جمع واژۀ زبّونه: بذبی الذم عن حسبی بمالی و زبونات اشوس تیحان. سوار بن مضرب (از لسان). رجوع به لسان العرب، اساس اللغۀ زمخشری، ناظم الاطباء و متن اللغه و ’زبونه’ در این لغت نامه شود
جَمعِ واژۀ زَبّونه: بذبی الذم عن حسبی بمالی و زبونات اشوس تیحان. سوار بن مضرب (از لسان). رجوع به لسان العرب، اساس اللغۀ زمخشری، ناظم الاطباء و متن اللغه و ’زبونه’ در این لغت نامه شود
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله) بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288) شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237) فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155) عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله) بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288) شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237) فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155) عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
جمع زبانی بمعنی شاخ کژدم و ستاره ای که از منازل قمر است. در لسان العرب آمده: ابوزید گوید: ستاره (منزل شانزده ماه) را زبانی و زبانیان و زبانیات گویند و نیز گویند زبانی العقرب و زبانیا العقرب و زبانیات (یعنی برای زبانی بهر دو معنی تثنیه و جمع بکار برند). رجوع به کتاب جمهره ج 1 ص 283 و ’زبانی’ شود
جمع زبانی بمعنی شاخ کژدم و ستاره ای که از منازل قمر است. در لسان العرب آمده: ابوزید گوید: ستاره (منزل شانزده ماه) را زبانی و زبانیان و زبانیات گویند و نیز گویند زبانی العقرب و زبانیا العقرب و زبانیات (یعنی برای زبانی بهر دو معنی تثنیه و جمع بکار برند). رجوع به کتاب جمهره ج 1 ص 283 و ’زبانی’ شود
ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس: میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود، (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360)
ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس: میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود، (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
زیردست آزار. عاجزآزار. (ناظم الاطباء). مظلوم کش. پایمال کننده حق مظلوم: گرچه در داوری زبونکش نیست از حسابش کسی فرامش نیست. نظامی. این ده که حصار بیهشان است اقطاع ده زبون کشان است. نظامی
زیردست آزار. عاجزآزار. (ناظم الاطباء). مظلوم کش. پایمال کننده حق مظلوم: گرچه در داوری زبونکش نیست از حسابش کسی فرامش نیست. نظامی. این ده که حصار بیهشان است اقطاع ده زبون کشان است. نظامی
لاغرتر. نزارتر: زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا. خاقانی. رجوع به زبون شود، رام تر. آماده تر. سلیم تر: چون با یاران خشم کنی جان پدر بر من ریزی تو خشم یاران دگر دانی که منم زبون تر و عاشق تر پالان بزنی چو برنیایی با خر. فرخی. ، ضعیف تر. آسان تر: راست جانب ما زبون تر است که هر گریخته وی را جایی نماند اینجا آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). اگر شکسته شوند بتعجیل بروند و بنه ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست، جز ری وآن نواحی که زبون تر است، هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). رجوع به ’زبون’ و ’زبون ترین’ شود
لاغرتر. نزارتر: زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا. خاقانی. رجوع به زبون شود، رام تر. آماده تر. سلیم تر: چون با یاران خشم کنی جان پدر بر من ریزی تو خشم یاران دگر دانی که منم زبون تر و عاشق تر پالان بزنی چو برنیایی با خر. فرخی. ، ضعیف تر. آسان تر: راست جانب ما زبون تر است که هر گریخته وی را جایی نماند اینجا آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). اگر شکسته شوند بتعجیل بروند و بُنه ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست، جز ری وآن نواحی که زبون تر است، هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). رجوع به ’زبون’ و ’زبون ترین’ شود
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده است. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال به ارتفاعات بیخون گون و سرخ زیتون. از جنوب به ارتفاعات بوانات و زایجان و باب الجوز. در شمال بخش بوانات و سرچهان. و رود خانه بوانات در وسط دهستان جاری است. این دهستان از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود وجمعیت آن در حدود 12300 تن است. قراء مهم آن عبارتند از: سوریان، هوابرجان، جشنی یان، مونج، قاضی آباد شیدان و سروستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). رجوع به فارسنامۀ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان شود
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده است. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال به ارتفاعات بیخون گون و سرخ زیتون. از جنوب به ارتفاعات بوانات و زایجان و باب الجوز. در شمال بخش بوانات و سرچهان. و رود خانه بوانات در وسط دهستان جاری است. این دهستان از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود وجمعیت آن در حدود 12300 تن است. قراء مهم آن عبارتند از: سوریان، هوابرجان، جشنی یان، مونج، قاضی آباد شیدان و سروستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). رجوع به فارسنامۀ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان شود
جمع واژۀ زبون. ناتوانان. عاجزان. دست وپابستگان. زیردستان: بهو گفت، با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش توان گفت بد، با زبونان دلیر زبان چیر گردد چو شد دست چیر. اسدی (گرشاسب نامه ص 115)
جَمعِ واژۀ زبون. ناتوانان. عاجزان. دست وپابستگان. زیردستان: بهو گفت، با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش توان گفت بد، با زبونان دلیر زبان چیر گردد چو شد دست چیر. اسدی (گرشاسب نامه ص 115)
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن