جدول جو
جدول جو

معنی زبتل - جستجوی لغت در جدول جو

زبتل
(زَ تَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوتاه. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد). این ماده در صحاح و قاموس نیامده و ابن عباد گوید بمعنی کوتاه است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زبتل
کوته بالا
تصویری از زبتل
تصویر زبتل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبتل
تصویر تبتل
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ)
زن کوتاه قد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از لسان العرب) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(زَبْ با)
آنکه زبل (سرگین) جمع میکند و این ماده را ندیده ام و از آن روی آوردم که بگفتۀ قراء این گونه اشتقاق قیاسی است. (اقرب الموارد). سرگین کش و گودبر. (ناظم الاطباء). سرگین کش. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به تاج العروس و زباله کش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زِبْ بی)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
دانه ای است از دانه های تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
مرد کم گوشت وکم جثۀ غیر تناور. (منتهی الارب). کم جثۀ ناتناور
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
مرد گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریده گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن. (فرهنگ نظام) ، انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با خدا گرویدن و دل از دنیا بریدن. (غیاث اللغات). بریدن از ماسوای و پیوستن بخدا. (فرهنگ نظام) ، کار خالص کردن خدای را. (ترجمان علامۀ جرجانی). کار ویژه کردن خداوند را عز و جل. (زوزنی) :
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا.
مولوی.
، ببریدن از زنان و بی مهرگشتن از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لارهبانیه و لاتبتل فی الاسلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن نکردن. (دهار) ، تبتل فسیله، جدا و مستغنی گردیدن نهال از درخت اصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بهندی فرنجمشک است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
در مدت جنگ ابومالک با کنعانیان او، در شکیم وکیل ابومالک بود. (سفر داوران 9: 28 و 41) (از قاموس کتاب مقدس). بستانی آرد: ازرئیسان شهر شکیم در روزهای جنگ ابومالک و ملیان کنعان است. وی در مدت غیاب ابومالک، حکومت شهر شکیم را بر عهده داشت و از دشمنان مردم کنعان بود. او جعلا و برادران او را از شکیم براند. در کتاب قضاه 9:28 تا آخر از او یاد شده است. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
نوایی است که مطربان زنند. شعر ندارد. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لغتی است در زبال بمعنی چیز اندک و حقیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
کود دادن با سرگین. اصلاح زراعت و زمین با سرگین و مانند آن. زبل (ز) . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُبَتْ تَ)
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ب ت ت ل ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
تر گردیده شده، به شده از بیماری، نیکو حال شدۀ پس از لاغری و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُبْ بَ)
موضعی است در سرزمین شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
سخت درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صلب شدید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
ابوحازم مدنی، مولی ابن عباس. تابعی است. واژه تابعی در علم حدیث جایگاهی کلیدی دارد. کسی که پیامبر (ص) را ندیده اما صحابی را ملاقات کرده و از او روایت حدیث کرده باشد، تابعی خوانده می شود. این افراد در صحت و اصالت زنجیره روایی نقش اساسی دارند. اعتماد علمای حدیث به تابعین به قدری زیاد است که نام بسیاری از آنان در صحیح ترین منابع حدیثی آمده است، از جمله در کتاب های صحیح بخاری و مسلم.
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آنچه مورچه برداشته برد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس). در نسخ قاموس: ما تحمله النحله بفمها است و صواب نمله است. (تاج العروس) ، چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب). ما اصاب زبالا و زبالا، یعنی نرسیده ’بدست نیاورده’ چیزی را. (تاج العروس) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
بریده گردیدن، مطلق بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبتل
تصویر خبتل
زن کوتاه کوچک اندام مرد گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبتل
تصویر حبتل
کم گوشت نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتل
تصویر ابتل
تحفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبال
تصویر زبال
((زِ یا زُ))
آن چه که مورچه به دهان بردارد، هر چیز اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
((زَ یا زِ))
زنبیل، سبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
((تَ بَ تُّ))
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی معین
دنیاگریزی، از جهان بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک ازدواج کردن، انقطاع (از دنیا و مردم)
فرهنگ واژه مترادف متضاد