جدول جو
جدول جو

معنی زبردست - جستجوی لغت در جدول جو

زبردست
مسلط، ماهر، حاذق، استاد، توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت، برای مثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷)، جلد و چابک، صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست، برای مثال به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱ - ۴۷)
تصویری از زبردست
تصویر زبردست
فرهنگ فارسی عمید
زبردست
((زِ بَ دَ))
توانا، زورمند، ماهر، حاذق، مافوق، بالای مجلس
تصویری از زبردست
تصویر زبردست
فرهنگ فارسی معین
زبردست
متبحر، حاذق، خبره
تصویری از زبردست
تصویر زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره
زبردست
استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر، زبل، زرنگ، باکفایت، مقتدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
چالاکی، مهارت، توانایی، زورمندی، برای مثال غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱ - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ دَ)
جمع واژۀ زبردست. متبوعان. بالاتران. فائقان. مقابل زیردستان. فرودستان:
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانت فردا با تو نیز احسان کنند.
ناصرخسرو.
هرکه بر زیردستان نبخشاید، بجور زبردستان گرفتار آید. (گلستان سعدی).
مصلحت بود اختیار رای روشن بین تو
بازبردستان سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دَ)
ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) :
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار.
سعدی.
، غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) :
آب که میلش همه با پستی است
در پریش لاف زبردستی است.
موج زند سینه که تالب بود
کوزه بریزد چو لبالب بود.
امیرخسرو دهلوی.
، بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 31) ، قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی:
بادت ز جهانیان زبردستی
کز رنج مجیر زیردستانی.
سوزنی.
گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حریف زبردستی مدارا نیست.
صائب.
، چالاکی. جلدی. مهارت، صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن:
بچار صدر زبردستی ائمه تراست
چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
رعیت، آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد، مطیع و فرمانبردار، خدمتگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر دست
تصویر زبر دست
بالا دست، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
توانایی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
اکاحه، تبحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
قسرًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
Skillfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
habileté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
ustadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
мастерство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
দক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
مہارت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
ความชำนาญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
능숙함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
biegłość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
熟練
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
מַעֲלוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
kecakapan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
निपुणता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
Geschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
destreza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
maestria
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
destreza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
熟练
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
bekwaamheid
دیکشنری فارسی به هلندی