جدول جو
جدول جو

معنی زبال - جستجوی لغت در جدول جو

زبال
(زَبْ با)
آنکه زبل (سرگین) جمع میکند و این ماده را ندیده ام و از آن روی آوردم که بگفتۀ قراء این گونه اشتقاق قیاسی است. (اقرب الموارد). سرگین کش و گودبر. (ناظم الاطباء). سرگین کش. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به تاج العروس و زباله کش شود
لغت نامه دهخدا
زبال
(زُ)
لغتی است در زبال بمعنی چیز اندک و حقیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
زبال
(زِ)
آنچه مورچه برداشته برد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس). در نسخ قاموس: ما تحمله النحله بفمها است و صواب نمله است. (تاج العروس) ، چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب). ما اصاب زبالا و زبالا، یعنی نرسیده ’بدست نیاورده’ چیزی را. (تاج العروس) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زبال
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
زبال
((زِ یا زُ))
آن چه که مورچه به دهان بردارد، هر چیز اندک
تصویری از زبال
تصویر زبال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ لَ)
دختر عتبه بن مرداس که شاعره است. (منتهی الارب). وی خواهر هردان و خدله است و با لعین منقری مهاجاه داشته و همچنین با خواهر خویش خدله اشعاری در هجو یکدیگر تبادل کرده اند. (تاج العروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
محمد بن حسن بن عیاش را زبالی بضم زاء نیز ضبط کرده اند. (تاج العروس). رجوع به انساب سمعانی و معجم البلدان و زبالی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
موضعی است. از آنجا است محمد بن حسن بن عباس. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
یوم الزباله، از ایام عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
لقب امیر احمد بن طاهر علی بن عزیز محمد بن ظاهر غازی صاحب حلب است. او مردی شجاع بود و در 680 هجری قمری در مصر درگذشت. (تاج العروس)
ابن حباب بن مکرب بن عملیق است که بگفتۀ ابن خردادبه زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. (تاج العروس)
دختر مسعود از عمالقه است و بگفتۀ ابن کلبی زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. (تاج العروس)
ابن تمیم برادر عمرو بن تمیم است. ابن اعرابی گوید: (قبیلۀ او) بسیار نیستند. (تاج العروس)
جد پدر مالک بن حویرث بن اشیم است. (منتهی الارب). زباله بن خشیش جد پدر مالک بن حویرث بن اشیم لیثی صحابی است. (تاج العروس). سمعانی آرد: زباله بن حشیش بن عبد یا لیل بن لیث از اجداد مالک بن حویرث صحابی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبالی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
چیز اندک، یقال: مافی البئر زباله، یعنی نیست در چاه چیزی از آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). همچنین گفته میشود: ما فی الاناء زباله، یعنی نیست در کاسه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش.
ناصرخسرو.
زبالۀ اتباع او را چون هباء در مصب صبا آواره و متفرق گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293) ، در تداول، خاکروبه. گود، پلیدی. رجوع به زباله دان و زباله کش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
محمد بن حسن بن عیاش و منسوب است به زباله که موضعی است و خطیب او را زبالی (بضم راء) و ابومسعود بجلی زبالی (بفتح زاء) ضبط کرده و برخی او را منسوب به زباله یکی از اجدادش دانسته اند. (تاج العروس). سمعانی آرد: گمان میکنم یکی از اجداد او ’محمد بن حسن بن عیاش’ موسوم بزباله بوده و زبالی نسبت است بدو. ابومسعود احمد بن محمد بجلی آن را بفتح ضبط کرده واحمد بن ثابت گوید: زبالی از قاسم بن ضحاک بن فضل بن مختار بن فلفل بن زیاد مولی عمرو بن حرث روایت دارد و ابوالعباس احمد بن محمد بن عقدۀ حافظ گوید: از جمله احادیث او حدیث محمد بن حنفیه است از علی (ع) : لیس منا من لم یرحم صغیرنا. و خطیب در موثق گوید: محمد بن حسن بن عیاش زبالی است (بضم زاء). (انساب سمعانی). یاقوت آرد: ابوبکر محمد بن حسن بن عیاش زبالی منسوب است بزباله (منزلی میان کوفه و مکه) او از عیاض بن اشرس نقل حدیث کرده و ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده از اوروایت دارد. (از معجم البلدان). رجوع بزبالی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نسبت است به مردی موسوم به زباله و یا موضعی بدین نام. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نسبت است به یکی از منازل بادیه که زباله اش نامند. (انساب سمعانی). و گاه نیز نسبت است به زباله بن تمیم برادر عمر بن تمیم. ابن اعرابی گوید: منسوبین به زباله فراوان نیستند و ابوذویب در بارۀ زبالیان گوید:
لا تأمننن زبالیا بذمته
اذا تقنع ثوب الغدر وائتزرا.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
بویک بویه ای که از کلن گربه دشتی (سنور الزباد) می تراود سر شیر، گل ستاره ای ماده معطری که از غده مشک جانوری استخراج میشود و چون مقداری کم آنرا در یک ماده روغنی حل کنند عطر بسیار خوشبوی و گرانبهایی به مقدار فراوانی بدست می آید. مدفوع جانور مذبور چون در موقع خروج از مقعد طبیعه با غده مترشحه مشک این حیوان تماس یابد بسیار خوشبوست بدین جهت مدفوع خشک شده جانور را هم به نام نوعی مشک به بازار عرضه کنند، پستانداری است از تیره گوشتخواران جزو راسته زبادها در ناحیه میان دو راه این حیوان غده ای وجود دارد که از آن غده مایعی خوشبو و بسیار معطر ترشح میشود که به نام نوعی مشک به بازار عرضه میگردد قد این حیوان باندازه گربه است و پشمهایش خاکستری و دارای خطوط سیاه رنگی میباشد. جانور مذکور در نواحی بسیار گرم آسیا و آفریقا میزید گربه زباد قط الزباد سنور الزباد رباح
فرهنگ لغت هوشیار
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغال
تصویر زغال
چوب سوخته که پیش از آنکه بسوزد آن را خاموی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابل
تصویر زابل
گوشه ایست از موسیقی (در سه گاه و چهار گاه)، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباه
تصویر زباه
جمع زبیه، پشته های بلند، تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبتل
تصویر زبتل
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فروبردن غذا و چشیدن و تکلم و گفتار بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبال
تصویر ذبال
فتیله پتیله جمع ذبال. زخم پهلو، جمع ذباله، پده ها پوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبال
تصویر آبال
جمع ابل، اشتران جمع ابل شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباله
تصویر زباله
((زُ لِ))
آب کم، چیز اندک، در فارسی آشغال، خاکروبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوال
تصویر زوال
فروپاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابال
تصویر ابال
شبان، شترچران، شتردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زباله
تصویر زباله
آشغال
فرهنگ واژه فارسی سره
آشغال، خاشاک، خاکروبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد