جدول جو
جدول جو

معنی زبرانی - جستجوی لغت در جدول جو

زبرانی
(زَ بَ)
زید بن عبدالله فقیه منسوب است به زبران (قریه ای در جند یمن). (منتهی الارب) (تاج العروس). و رجوع بزبران شود
لغت نامه دهخدا
زبرانی
(زَ)
نسبت است به زبران (قریه ای به جند). رجوع به زبران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبانی
تصویر زبانی
ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی
زبانیه، مالک دوزخ، دوزخبان، برای مثال پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴ - ۷۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ)
در نسبت به زبدان (کورۀ معروف میان دمشق و بعلبک) نیز زبدانی گویند یعنی در منسوب و منسوب الیه لفظ یکی است. رجوع به معجم البلدان و ماده قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
در نسبت، مسمی به زبرقان. را زبرقانی گویند. (از انساب سمعانی). رجوع به مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
درمی بوده سیاه و درشت. رجوع به المغرب فی المعرب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ نی ی)
محمد بن مخلدبن زبرقان از ابومطیع حکم بن عبدالله قاضی بلخی روایت دارد. و ابوسعد و صاع بن مخلد ضراب سمرقند از او نقل حدیث کنند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
عدل اهل زبدانی کورۀ میان دمشق و بعلبک و عهده دار رسالت میان صلاح الدین یوسف بن ایوب و فرنگ بود. وی دارای سیرتی پسندیده نبود و شهاب شاغوری دمشقی در هجاء وی گوید:
بالعدل تزدان الملوک و ما
شان ابن ایوب سوی العدل
هو دلو دولته بلاسبب
فما اری ذالدلوفی الحبل.
(معجم البلدان)
هبه الله بن محمد بن جریر. اواز ابن ملاعب حضوراً روایت دارد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
زبدانی قریه ای است از نواحی دمشق شام، نزد رود بردی. در آنجا سیب فراوان است و از آنجا تا دمشق بوستانها به یکدیگر پیوسته اند. یاقوت گوید: در قدیم بجای این قریه کوره ای بوده مشهور واقع میان دمشق و بعلبک که نهر دمشق از آنجا بیرون می آمد و بدان منسوب است عدل زبدانی... (از دائره المعارف بستانی). رجوع به ملحقات المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شبرانه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لغت جهودان. زبان یهود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) :
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.
سنائی.
و رجوع به عبرانیان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
منسوب است به کزبران که لقب اجدادی است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب است به طبریه که قصبه ای است به اردن. از آن قصبه است حافظ ابوالقاسم سلیمان بن احمد. (آنندراج) (منتهی الارب). منسوب است به طبریه شام. (انساب سمعانی). رجوع به طبریه شود، منسوب است به طابران طوس. هنگام نسبت دادن طبرانی گویند و صحیحش طابرانی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ نی ی)
ابوسعید عبدالله بن بشر الحبرانی السکسکی. در عداد شامیان بشمار آید و به عبدالله بن ابی اماس معروف است. و ابوعبده حداد و محمد بن حمران از وی روایت کنند. او ساکن بصره بود. (سمعانی 153 ب)
ابوراشد. احضر نام داشت و بعض اصحاب پیغمبر را دریافت. و از شامیان محسوب است و مردم آنجا از وی روایت کنند. (سمعانی 153ب). رجوع به حبران شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نی ی)
مرد کلان دوش. أسد مزبرانی، شیر کلان دوش. (منتهی الارب). رجل مزبرانی، مرد کلان دوش. (ناظم الاطباء). مرد یا شیر کلان دوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی. از محدثان بزرگ و مولد او به طبریۀ شام بوده، بسال 260 هجری قمری وی به حجاز، یمن، مصر، عراق و فارس در طلب حدیث سفر گزید، سه معجم در احادیث تصنیف کرد: کبیر، وسط و صغیر، و نیز ’تفسیر’ و ’الاوابل’ و ’دلائل النبوّه’ از تصنیفات اوست و جز آنچه ذکر شد هم تصنیفات دیگر دارد. وفات او بسال 340 هجری قمری بوده است. (تاریخ وفات طبرانی 360 هجری قمری بوده، و ظاهراً در طبع ارقام 60 به 40 تبدیل شده و سهوی رخ داده است). (زرکلی ج 1 ص 384). ابن خلکان جّد او را بنام مطیر مصغر مطر یاد کرده، گوید: حافظ عصر خود بود و سی و سه سال در طلب حدیث از شام بسوی عراق، حجاز، یمن، مصر و بلاد جزیره فراتیه پیوسته در حال کوچ بود و سماع بسیار کرد و شمارۀشیوخ وی به هزار تن رسد. او راست مصنفات سودمند، ازآن جمله است معاجم سه گانه او و آن مشهورترین کتابهای وی است. حافظ ابونعیم و خلق بسیاری از او روایت دارند، مولد او به طبریۀ شام بوده، ولی اصفهان را برای سکونت و اقامت برگزید، تا آنکه روز شنبه 28 ذی القعده 360 هجری قمری در اصفهان فرمان یافت، و بر این تقدیر یکصد سال زندگانی کرد، برخی هم فوت او را در ماه شوال ذکر کرده اند، والله اعلم. وی را پهلوی مدفن حممهالدوسی از یاران رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم به خاک سپردند. (ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 231). صاحب معجم المطبوعات نیز ترجمه احوال طبرانی را با مختصر تغییری آورده، و در آخر گوید: المعجم الصغیر او شامل دو کتاب است: غنیهالالمعی لابی الطیب محمد شمس الحق، التحفه المرضیه للشیخ حسین بن محسن الانصاری که در دهلی بچاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226). و نیز او راست کتاب الدعوات. (کشف الظنون ج 1). و رجوع به الاعلام ج 2 ص 445 و سلیمان بن احمد بن ایوب شود
لغت نامه دهخدا
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
بی سواد عامی. توضیح در عربی بمعنی ظاهر از هر چیز و ضد (جوانی) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
جمع زبنی، گردنکشان نافرمانان، دوزخبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
وکیل دوزخ، موکل آتش، جمع زبانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
((زَ))
شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برانی
تصویر برانی
((بِ رّ))
بی سواد، عامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
((ع ِ))
عبری، یهودی، زبان یهود
فرهنگ فارسی معین
جهود، کلیمی، موسوی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
Obscene, Verbal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obscène, verbal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойный , словесный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obszön, verbal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойний , усний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obsceniczny, werbalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
下流的 , 口头的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obsceno, verbal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
osceno, verbale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obsceno, verbal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی