جدول جو
جدول جو

معنی زبوجه - جستجوی لغت در جدول جو

زبوجه
(زَ جَ / جِ)
خوشی ولذت جماع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع ذیل زبوخه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر مرد، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبوده
تصویر زبوده
بی درنگ، بی تامل، ناگهانی
گیاه تره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبوخه
تصویر زبوخه
ربوخه، خوشی و لذتی که از چیزی یا کاری خصوصاً جماع به انسان دست می دهد، ویژگی آنکه در جماع به اوج خوشی و لذت می رسد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ خَ)
ذوق و خوشی که از مباشرت آدمی را حاصل شود. و براء مهمله نیز لغت است. (شرفنامۀ منیری). آن خوشی و لذتی را گویند که در حین جماع کردن به هم رسد. (برهان قاطع) (آنندراج). خوشی و لذت جماع. (ناظم الاطباء). مصحف ربوخه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ هِ)
بروش. بمنوال. بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل. به این معنی لازم الاضافه است. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از عربی. بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ وَ جَ)
جمع واژۀ زوج. (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
زن. (آنندراج). زن. مقابل شوی. (ناظم الاطباء). زن. همسر مرد. ج، زوجات. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). ربض. حلیله. حنه. ثرغامه. حوبه. منکوحه. حلال. همسر. جفت. همخوابه. زن. مقابل شوی و شوهر. ج، زوجات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، جفت (مقابل فرد). (از دزی ج 1 ص 611)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو جَ /جِ)
زوجه. (از فرهنگ فارسی معین). زن. مقابل شوی. و زن شخص و زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَبْبو)
زیتون. ازمّور. رجوع به ازمور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ / خِ)
جنبیدن میل به جنس مخالف در حیوان. نر طلبیدن. کرک شدن مرغ:
نهی دست بر کون من میشوی
زبوخه، توای هم شه و هم عروس
بلی چون زبوخه شود ماکیان
بخارد بمنقار کون خروس.
دهقان علی شطرنجی
لغت نامه دهخدا
(بِ وَجْهْ)
چنانکه باید. (از فرهنگ فارسی معین).
- بوجه بودن، درست بودن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ دَ / دِ)
بی توقف و بی تأمل. (انجمن آرا) (آنندراج). بی تأمل و بی ترقب. (جهانگیری) (برهان قاطع). بی تأمل و بی ترقب بود. (فرهنگ نظام). بی خبری و بی انتظاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید:
بذبی الذم عن احساب قومی
و زبونات اشوس تیّحان.
(از لسان العرب).
- رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید:
وجدتم القوم ذوی زبونه
و جئتم باللوم تنقلونه
حرمتم المجد فلاترجونه
و حال اقوام کرام دونه.
سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
از قراء مرو است واقع در دوفرسخی آن، و جد ما قاضی ابومنصور محمد بن عبدالجبار سمعانی در آن ضیعه ای داشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آراستن. رجوع به آراستن در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ دَ / دِ)
نوعی از سبزیهای مأکول است که میان پیاز و ترب کارندو آنرا گندنا نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی گندنا است که آنرا کراث گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سبزیی است که آنرا گندنا گویند و بتازی کراث خوانند. (برهان قاطع) (جهانگیری). سبزی مذکور در تکلم ما، تره است و در قرابادین ها لفظ زبوده را نیافتم. (فرهنگ نظام). زبوده کراث. گندنا. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوجه
تصویر بوجه
به روش به گونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبونه
تصویر زبونه
گردنکشی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
((زُ جِ))
همسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوجه
تصویر بوجه
((بِ وَ))
شایسته، آنچنان که باید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره
بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر
متضاد: زوج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بکن، از ریشه درآور
فرهنگ گویش مازندرانی