جدول جو
جدول جو

معنی زبنی - جستجوی لغت در جدول جو

زبنی
(زِ نی ی)
واحد زبانیه یا واحد زبانیه زابن است یا زبان. (منتهی الارب). زبنی متمرد از انس و جن، واحد زبانیه است بدین معنی، یا واحدآن زبنیه است. (اقرب الموارد). برخی گویند واحد زبانیه، زبنی است. (البستان) ، زبنی، مرد سخت. واحد زبانیه بدین معنی، یا واحد آن زبنیه است. (اقرب الموارد). برخی واحد زبانیه را زبنی گفته اند. (البستان) ، زبنی، شرطی. واحد زبانیه بمعنی شرطگان، یا واحد آن زبنیه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زبنی
(زُ بُنْ نی ی)
محمد بن ابی منهال بن داره ازدی مکنی به ابوحاتم. محمد بن ابی معتوج در هجو او گوید:
و اذا مررت بباب شیخ زبنه
فاکتب علیه قوارع الاشعار
یؤتی و تؤتی شیخه و عجوزه
و بناته و جمیع من فی الدار.
و نیز گوید:
اباحاتم سد من اسفلک
بشی ٔ هوالشطرمن منزلک.
ابن رشیق گوید: وی در محل خود بساحل از کورۀ رصفه که زبنه نام دارد شغل قضاء داشت، درشاعری، مشهور بود و در دیگر علوم دست نداشت. فرزند او عبدالخالق در شعر و شاعری بیش از پدر مشهور است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زبنی
(زُ بُنْ نی ی)
نسبت است به زبنه، موضعی از کوره های رصفه. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ زیرشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبونی
تصویر زبونی
خواری، پستی، سستی و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانی
تصویر زانی
زنا کننده، زناکار، کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی
زبانیه، مالک دوزخ، دوزخبان، برای مثال پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴ - ۷۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
درختی که شیره ای مانند عسل از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
مربوط به لبن، شیری مثلاً فرآورده های لبنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
به فرزندی پذیرفتن، فرزندخواندگی
فرهنگ فارسی عمید
(زِ یَ)
دوزخبان. ج، زبانیه. یا واحد آن زبان یا زابن است یا زبنی. (منتهی الارب). واحد زبانیه است که در اصل شرطگان را گویند و برخی از ملائکه رانیز زبانیه نام دادند. زیرا دوزخیان را در آتش می افکنند. (تاج العروس) (محیط المحیط). اخفش گوید: بمعنی واحد زبانیه را زبانی و بعضی زبنیه مثل عفریه گفته اند اما عرب این دو ماده را نمیشناسد و زبانیه را جمعبدون واحد میداند مانند: ابابیل و عبادید. (از لسان العرب) ، دیو سرکش. (منتهی الارب). متمرد جن یا انس، واحد زبانیه، یا واحد زبانیه زبنی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (البستان) ، مردم سخت. (منتهی الارب). شدید. (قطر المحیط). واحد زبانیه است بمعنی مردم سخت یا واحد زبانیه، زبنی است. (اقرب الموارد) ، سرهنگ سلطان. (منتهی الارب). شرطی جمع واژۀ زبانیه. (قطر المحیط). زبنیه، شرطی واحد زبانیه. یا واحد زبانیه، زبنی است. (اقرب الموارد). زبنیه واحد زبانیه است و در صحاح است که زبانیه در اصل شرطگانند. (تاج العروس) (محیط المحیط) ، زشت روی. منکر. (متن اللغه) ، درشت هیکل و زشت از پری و آدمی است. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
درخت بناست (کندر) لبنی در فارسی: شیری جیوی منسوب به لبن شیری. کندر. توضیح در برهان لبنی بر وزن مدنی آمده و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
بفرزندی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
جمع زبنی، گردنکشان نافرمانان، دوزخبانان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زبر. بالایی علوی زبرین مقابل فرودی فروردین زیرین، محیط فلک سطح محدب فلک (التفهیم مقدمه قس)، خشونت ناهمواری مقابل نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبونی
تصویر زبونی
بیچارگی عجز، مغلوبیت، خواری حقارت، زیر دستی فرو دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبنیه
تصویر زبنیه
دیو، سرکش نافرمان، دوزخیان، گماشته شاه، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبنیه
تصویر زبنیه
((زِ یَ یا یِ))
سرکش، متمرد، سخت، شدید، سرهنگ سلطان، هر یک از فرشتگان شکنجه، جمع زبانیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ))
بنا کرده شده، بنا نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ نا))
محل بنا، بنیاد، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
((لَ بَ))
مربوط به فرآورده های شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار، جمع زناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
وکیل دوزخ، موکل آتش، جمع زبانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
((زَ))
شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبونی
تصویر زبونی
بیچارگی، عجز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
((تَ بَ نّ))
به فرزندی پذیرفتن، پسرخواندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
Obscene, Verbal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойный , словесный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obszön, verbal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойний , усний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obsceniczny, werbalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
下流的 , 口头的
دیکشنری فارسی به چینی