جدول جو
جدول جو

معنی زبوخه

زبوخه
ربوخه، خوشی و لذتی که از چیزی یا کاری خصوصاً جماع به انسان دست می دهد، ویژگی آنکه در جماع به اوج خوشی و لذت می رسد
تصویری از زبوخه
تصویر زبوخه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبوخه

زبوخه

زبوخه
جنبیدن میل به جنس مخالف در حیوان. نر طلبیدن. کرک شدن مرغ:
نهی دست بر کون من میشوی
زبوخه، توای هم شه و هم عروس
بلی چون زبوخه شود ماکیان
بخارد بمنقار کون خروس.
دهقان علی شطرنجی
لغت نامه دهخدا

زبوخه

زبوخه
ذوق و خوشی که از مباشرت آدمی را حاصل شود. و براء مهمله نیز لغت است. (شرفنامۀ منیری). آن خوشی و لذتی را گویند که در حین جماع کردن به هم رسد. (برهان قاطع) (آنندراج). خوشی و لذت جماع. (ناظم الاطباء). مصحف ربوخه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

ربوخه

ربوخه
خوشی و لذتی که از چیزی یا کاری خصوصاً جماع به انسان دست می دهد، ویژگی کسی که در جماع به اوج خوشی و لذت می رسد
ربوخه
فرهنگ فارسی عمید

زبویه

زبویه
از قراء مرو است واقع در دوفرسخی آن، و جد ما قاضی ابومنصور محمد بن عبدالجبار سمعانی در آن ضیعه ای داشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

زبونه

زبونه
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
لغت نامه دهخدا