ظهور نموده اند من جمله مخدوم الاعظم الشیخ حاجی محمد مرید شیخ شاه علی اسفراینی و از خلفاء شیخ رشیدالدین محمد و او از خلفای امیرشهاب الدین عبدالله برزش آبادی مشهدی که مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی بوده’. (بستان السیاحه چ 1 ص 230) در مطلع الشمس ج 1 و سفرنامۀ ناصرالدین شاه بخراسان بسال 1300 هجری قمری اعتمادالسلطنه خبوشان را قوچان معرفی می کند. و ظاهراً محل فعلی قوچان با خبوشان قدیم کمی فرق دارد. شهر قوچان فعلی که نام دیگر آن ناصری است پس از زلزله 1311 و 1312 ساخته شده و نزدیک خبوشان قدیم است و امروزه خبوشان نام دهی است در این حدود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن دواخان بن براق خان بن ییسون دوابن موتوکان بن جغتای بن چنگیز. پدر ییسون تیمور و جهانگشای. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 30 و 31 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
فارس بن ابی الحسن. یازدهمین از ملوک بنی مرین بمراکش. هنگامی که پدر او ابوالحسن در اندلس شکست خورد و آوازه افتاد که وی کشته شده است ابوعنان که در این وقت والی الجزایر بود متوجه فاس گشته و به سال 749 هجری قمری بر تخت پدر نشست. سپس ابوالحسن بازگشت و پسر از سپردن تاج و تخت به پدر سرباز زد و میان آندو دو سال محاربات پیوست و در سال 752 ابوالحسن وفات یافت و ابوعنان بی منازعی سلطان مراکش گشت و سپس بنی زیان بملک او تاختند و جزایر و تونس را متصرف گشتند و او با آنان جنگ کرد و غالب آمد و املاک مغصوبه از ایشان مسترد داشت و در سال 759 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوناگون شدن. (منتهی الارب). رنگین شدن چیزی و گرفتن رنگی جز رنگی که داشت. تلون. (اقرب الموارد). و رجوع به تلون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
شامی عیسی بن سنان. کوفیین از وی روایت کنند
سعد بن سنان رازی. راوی و ثقه است
لغت نامه دهخدا
نقدی که در ازاء خریدن ماهیانه یا سالیانۀ روزنامه و مانند آن پردازند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نان متعفن و از مزه برگشته بسبب دیرماندگی. (آنندراج). نان زنگارگرفته و پورمک زده. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ’سبز شدن نان’ ذیل سبز شدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 62هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 50هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ مهاباد به سردشت، درمنطقۀ کوهستانی، سردسیر، سالم و سکنۀ آن 23 تن سنی، کردی زبان اند، آب آن از رود خانه بادین آباد، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بلغت زند و پازند بمعنی خریدن باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). به لغت زند خریدن. (ناظم الاطباء). هزوارش ’زدونیتن’ ’- نتن’، پهلوی ’خریتن’ خریدن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
که ظاهراً مخففی از ’زررویان’ با دو راء مهمله. ولی ابوریحان در کتاب الجماهر فی الجواهر همه آن را زرویان با یک راء می آورد، در زابلستان بوده است: و فی زرویان بزابلسان (بدون تاء در نسخۀ چاپی). احجار یسمونها... (کتاب الجماهر چ هند ص 262، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در الجماهر چ هند ص 29، 217، 195، 238 زروبان و ص 216، 217، 233، 237، 242، 244، 245، 246، 262 زرویان آمده است. رجوع به زررویان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان دیهوک است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و 281 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش (تفرش) است. (از تاریخ قم ص 120 و 139)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
دو رگ است در اندرون دست اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آواز.
لغت نامه دهخدا
(زُ)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
لغت نامه دهخدا
(زَبْ بو)
جمع واژۀ زبّونه:
بذبی الذم عن حسبی بمالی
و زبونات اشوس تیحان.
سوار بن مضرب (از لسان).
رجوع به لسان العرب، اساس اللغۀ زمخشری، ناظم الاطباء و متن اللغه و ’زبونه’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
یکی ازهشت مقام روحانی دین زردشتی ازین قرار زتوتر هاونن اتروخش فربرترظبرت آسناتر رئتویشکر سرئوشاورز زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است ودرمیان دیگر هاونان دارای نخستین پایه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبونات
تصویر لبونات
پستاندارن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
صاحب قیل و قال، پر گوی پرحرف، فضول، قصه خوان داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونمان
تصویر آبونمان
فرانسوی همبستانه وجه اشتراک روزنامه مجله برق تلفن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
آواز، روزسخت، روزآسان روز نرم از واژه های دو پهلویست (از لغات اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبودان
تصویر کبودان
((کَ))
سیاه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباناً
تصویر زباناً
((زَ نَن))
به صورت شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباندان
تصویر زباندان
خوش بیان، آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
پرگوی، فضول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونمان
تصویر آبونمان
((بُ نِ))
وجه اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن و غیره، حق اشتراک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاونان
تصویر هاونان
((وَ))
یکی از هشت مقام روحانی دین زردشتی از این قرار، زئوتر، هاونن، اتروخش، فربرتر، آبرت، آسناتر، رئثویشکر، سرئثوشاورز، زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است و در میان دیگر هاوانان دارای نخستین پایه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونمان
تصویر آبونمان
هم بستانه
فرهنگ واژه فارسی سره