جدول جو
جدول جو

معنی زبون تر

زبون تر
(زَ تَ)
لاغرتر. نزارتر:
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.
خاقانی.
رجوع به زبون شود، رام تر. آماده تر. سلیم تر:
چون با یاران خشم کنی جان پدر
بر من ریزی تو خشم یاران دگر
دانی که منم زبون تر و عاشق تر
پالان بزنی چو برنیایی با خر.
فرخی.
، ضعیف تر. آسان تر: راست جانب ما زبون تر است که هر گریخته وی را جایی نماند اینجا آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). اگر شکسته شوند بتعجیل بروند و بنه ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست، جز ری وآن نواحی که زبون تر است، هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). رجوع به ’زبون’ و ’زبون ترین’ شود
لغت نامه دهخدا