درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است، (آنندراج) (برهان قاطع)، درختی است که از وی کمان سازند، (منتهی الارب)، ابن بیطار آرد: درختی است که از شاخ آن نیزه سازند و گروهی گمان برده اند که مرّان است، (از مفردات ابن بیطار)، مؤلف اختیارات بدیعی آرد: درختی است که آن را مرّان خوانند، (اختیارات بدیعی)، بستانی آرد: زان در تداول عامۀ مردم سوریه زین و در گیاه شناسی فاگوس نام دارد و از تیره نباتهای گربه ای است، برخی از دانشمندان نیز این دسته از نباتات را به گروههای مستقلی بنام زان، بلوط و غیر آن تقسیم کرده اند و زان را خود نام تیره ای مستقل از نباتات دانسته اند، زان بصورت درختهای بزرگ و کوچک در کوهستانهای اروپا و آمریکای جنوبی و زیلند جدید یافت میشود، در مناطق معتدل شمالی امریکا و همچنین در اروپا و آسیا جنگلهای وسیعی از این درخت تشکیل شده است ...، مشخصات عمومی: این گیاه دارای سنبله های بیضی شکل و گلهای نر و مادۀ زیبائی بشکل کاسه است که 6 نگین و 5 تا 12 تکمه در آن دیده میشود، هر دو گل آن در یک کاسۀ خاردار که لبۀ آن از چهار طرف شکافته شده است قرار دارد، در تخمدان آن سه اطاقک است که یکی از آنها دارای تخم و بقیه فاقد آنند، (از دائره المعارف بستانی)، و رجوع به زان معمولی و آلش شود
درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است، (آنندراج) (برهان قاطع)، درختی است که از وی کمان سازند، (منتهی الارب)، ابن بیطار آرد: درختی است که از شاخ آن نیزه سازند و گروهی گمان برده اند که مرّان است، (از مفردات ابن بیطار)، مؤلف اختیارات بدیعی آرد: درختی است که آن را مرّان خوانند، (اختیارات بدیعی)، بستانی آرد: زان در تداول عامۀ مردم سوریه زین و در گیاه شناسی فاگوس نام دارد و از تیره نباتهای گربه ای است، برخی از دانشمندان نیز این دسته از نباتات را به گروههای مستقلی بنام زان، بلوط و غیر آن تقسیم کرده اند و زان را خود نام تیره ای مستقل از نباتات دانسته اند، زان بصورت درختهای بزرگ و کوچک در کوهستانهای اروپا و آمریکای جنوبی و زیلند جدید یافت میشود، در مناطق معتدل شمالی امریکا و همچنین در اروپا و آسیا جنگلهای وسیعی از این درخت تشکیل شده است ...، مشخصات عمومی: این گیاه دارای سنبله های بیضی شکل و گلهای نر و مادۀ زیبائی بشکل کاسه است که 6 نگین و 5 تا 12 تکمه در آن دیده میشود، هر دو گل آن در یک کاسۀ خاردار که لبۀ آن از چهار طرف شکافته شده است قرار دارد، در تخمدان آن سه اطاقک است که یکی از آنها دارای تخم و بقیه فاقد آنند، (از دائره المعارف بستانی)، و رجوع به زان معمولی و آلش شود
بشم است یعنی تخمه، (اقرب الموارد)، و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه قاموس نوشته است: زان پرخال شدن پوست است، مؤلف تاج العروس آرد: در همه نسخ نشم و صواب بشم است و فراء از دبیریه نقل کرده که زان تخمه است، این بیت را نیز از دبیریه شاهد آورده: مصحح لیس یشکو الزان خثلته ولا یخاف علی امعائه العرب
بشم است یعنی تخمه، (اقرب الموارد)، و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه قاموس نوشته است: زان پرخال شدن پوست است، مؤلف تاج العروس آرد: در همه نسخ نشم و صواب بشم است و فراء از دبیریه نقل کرده که زان تخمه است، این بیت را نیز از دبیریه شاهد آورده: مصحح لیس یشکو الزان خثلته ولا یخاف علی امعائه العرب
دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه شهرستان دماوند، واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسۀ تهران به مازندران در منطقه ای کوهستانی و سردسیر، سکنۀ آن 400 تن اند که زبان آنان فارسی است و آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات است، شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است، ماشین سواری تا اول آبادی میرود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه شهرستان دماوند، واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسۀ تهران به مازندران در منطقه ای کوهستانی و سردسیر، سکنۀ آن 400 تن اند که زبان آنان فارسی است و آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات است، شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است، ماشین سواری تا اول آبادی میرود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زلّه
جیرجیرَک، زَنجَرِه، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرَک، جَرواسَک، چَزد، جَزد، زَلِّه
مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست می شود، خمیدگی میان لوله به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن به زانو درآوردن: مغلوب کردن زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست می شود، خمیدگی میان لوله به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن به زانو درآوردن: مغلوب کردن زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه، برای مِثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
شهری است که مرکز جزیره زانت بشمار میرود و بر ساحل شرقی بندر امین واقع است و در سال 1887 مرکز رئیس اسقفهای کاتولیک ایطالیا و جمعیت آن 20هزار بوده است، (از دائره المعارف بستانی)، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: زانت اسکله ای است پرجنب و جوش در ساحل شرقی جزیره زانت - انتهی، مؤلف ملحقات المنجد آرد: لنگرگاه زانت مرکز جزیره زانت و دارای 220000 تن جمعیت است، (از ملحقات المنجد)
شهری است که مرکز جزیره زانت بشمار میرود و بر ساحل شرقی بندر امین واقع است و در سال 1887 مرکز رئیس اسقفهای کاتولیک ایطالیا و جمعیت آن 20هزار بوده است، (از دائره المعارف بستانی)، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: زانت اسکله ای است پرجنب و جوش در ساحل شرقی جزیره زانت - انتهی، مؤلف ملحقات المنجد آرد: لنگرگاه زانت مرکز جزیره زانت و دارای 220000 تن جمعیت است، (از ملحقات المنجد)
ترجمه رکبه. (آنندراج). محل اتصال ساق و ران پا. در پهلوی: زانوک، در اوستا: ژنو و درسنسکریت: جانو بوده است. (فرهنگ نظام). دکتر معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: زانو به ضم سوم، پهلوی: زانوک از ایرانی باستان: زنوکه، هندی باستان: جانو، در اوستا: زانو برخلاف، شاید بمعنی چانه است. رجوع کنید به بارتولمه ص 1689. در بعض نسخ خطی پهلوی شنوک آمده، از اوستا: شنو، خشنو (زانو). (بارتولمه ص 1717) (نیبرگ ص 253). کردی: زانه، افغانی: زنگون و چنگون، بلوچی و وخی: زان، سریکلی: زون، سنگلیچی: زنگ. جزو قدامی از مفصل فخذ با ساق. رکبه: نشست از بر نرگس و زغفران یکی تیغ در زیر زانو گران. فردوسی. به آسیب پای و به زانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست. ، گره های کاه و نی و غیره. و رجوع به زانوئی شود. ترکیب ها: - زانو به دل برنهادن. زانو بر خاک مالیدن. زانو بر زمین نهادن. زانو بر زانو شدن. زانو به زانو نشستن. زانو تا کردن یا زانو ته کردن. زانو در گل نشستن. زانو رصد کردن یا زانو رصدگه کردن. زانو زدن... در برابر کسی. زانوزده اسب کشیدن. زانو شکستن. زانو نشستن. زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن. رجوع به همین ترکیبات در ردیف خود شود. - از سر زانو قدم ساختن، کنایه است که سالک در مراقبه سر به زانو نهد و در سیر می شود. پس گوئی سر زانو را آلت سیر یعنی قدم ساخت. (آنندراج). از سر زانو قدم ساختم، ای برای سیر دل مراقبه قدم ساختم، کذا فی الادات اقول یعنی سر زانو را قدم ساختم و این میان حالت مراقبه است زیرا که در مراقبه مردم سر به زانو می نهد و در دل در سیر میشود. پس گوئی زانو را قدم ساخت. (مؤید الفضلاء). و رجوع به سر زانو قدم ساختن، شود. - بر زانو نشستن، به زانو نشستن. دوزانو نشستن: مرد بر زانو نشسته (الجاثی علی رکبتیه) : زنی دیگر بزنجیری ببسته به پیشش مرد بر زانو نشسته. (ویس و رامین). - به دو زانوی ادب نشستن، پاها را تا کرده نشستن. (ناظم الاطباء). - ، بحالت ادب و فروتنی نشستن. - به زانو آمدن، بر زانوی ادب نشستن. مجازاً، تواضع و اظهار ادب و فروتنی کردن. مغلوب شدن. به زانو درآمدن: هر که او پیش خردمندان به زانو نامده ست با خردمندان نشاید کردنش همزانوی. ناصرخسرو. - به زانو بودن کسی پیش کسی، زبون، افتاده و خاکسار بودن: بهر جای نام تو بانو بود پدر پیش تختت به زانو بود. فردوسی. - به زانو درآمدن، مغلوب شدن. - ، تعظیم کردن بشکلی که زانوان بر خاک آید: امیر به زانو درآمده. (تاریخ بیهقی). - به زانو درآوردن، مغلوب کردن. فائق شدن. - به زانو نشاندن، به زانو درآوردن: شب تیره بهرام را پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. که کسری مرا و ترا پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. سخن نیز نشنید و نامه نخواند مرا زیر تختش به زانو نشاند. فردوسی. - به زانو نشستن، دو زانو نشستن. کنایه از به ادب نشستن. بر زانو نشستن: نشاندند او را و در پیش زن به زانو نشستند آن انجمن. فردوسی. بلیناس دانا به زانو نشست زمین را طلسم زمین بوسه بست. نظامی. و رجوع به زانو نشستن شود. - به زانوی عزت نشستن، حالت عظمت و برتری بخود گرفتن: پس آنگه به زانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی (بوستان). - پس زانو نشستن، چنباتمه نشستن. - ، بحالت غم و اندوه نشستن: در پس زانو چو سگ نشینم کایام بر دل سگجان مرا غبار برافکند. خاقانی. پس زانو منشین و غم بیهوده مخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. حافظ. - چهارزانو، چهارزانو نشستن، طوری نشستن که دو زانو و دو ساق از پهلو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی زمین قرار گیرد. (فرهنگ نظام). و رجوع به چهار زانو شود. - دبستان سرزانو، کنایه از آنکه حالت مراقبه و زانو رصد ساختن عرفا خود مدرس و آموزشگاه حقائق است: خود آنکس را که روزی شد دبستان سر زانو نه تا کعبش بود جودی ولی تا ساق طوفانش. خاقانی. - در پس زانوی ریاضت [نشستنXXX ، بحالت مراقبه مانند مرتاضان نشستن: ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت مأمور میان بسته روان بر در و دشتیم. سعدی. و رجوع به زانو رصدگه کردن و سر زانو قدم ساختن و زانو کعبه ساختن شود. - دست بر زانو زدن، دست تغابن بر زانو زدن. ابراز پشیمانی و حسرت کردن: که بر زانو زنی دست تغابن. (گلستان سعدی). - دو زانو نشستن، طوری نشستن که دو زانو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی ساق قرار گیرد. (فرهنگ نظام). - ، کنایه از مؤدب نشستن است و در ایران ادب مجلس است خصوصاً کوچکتر باید نزد بزرگتر دوزانو بنشیند. (فرهنگ نظام). - زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن، مثل است که چون کفتار را ببینند کلوخ گویندو او از ترس از رفتن بازماند. (آنندراج) : ز موذیان به دغا باید انتقام کشید کلوخ گفته توان بست زانوی کفتار. ملاطغرا (از آنندراج). - زنخ بر سر زانو نهادن، سر به زانوی تفکر نهادن. زانوی غم در بغل گرفتن: چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو. - سر به زانو آوردن، بحال مراقبه فرورفتن. سر زانو قدم دل کردن. از سر زانو قدم ساختن: چون سر بسر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم. خاقانی. - سر به زانوی بی کسی نهادن، متفکر و اندوهگین نشستن. سر به زانوی غم نهادن، بحالت غم و اندوه. سر زانو قدم ساختن. - سر زانو صفا و مروه است، سر زانو کم از صفا و مروه نیست، کنایه از اهمیت حال مراقبه و سیر در خلوت عارفان است: چو دل کعبه کردی، سر هر دو زانو کم از مروه ای یا صفائی نیابی. خاقانی. سر احرامیان عشق بر زانو به است ایرا صفا و مروۀ مردان سر زانو است گر دانی. خاقانی. - سر زانو قدم دل کردن، بحال مراقبت رفتن. از سر زانو قدم ساختن: چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند. نظامی. - همزانو، همردیف. نزدیک. پابه پای. شانه به شانه. دوش به دوش. کفو. هم عرض. زانو به زانو: تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی من. سعدی. تا باد دلاویز تو همزانوی من شد سر برنگرفتم بوفای تو ز زانوی. سعدی. دو منظور موافق روی درهم چه خوش باشند همزانو و همدم. سعدی. و رجوع به همزانو در ردیف خود شود. - همزانوئی، همزانوی. همطرازی. هم قطاری: هر که در پیش خردمندان به زانو نامده است با خردمندان نشاید کردنش همزانوی. ناصرخسرو. و رجوع به همزانو شود
ترجمه رکبه. (آنندراج). محل اتصال ساق و ران پا. در پهلوی: زانوک، در اوستا: ژنو و درسنسکریت: جانو بوده است. (فرهنگ نظام). دکتر معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: زانو به ضم سوم، پهلوی: زانوک از ایرانی باستان: زنوکه، هندی باستان: جانو، در اوستا: زانو برخلاف، شاید بمعنی چانه است. رجوع کنید به بارتولمه ص 1689. در بعض نسخ خطی پهلوی شنوک آمده، از اوستا: شنو، خشنو (زانو). (بارتولمه ص 1717) (نیبرگ ص 253). کردی: زانه، افغانی: زنگون و چنگون، بلوچی و وخی: زان، سریکلی: زون، سنگلیچی: زنگ. جزو قدامی از مفصل فخذ با ساق. رکبه: نشست از بر نرگس و زغفران یکی تیغ در زیر زانو گران. فردوسی. به آسیب پای و به زانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست. ، گره های کاه و نی و غیره. و رجوع به زانوئی شود. ترکیب ها: - زانو به دل برنهادن. زانو بر خاک مالیدن. زانو بر زمین نهادن. زانو بر زانو شدن. زانو به زانو نشستن. زانو تا کردن یا زانو ته کردن. زانو در گل نشستن. زانو رصد کردن یا زانو رصدگه کردن. زانو زدن... در برابر کسی. زانوزده اسب کشیدن. زانو شکستن. زانو نشستن. زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن. رجوع به همین ترکیبات در ردیف خود شود. - از سر زانو قدم ساختن، کنایه است که سالک در مراقبه سر به زانو نهد و در سیر می شود. پس گوئی سر زانو را آلت سیر یعنی قدم ساخت. (آنندراج). از سر زانو قدم ساختم، ای برای سیر دل مراقبه قدم ساختم، کذا فی الادات اقول یعنی سر زانو را قدم ساختم و این میان حالت مراقبه است زیرا که در مراقبه مردم سر به زانو می نهد و در دل در سیر میشود. پس گوئی زانو را قدم ساخت. (مؤید الفضلاء). و رجوع به سر زانو قدم ساختن، شود. - بر زانو نشستن، به زانو نشستن. دوزانو نشستن: مرد بر زانو نشسته (الجاثی علی رکبتیه) : زنی دیگر بزنجیری ببسته به پیشش مرد بر زانو نشسته. (ویس و رامین). - به دو زانوی ادب نشستن، پاها را تا کرده نشستن. (ناظم الاطباء). - ، بحالت ادب و فروتنی نشستن. - به زانو آمدن، بر زانوی ادب نشستن. مجازاً، تواضع و اظهار ادب و فروتنی کردن. مغلوب شدن. به زانو درآمدن: هر که او پیش خردمندان به زانو نامده ست با خردمندان نشاید کردنش همزانوی. ناصرخسرو. - به زانو بودن کسی پیش کسی، زبون، افتاده و خاکسار بودن: بهر جای نام تو بانو بود پدر پیش تختت به زانو بود. فردوسی. - به زانو درآمدن، مغلوب شدن. - ، تعظیم کردن بشکلی که زانوان بر خاک آید: امیر به زانو درآمده. (تاریخ بیهقی). - به زانو درآوردن، مغلوب کردن. فائق شدن. - به زانو نشاندن، به زانو درآوردن: شب تیره بهرام را پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. که کسری مرا و ترا پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. سخن نیز نشنید و نامه نخواند مرا زیر تختش به زانو نشاند. فردوسی. - به زانو نشستن، دو زانو نشستن. کنایه از به ادب نشستن. بر زانو نشستن: نشاندند او را و در پیش زن به زانو نشستند آن انجمن. فردوسی. بلیناس دانا به زانو نشست زمین را طلسم زمین بوسه بست. نظامی. و رجوع به زانو نشستن شود. - به زانوی عزت نشستن، حالت عظمت و برتری بخود گرفتن: پس آنگه به زانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی (بوستان). - پس زانو نشستن، چنباتمه نشستن. - ، بحالت غم و اندوه نشستن: در پس زانو چو سگ نشینم کاَیام بر دل سگجان مرا غبار برافکند. خاقانی. پس زانو منشین و غم بیهوده مخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. حافظ. - چهارزانو، چهارزانو نشستن، طوری نشستن که دو زانو و دو ساق از پهلو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی زمین قرار گیرد. (فرهنگ نظام). و رجوع به چهار زانو شود. - دبستان سرزانو، کنایه از آنکه حالت مراقبه و زانو رصد ساختن عرفا خود مدرس و آموزشگاه حقائق است: خود آنکس را که روزی شد دبستان سر زانو نه تا کعبش بود جودی ولی تا ساق طوفانش. خاقانی. - در پس زانوی ریاضت [نشستنXXX ، بحالت مراقبه مانند مرتاضان نشستن: ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت مأمور میان بسته روان بر در و دشتیم. سعدی. و رجوع به زانو رصدگه کردن و سر زانو قدم ساختن و زانو کعبه ساختن شود. - دست بر زانو زدن، دست تغابن بر زانو زدن. ابراز پشیمانی و حسرت کردن: که بر زانو زنی دست تغابن. (گلستان سعدی). - دو زانو نشستن، طوری نشستن که دو زانو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی ساق قرار گیرد. (فرهنگ نظام). - ، کنایه از مؤدب نشستن است و در ایران ادب مجلس است خصوصاً کوچکتر باید نزد بزرگتر دوزانو بنشیند. (فرهنگ نظام). - زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن، مثل است که چون کفتار را ببینند کلوخ گویندو او از ترس از رفتن بازماند. (آنندراج) : ز موذیان به دغا باید انتقام کشید کلوخ گفته توان بست زانوی کفتار. ملاطغرا (از آنندراج). - زنخ بر سر زانو نهادن، سر به زانوی تفکر نهادن. زانوی غم در بغل گرفتن: چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو. - سر به زانو آوردن، بحال مراقبه فرورفتن. سر زانو قدم دل کردن. از سر زانو قدم ساختن: چون سر بسر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم. خاقانی. - سر به زانوی بی کسی نهادن، متفکر و اندوهگین نشستن. سر به زانوی غم نهادن، بحالت غم و اندوه. سر زانو قدم ساختن. - سر زانو صفا و مروه است، سر زانو کم از صفا و مروه نیست، کنایه از اهمیت حال مراقبه و سیر در خلوت عارفان است: چو دل کعبه کردی، سر هر دو زانو کم از مروه ای یا صفائی نیابی. خاقانی. سر احرامیان عشق بر زانو به است ایرا صفا و مروۀ مردان سر زانو است گر دانی. خاقانی. - سر زانو قدم دل کردن، بحال مراقبت رفتن. از سر زانو قدم ساختن: چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند. نظامی. - همزانو، همردیف. نزدیک. پابه پای. شانه به شانه. دوش به دوش. کفو. هم عرض. زانو به زانو: تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی من. سعدی. تا باد دلاویز تو همزانوی من شد سر برنگرفتم بوفای تو ز زانوی. سعدی. دو منظور موافق روی درهم چه خوش باشند همزانو و همدم. سعدی. و رجوع به همزانو در ردیف خود شود. - همزانوئی، همزانوی. همطرازی. هم قطاری: هر که در پیش خردمندان به زانو نامده است با خردمندان نشاید کردنش همزانوی. ناصرخسرو. و رجوع به همزانو شود
نام کنیزکی بوده است. مؤلف عقد الفرید آرد: ابونواس با جمعی از یاران خود در باغی گرد آمده و بزمی آراسته بودند، طفیلیی خود را بجمع ایشان افزود. ابونواس از وی پرسید: نامت چیست ؟ گفت ابی الخیر. کنیزکی که از آنجا میگذشت بدو سلام گفت، ابونواس نام وی رانیز پرسید، گفت نامم زانه است. ابونواس گفت: یاء رااز ابوالخیر بدزدید و به زانه بدهید تا کنیزک زانیه و ابوالخیر ابوالخر شود. (عقد الفرید ج 7 ص 241)
نام کنیزکی بوده است. مؤلف عقد الفرید آرد: ابونواس با جمعی از یاران خود در باغی گرد آمده و بزمی آراسته بودند، طفیلیی خود را بجمع ایشان افزود. ابونواس از وی پرسید: نامت چیست ؟ گفت ابی الخیر. کنیزکی که از آنجا میگذشت بدو سلام گفت، ابونواس نام وی رانیز پرسید، گفت نامم زانه است. ابونواس گفت: یاء رااز ابوالخیر بدزدید و به زانه بدهید تا کنیزک زانیه و ابوالخیر ابوالخر شود. (عقد الفرید ج 7 ص 241)
جانوری است سیاه رنگ و پردار که بیشتر در حمامها متکون شود، و بانگ طولانی کند و بعضی گویند زانه خنفسا است که سرگین گردانک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). جانوری سیاه رنگ و از طایفۀ ذوالجناحین که بیشتر در حمامها بود و بانگ طولانی کند. (ناظم الاطباء). جانوری است سیاه که در حمام و جاهای نمناک باشد و بانگ دراز کند و در تحفه گوید میان غلبه زار و در هواهای گرم بر برگها نشیند و بانگ تیز کند و چزد نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به چزد شود
جانوری است سیاه رنگ و پردار که بیشتر در حمامها متکون شود، و بانگ طولانی کند و بعضی گویند زانه خنفسا است که سرگین گردانک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). جانوری سیاه رنگ و از طایفۀ ذوالجناحین که بیشتر در حمامها بود و بانگ طولانی کند. (ناظم الاطباء). جانوری است سیاه که در حمام و جاهای نمناک باشد و بانگ دراز کند و در تحفه گوید میان غلبه زار و در هواهای گرم بر برگها نشیند و بانگ تیز کند و چزد نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به چزد شود
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر: فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش، ناصرخسرو، ورجوع به زانیه و زانیات شود
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر: فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش، ناصرخسرو، ورجوع به زانیه و زانیات شود
زانو درخواب کار و کسب و جایگاه رنج و عنای مردم بود و هر زیاده و نقصان که در زانو بیند، تاویلش چنان بود که یاد کردیم. جابر مغربی اصل زانو درخواب، معیشت بیننده خواب بود. اگر زانو را شکسته بیند، دلیل است کارش شکسته و بی رونق شود. اگر زانو را بزرگ و قوی بیند، دلیل که کار او قوی گردد و عیش بر او فراخ گردد. اگر بیند به زانو می رفت، دلیل که کار او و معیشت او ضعیف شود. اگر بیند که چشمه زانوی او شکسته است، دلیل است کار او تباه شود و نیازمند خلق گردد. اگر بیند چشمه زانوی او بیفتاد، دلیل که مایه ای که دارد از دست او برود. محمد بن سیرین زانو در خواب کار و کسب و معیشت مردم است و هر چند که سخت تر بود کار و کسب او بهتر بود. اگر سست بود به خلاف این بود.
زانو درخواب کار و کسب و جایگاه رنج و عنای مردم بود و هر زیاده و نقصان که در زانو بیند، تاویلش چنان بود که یاد کردیم. جابر مغربی اصل زانو درخواب، معیشت بیننده خواب بود. اگر زانو را شکسته بیند، دلیل است کارش شکسته و بی رونق شود. اگر زانو را بزرگ و قوی بیند، دلیل که کار او قوی گردد و عیش بر او فراخ گردد. اگر بیند به زانو می رفت، دلیل که کار او و معیشت او ضعیف شود. اگر بیند که چشمه زانوی او شکسته است، دلیل است کار او تباه شود و نیازمند خلق گردد. اگر بیند چشمه زانوی او بیفتاد، دلیل که مایه ای که دارد از دست او برود. محمد بن سیرین زانو در خواب کار و کسب و معیشتِ مردم است و هر چند که سخت تر بود کار و کسب او بهتر بود. اگر سست بود به خلاف این بود.