جدول جو
جدول جو

معنی زاهل - جستجوی لغت در جدول جو

زاهل
ثابت، تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
فرهنگ فارسی عمید
زاهل
(هَِ)
ابن عمر سکسکی محدث، ثقه و از اهالی شام است. ابن حبان از وی نام برده و سعید بن ابی هلال از او روایت دارد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زاهل
(هَِ)
اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد) ، مجازاً غافل: و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل. (جهانگشای جوینی) ، زاهل العقل، مجازاً، ابله. آنکه کار از روی عقل نکند، ثابت دل. مطمئن القلب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زاهل
آسوده خاطر، دور شونده
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاهر
تصویر زاهر
(پسرانه)
عربی درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زابل
تصویر زابل
گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، از شعبه های بیشت و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایل
تصویر زایل
زدوده، نابود، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، نابخرد، بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهی
تصویر زاهی
نازنده، ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
رونده، درگذرنده، نیست شونده، باطل، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهر
تصویر زاهر
تابان، درخشان، کنایه از دارای امتیاز و تشخیص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهل
تصویر عاهل
زن بی شوی، فرمانروا شاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تن پرور، سست، تن آسان و نیز میان دو کتف، بالای شانه و پشت گردن هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
سرگشته داحول: پارسی تازی گشته داخول گونه ای از تله و لولوی سر خرمن علامتی که در زراعت و فالیز و مانند آن نصب کنند تا جانوران موذی از آن برهند، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک به دام نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بسوی دام آیند و گرفتار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاول
تصویر زاول
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابل
تصویر زابل
گوشه ایست از موسیقی (در سه گاه و چهار گاه)، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
مرد بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
روشن صاف درخشان نورانی منور. یا احمر زاهر سرخ پر رنگ، گیاهی که زیبایی درخشان دارد، گیاه خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
هلاک شونده، نیست شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهی
تصویر زاهی
درخشان و پرفروغ
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائل
تصویر زائل
بر طرف شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
فراموش کننده فراموشکار. فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهل
تصویر باهل
بی کارگردنده، متردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
((هِ))
نادان، لات، لوطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داهل
تصویر داهل
((هُ))
مترسکی که در مزارع برای شکار کردن یا رماندن حیوانات نصب می کنند، داهول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
پارسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاهل
تصویر کاهل
تنبل، سست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، ناآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره