جدول جو
جدول جو

معنی زبب - جستجوی لغت در جدول جو

زبب
(زَ بَ)
موی ریزۀ زرد. (منتهی الارب). موی زرد خرد را میگویند. (ترجمه قاموس). زغب. (قاموس) (اقرب الموارد). موی ریزۀ زرد و زغب. (ناظم الاطباء). درازی و انبوهی موی مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در ما یعنی درانسان بسیاری موی در اوست. (ترجمه قاموس). در مردم بسیاری و درازی موی است. (تاج العروس). درازی و انبوهی موی مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). زبب مصدر ازب ّ است و بمعنی بسیاری موی ذراعین و ابروها و چشمها و ج، زب ّ است. ابن سیده گوید: زبب در مردم فراوانی و درازی موی است. و برخی گفته اند: زبب در مردم فراوانی موی گوشها و ابروان است. (لسان العرب) ، انبوهی موی روی شترو موی زیر زنخ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراوانی موی روی و عثنون، موی زیر زنخ شتر راگویند. (اقرب الموارد) (تاج العروس). مؤلف ترجمه قاموس آرد: زبب در شتر زیادتی موی روی او است و زیادتی عثنون و آن مویهای دراز است در زیر حنک شتر و زبب بمعنی عثنون در سایر کتب مذکور نیست و ظاهر این است که عیون باشد و تصحیف کرده باشند و عثنون خوانده باشند و در تهذیب میگوید که بسیاری از موی رو و ابروها و چشمها است و همچنین است در محیط ابن عباد و اساس زمخشری. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاب
تصویر زاب
(پسرانه)
زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاب
تصویر زاب
زهاب، زه آب، برای مثال پشیمان نشد هر که نیکی گزید / که بدزاب دانش نیارد مزید (فردوسی - ۶/۵۵۸)، چشمه، آبراهه، صفت، خاصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبل
تصویر زبل
فضلۀ چهارپایان، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبد
تصویر زبد
کف روی آب یا شیر، کف
فرهنگ فارسی عمید
(زِ بِ بی ی)
محمد مکنی به ابوالفضل پسر علی بن ابی طالب حزمی جیلی معروف به ابن زببیا. او را نسبت به پدرش ’ابن زببیا’ زببیی گویند. وی شیخی صالح از اهالی بغداد است و از ابوبکر محمد بن عبدالملک بن بشاء قرشی و ابومحمد حسن بن علی جوهری و دیگران سماع دارد. ابوالحسین هبه الله بن حسن امین دمشق و ابوالمعمر مبارک بن احمدالارجی در بغداد برای ما از او روایت کرده اند. زببیی در محرم 536 هجری قمری متولد شد و در شوال 611 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی). مؤلف قاموس، شرح قاموس، تاج العروس و منتهی الارب این ماده را زبیبی ضبط کرده و گفته اند جد محمد بن علی بن ابی طالب است. و مؤلف ترجمه قاموس گوید: اصل زبیبی از محلۀ زبیبیه...؟ است و ظاهراً مقصود وی همان زبیبیه است که بنوشتۀ قاموس از محلات بغداد است
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ بَ)
جمع واژۀ زب ّ. (منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء). ازب و ازباب و زببه جمع واژۀ زب است و اخیر از نوادر است. (تاج العروس). زببه محرکه جمع واژۀ زب بالضم، نره مرد یا عام است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
با کف شدن دهن وقت سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزبد در کلام. (از اقرب الموارد). خارج شدن کف از گوشۀ دهان در کثرت سخن. (از المنجد) ، مویز شدن انگور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : لقد تزببت لکن فاتک العنب. (اقرب الموارد) ، پر خشم شدن مرد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
کف کفی که بر آب و جز آن برآید، چرکی سرشیر مسکه چربی که از شیر گیرند، هجیر برگزیده و پسندیده از هر چیز کف (روی آب یا شیر) جمع ازباد. یا زبد بحر کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلب
تصویر زلب
جمع زلبه، نواله ها
فرهنگ لغت هوشیار
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبب
تصویر تبب
هلاکی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبب
تصویر جبب
جمع جبه، پیراهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب
تصویر سبب
علت، وسیله، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهب
تصویر زهب
پاره ای از مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیب
تصویر زیب
زیبائی و خوبی، خوبی و زینت و آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
پهستاندن در آغل کردن گوسپندان، روان شدن آب جای در آمدن: در، کازه کازه شکارگر، پهست آغل روانگی آب آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقب
تصویر زقب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاب
تصویر زاب
به آزنوشیدن، با خود بردن کشان و شتابان، سخت راندن شتررا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زببه
تصویر زببه
جمع زب، نره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر
تصویر زبر
بالا باشد که بعربی فوق گویند درشت، ناهموار، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبزب
تصویر زبزب
دد گربه، کشتی جانوریست شبیه به گربه، نوعی کشتی است جمع زباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبق
تصویر زبق
بر کندن ریش، در آمیختن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبل
تصویر زبل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه، پارچه بریده راندن، سپوختن، زدن، فروش سر درختی خانه تنگ جای تنگ، خانه دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبی
تصویر زبی
بار کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبب
تصویر ذبب
پژمریدن، خشک لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر
تصویر زبر
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زاب
تصویر زاب
صفت
فرهنگ واژه فارسی سره