اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد) ، مجازاً غافل: و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل. (جهانگشای جوینی) ، زاهل العقل، مجازاً، ابله. آنکه کار از روی عقل نکند، ثابت دل. مطمئن القلب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (منتهی الارب)
اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد) ، مجازاً غافل: و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل. (جهانگشای جوینی) ، زاهل العقل، مجازاً، ابله. آنکه کار از روی عقل نکند، ثابت دل. مطمئن القلب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (منتهی الارب)
سرگشته داحول: پارسی تازی گشته داخول گونه ای از تله و لولوی سر خرمن علامتی که در زراعت و فالیز و مانند آن نصب کنند تا جانوران موذی از آن برهند، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک به دام نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بسوی دام آیند و گرفتار شوند
سرگشته داحول: پارسی تازی گشته داخول گونه ای از تله و لولوی سر خرمن علامتی که در زراعت و فالیز و مانند آن نصب کنند تا جانوران موذی از آن برهند، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک به دام نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بسوی دام آیند و گرفتار شوند
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید