جدول جو
جدول جو

معنی زبانان - جستجوی لغت در جدول جو

زبانان
(زُ)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آباندان
تصویر آباندان
(پسرانه)
نام فرستاده خسرو اول پادشاه ساسانی به دربار رم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
زبان آور، سخنران، پرگوی، بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دان
تصویر زبان دان
کسی که غیر از زبان مادری خود زبان دیگر هم می داند، کنایه از زبان آور، سخن دان، فصیح و بلیغ، برای مثال زبان دانی آمد به صاحبدلی / که محکم فرومانده ام در گلی (سعدی۱ - ۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانزد
تصویر زبانزد
موضوعی که بر سر زبان ها افتد و در همه جا بگویند، مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به یکدیگر بگویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانور
تصویر زبانور
زباندار، سخنگو، سخنور، فصیح، زبان آور
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام منزل شانزدهم از منازل قمر و آن دو ستاره اندکه از آن دو شاخ پیشین برج عقرب است. (غیاث اللغات). زبانا منزلی از منازل قمر که بیست و هشت منزل دارد. (کشف اللغات). منزل شانزدهم بود از منازل بیست و هشت قمر و علامت او دو ستاره است بر دو کفۀ میزان هر دو از اکبر قدر ثالث، یکی را که بر طرف جنوب است کفهالجوبیه... و عرب گویند که این دو کوکب بر زبانای عقرب واقعند یعنی بر دو قرن او. (فرهنگ نظام بنقل از شرح بیست باب ملامظفر). عرب اول و سوم را که بر دو کفه اند و روشن ترند دو زباناء عقرب خوانند یعنی دو سر او و آن منزل شانزدهم قمر است و بعضی گفته اند ایشان را زبانا از آن خوانده اند که از یکدیگر مندفعاند یعنی دور وزبن دفع بود. (ترجمه صور الکواکب). چون قمردر نهایت عرض شمالی بود بمیان هر دو زبانا بگذرد. (ترجمه صور الکواکب). پس در وسط دو زبانا تا او یازده درجه و پنج دقیقه باشد. (ترجمه صور الکواکب). پس از میان زبانا تا وسط کواکب جبهه پانزده درجه و سی وپنج دقیقه باشد. (ترجمه صور الکواکب) :
از منازل که برین چرخ برین دارد جای
آنچه نحسست همین است که گفتم حاشاک
شوله و اخبیه و نثره و صرفه دبران
بلده و ذابح واکلیل و زبانا و سماک.
خواجه نصیر (از کاشفی در لوایح).
هنگام حلول قمر در زبانا از منازل برج میزان... صالح است برای ساختن نبیذ و نوپوشیدن... حذر کند از سفر دریا... (از لوایح القمر کاشفی فصل سوم از خاتمه). زبانا دو ستاره است بر دو کفۀ میزان هر دو از اکبر قدر ثالث، عرب آن دو را واقع بر زبانای عقرب دانند یعنی بردو قرن او. (تحفه الافلاک هدایت ص 431). رجوع به لوایح القمر کاشفی فصل 4 از خاتمه شود:
چارصفهای ملک در صفه های نه فلک
بر زبانا جای استسقای باران دیده اند.
خاقانی.
گریند بر تو جانوران تا بحد آنک
عقرب ز راه نیش و زباناگریسته.
خاقانی.
زان رمح مارسان زدم کژدم فلک
بیرون کند گره به زبانا برافکند.
خاقانی.
میزان چو زبان مرد دانا
بگشاده زبانه با زبانا.
نظامی.
ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دیر قندیل راهب.
حسن متکلم.
رجوع به زبانان، زبانی و زبانیان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبون. ناتوانان. عاجزان. دست وپابستگان. زیردستان:
بهو گفت، با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش
توان گفت بد، با زبونان دلیر
زبان چیر گردد چو شد دست چیر.
اسدی (گرشاسب نامه ص 115)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبانی. (ناظم الاطباء). فارسیان زبانی را بطور فارسی به الف و نون جمع کرده زبانیان گویند چنانچه حور را که جمع حوراء است بمعنی مفرد استعمال کنند و به الف و نون جمع کرده حوران گویند. (آنندراج). مردمان سرکش. (غیاث اللغات) ، دربانان دوزخ. (غیاث اللغات). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و ’زبانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
تثنیۀ زبانی در حالت رفع. رجوع به زبانی و زبانیا (...العقرب) و زبانیات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ نَ)
مجموع دو کوکب که بر پلۀ میزان جای دارند که از منازل قمر است. زبانین در متن صور الکواکب (بهنگام سخن از کواکب میزان) بجای زبانیان بکار رفته و در ترجمه صور الکواکب زبانین ’هردوزبانا’ ترجمه شده است. رجوع به صور الکواکب و ترجمه آن در مقدمه و در فصل مربوط به ’کواکب المیزان’ شود
لغت نامه دهخدا
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
زبان کوچک، فلسهای بسیار کوچکی که در بغل هر یک از گلهای گیاهان تیره غلات در بالای زبانک قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانحال
تصویر زبانحال
وضع شخص و یا حالت شخص و یا شئونات شخص را بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباندار
تصویر زباندار
کسی که میتواند مطالب خود را نیکو ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
سخنگویی فصاحت و بلاغت، دانستن زبانهایی به جز زبان مادری، شاگردی تعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانرانی
تصویر زبانرانی
عمل و کیفیت زبانران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانزد
تصویر زبانزد
آنچه که بر سر زبانها افتد مطلبی که گروه بسیار از آن مطلع شوند: (زبانزد خاص و عام شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانان
تصویر رمانان
فرانسوی بازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
سخن ران، پرگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
صاحب قیل و قال، پر گوی پرحرف، فضول، قصه خوان داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانگان
تصویر آبانگان
نام روز آبان در ماه آبان است و آن روز عید آن ماه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبایان
تصویر آبایان
نام کوهیست که گویند ارتفاع آن چهل فرسنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذانان
تصویر اذانان
تثنیه اذان (در حالت رفعی) : اذان و اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانا
تصویر زبانا
ساخته فارسی گویان زبانی به زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباناً
تصویر زباناً
((زَ نَن))
به صورت شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباندان
تصویر زباندان
خوش بیان، آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
پرگوی، فضول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبانگان
تصویر آبانگان
جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبادان
تصویر آبادان
معمور، دایر، مزروع، کاشته، پر، مشحون، سالم، تندرست، مأمون، ایمن، مرفه، شهر آبادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانیه
تصویر زبانیه
((زَ یَ یا یِ))
جمع زبنیه، سرکشان، مردم سخت و درشت، سرهنگان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانزد
تصویر زبانزد
((~. زَ))
معروف، مشهور
فرهنگ فارسی معین