جدول جو
جدول جو

معنی زال - جستجوی لغت در جدول جو

زال
(پسرانه)
پیر و سفید مو، فرزند سپید موی سام نریمان و پدر رستم پهلوان شاهنامه،
تصویری از زال
تصویر زال
فرهنگ نامهای ایرانی
زال
آنکه موهای سر، ابرو و مژه هایش سفید است، مبتلا به بیماری زالی، پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر، برای مثال رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی - ۱۶۴) ، کنایه از دنیا، برای مثال این زال سرسپید سیه دل طلاق ده / آنک ببین معاینه فرزند شوهرش (خاقانی - ۲۲۰)
تصویری از زال
تصویر زال
فرهنگ فارسی عمید
زال
(زال ل)
درهم زال، منصب ّ و قیل ناقص. (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زال
پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش یافتن او بدست سیمرغ در شاهنامه چنین آمده:
از سام نریمان فرزندی آمد سپیدموی.
بچهره نکو بود برسان شید
ولیکن همه موی بودش سپید.
سام چون فرزند خود را سپیدموی دید با خود گفت گردنکشان و مهان از این بچه بر من خواهند خندید فرمود او را جائی دور از دیار در بالای کوه بگذارند.
یکی کوه بدنامش البرزکوه
بخورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آنجا نه از خلق بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز.
روزی سیمرغ آن بچه را برهنه و گرسنه روی پارۀ سنگی گریان دید. او را برگرفته به آشیانۀ خود برد و با بچگان خود بپرورید. روزگاری دراز بدین گونه بگذشت و آن کودک که زال خوانندش مردی گردید و نام و نشانش در جهان پراکنده شد. شبی سام نریمان جوانی را در خواب دید با درفش برافراشته و سپاه بزرگی پشت سرش، بخرد و موبدی از سوی دست راست و چپ وی. یکی ازآن دو مرد پیش سام آمده زبان بسرزنش گشاد و گفت:
که ای مرد بیباک ناپاک رای
ز دیده بشستی تو شرم از خدای
ترا دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سر گشت چون مشک بید.
سام نریمان هراسان از خواب برخاست و خروشان از برای جستن فرزندخود روی بکوهسار آورد. سیمرغ از فراز کوه سام و همراهانش را بدید و دانست که از پی بچۀ خود آمده آن بچه را که سیمرغ دستان نامید برگرفته نزد پدرش آورد و پری از خود به او داد:
ابا خویشتن بر، یکی پرّ من
همیشه همی باش با فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ز نیک و ز بد گفتگو آورند
بر آتش برافکن یکی پرّ من
که بینی هم اندر زمان فرّ من.
زال، دختر مهراب پادشاه کابل را بزنی برگزید، این دختر که رودابه نام دارد، روزی رنجور شد. زال پریشان و افسرده گردید و پر سیمرغ بیادش آمد:
یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزان پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا.
به زال گفت اندوه مدار. زنت آبستن است پزشک دانائی باید او را به می بیهوش کند و تهیگاه او را بشکافد و بچه بیرون کشد:
وزان پس بدوزد کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویم ابا شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسای و بیالای بر خستگیش
ببینی هم اندر زمان رستگیش
بر آن مال از آن پس یکی پرّ من
خجسته بود سایه فرّ من.
این بگفت و پری از بازوی خود بدو داد و بپرواز درآمد آنچنان که سیمرغ گفته بود موبد (پزشک) چیره دستی بچه از شکم مادر بیرون آوردو آن نوزاد را رستم نام دادند. (فرهنگ ایران باستان ص 309 و 310 و 211). مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: و اندر عهد او [منوچهر زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت چون پیش حکیم زاهد بزرگ گشت و بعد سالها سام او را بازآورد منوچهر زال را بخواست و از دیدار او خیره ماند و خرم گشت از طالع او و پس از این عاشقی زال بود با دختر مهراب تا منوچهر و سام بدان رضا دادند و از بعد مدتی رستم بزاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 42، 43). و در ص 54 از آن کتاب آرد: و زال را همچنین گویند که بهمن مدتی دراز بقلعه بازداشت و زال چند کتاب بساخت اندر سیر خاندان ایشان و مثالب ونکوهش گشتاسف و آن تخمه - انتهی:
خدای تیغ ترا از ازل بزال نمود
ز بیم تیغ تو نازاده خشک شد سر زال.
قطران (دیوان چ نخجوانی ص 210).
چون زال بطفلی شده ام پیر ز احداث
زانست که ردکردۀ احرارم و احباب.
خاقانی.
کیخسرو تهمتن بر زال سیستان
در ملک نیمروز شبستان تازه کرد.
خاقانی.
بی یاری زال و پرعنقا
بر خصم ظفر نیافت رستم.
خاقانی.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
زال
دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند، واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب از قنات و محصول غلات نخود و پنبه می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
زال
پیر فرتوت سفیدموی باشد، (برهان قاطع)، و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند، (آنندراج)، فرتوت و پیر سخت هرم بود، (فرهنگ اوبهی) :
شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال
حیزبون، شهله، عجوزه دردبیس و شهبره،
(نصاب)،
زن پیر فرتوت سفیدموی و مرد پیر، (غیاث اللغات)، مرحوم ملک الشعراء در ذیل تاریخ سیستان آرد: در کتب لغت فارسی و در تتبع کتب پهلوی معلوم شده است که زال و زار و زروان و زرفان و زرهان و زرهون و زربان و زرمان همه از یک ریشه و بمعنی پیر و صاحب موی سپید است و در این معنی فرهنگ های فارسی هم اگرچه معانی مجازی را غالباً اصل گرفته اند لیکن معلوم میدارد که ریشه لغت در استعمالات بعد از اسلام تا اندازه ای محفوظ بوده است و زال راچون موی سپید بوده است زال گفته اند، یعنی پیر و سپیدموی، (تاریخ سیستان ص 23)،
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال تن آسان را،
منجیک (از لغت فرس اسدی ص 312)،
پیرزنی دید و چیزی در بغل گرفته، گفت زالا چه داری، (تاریخ سیستان)،
شب تیره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالی،
ناصرخسرو،
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر،
سنائی،
کای ملک موت من نه مهستی ام
من یکی پیر زال محنتی ام،
سنائی،
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است،
خاقانی،
زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند،
خاقانی،
او جمیل است و یحب الجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال،
مولوی،
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن وپیلتن،
سعدی (گلستان)،
یکی گربه در خانه زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود،
سعدی (بوستان)،
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی،
سعدی (بوستان)،
زال که او حامل باد و دم است
حامل رازش مکن ار محرم است،
امیرخسرو دهلوی،
، مجازاً، بمعنی کهن و قدیم و بدین معنی گاه صفت دهر یا دنیا یا روزگار و گاه کنایت از آن آمده است:
چشم همی دارم تا در جهان
نوحه پدید آید از این دهر زال،
ناصرخسرو،
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از او بشوی دست زناشوئی،
ناصرخسرو،
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش،
خاقانی،
و رجوع به زال رعنا، زال عقیم، زال مستحاضه و زال سفیدابرو شود، نام ماهی ختو است و به این معنی نسخه بدل وال است، رجوع به حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع، ختو و نیز رجوع به ختو در این لغت نامه شود، سال، (ناظم الاطباء)، ظاهراً لهجه ای است، هر موجودی که پوست آن دارای پیگمان (سلولهای رنگین) نباشد و دارای مو، سم و چنگال سفید یا زردرنگ و چشم قرمزرنگ باشد، (فرهنگ روستائی دکتر تقی بهرامی)
لغت نامه دهخدا
زال
پیر سفید موی، شخصی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد، حیوانی که دارای پشم و و موی سفید و چشمهای قرمز باشد (مانند خرگوش راسو)، یا زال بد افعال (بد فعال) دنیا عالم. یا زال سر سفید سیه دل دنیا، شخص بی مهر و شفقت. یا زال سفید رو دنیا جهان. یا زال عقیم دنیا جهان. یا زال گوز (گوژ) پشت آسمان فلک. یا زال مستحاضه دنیا جهان. یا زال مو سیه (سیاه) دنیا جهان، چنگ (ساز معروف)
فرهنگ لغت هوشیار
زال
پیر، فرتوت، کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد، نام پدر رستم
تصویری از زال
تصویر زال
فرهنگ فارسی معین
زال
سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن
متضاد: جوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زال
از توابع بابل کنار بابل، نام مرتعی در پرتاس و ولوپی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزال
تصویر آزال
ازل ها، آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا، جمع واژۀ ازل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زالو
تصویر زالو
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
سفیدی سفید، سفیدی بیش از حد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آهنی که بدان سوراخ های مبزل شراب و یا سوراخ آوند شراب را گشایند. (ناظم الاطباء). سوراخی که بدان مبزل شراب گشایند. (منتهی الارب). مته که بدان پیت شراب سوراخ کنند. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تیری که بزمین میلغزد آنگاه میرود. یزلج علی وجه الارض ثم یمشی و فی المثل لا خیر فی سهم زلج. (اقرب الموارد). تیر لغزنده از کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رستگار از شدائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت نوشندۀ آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
معرب زال است چنانکه زالق العتیق گویند اندر پیش زره و زالق الحدیث که معرب کرده اند و آن زال کهن است و زال نو. (تاریخ سیستان ص 22). و رجوع به زال زر شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رستاق یا قلعه ای بوده است در سجستان (سیستان). بلاذری آرد: عبدالله بن عامر بن کریز که در 30 هجری قمری بعزم خراسان میرفت با لشکریان خود در شیرجان (سیرجان) کرمان فرود آمد و ربیع بن زیاد بن انس حارثی را به سجستان فرستاد. ربیع پس از گذشتن از فهرج و همچنین از بیابانی بطول 75 فرسخ به زالق که قلعه ای بود واقع در 5فرسخی سجستان رسید. در روز مهرجان (مهرگان) بدان حمله برد و آن را گشود و چون بر دهقان (رئیس) قلعه دست یافت دهقان نیزۀ خود را در زمین فرو کرد و جای آن را از طلا و نقره پر ساخت و با آن مبلغ طلا و نقره، آزادی خود را از ربیع خریداری کرد. سپس ربیع به قریۀ کرکویه در 5فرسخی والق رفت. در همان روزها که مردم زرنج امیر خود را جانشین عبدالرحمن بن سمره (خلیفۀ عبدالله بن عامر) بود اخراج کردند، مردم زالق نیز پیمان صلح خود را شکستند و چون علی (ع) از جنگ جمل فراغت یافت حسکه بن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی با گروهی از دزدان عرب بزالق رفتند، اموالی از مردم آنجا گرفتند و جد بختری (اصم بن مجاهد) را اسیر کردند. (از فتوح البلدان بلاذری چ بریل صص 393- 395). یاقوت آرد: رستاقی است بزرگ در سجستان مشتمل بر قصرها و قلعه ها و ربیع بن کریز آن را گشود و 10هزار تن از اهالی آنجا را ببردگی گرفت. اتفاقاً غلام دهقان (رئیس) زرنج که 300هزار درهم از درآمد غلات قریه های مولای خود گرد آورده بود و همراه خود داشت، بدست ربیع افتاد. ربیع از غلام پرسید همه ساله منافع دهقان به این مبلغ میرسد گفت آری. پرسید از کجا بدست آورده است جواب داد: به کمک بیل و کلنگ. (از المعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد، (برهان قاطع) (آنندراج)، و رجوع به زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، زلوک، زرو، دیوچه، علق و مکل شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 74000گزی جنوب خاوری فرمهین و 5000گزی راه اراک به خمین، منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 64 تن اند که بزبان فارسی تکلم میکنند، آب آن از چشمه و محصول آن غلات است، این ده را زالوکه نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، و رجوع به زالوکه شود
لغت نامه دهخدا
(زالْ لَ)
از شهرهای طرابلس (مغرب ادنی قدیم) بوده است. رجوع به معجم الخریطه التاریخیه للممالک الاسلامیه ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی باختر نورآباد و 27هزارگزی باختر راه خرم آباد به کرمانشاه منطقۀ آن جلگه، سردسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 240 تن از طائفۀ زالی اند و بزبان لکی و فارسی تکلم میکنند آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و لبنیات و پشم است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
طائفه ای هستند ساکن در قریۀ زالی، دهستان میربیک خرم آباد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، و رجوع به مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سوراخی که در آوند شراب کنند تا برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنجا که سوراخ کنند از چلیک و پیت شراب تا شراب از آن بیرون کند. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزال
تصویر آزال
جمع ازل، دیرینگی ها، جمع ازل ازلها دیرینگیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالو
تصویر زالو
کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزال
تصویر جزال
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزال
تصویر آزال
جمع ازل
فرهنگ فارسی معین
جانوری است آبزی از رده کرم های حلقوی که در دو سر بدن دارای بادکش هایی است که به وسیله آن ها خود را به حیوانات می چسباند و خون آنان را می مکد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری، فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزال
تصویر آزال
دیرینگیها
فرهنگ واژه فارسی سره
شلوک، علق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن آن در خواب دشمن طماع است. اگر بیند زالو خون از اندام او می مکید، دلیل که دشمن بر او خیره گردد و بر قدر آن خون که خورده بود از مال او نقصان گردد. اگر زالو را از اندام خود جدا ساخت و بکشت، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. محمد بن سیرین
زالو عیالی است که مال دیگران خورد نه مال خود. اگر بیند که زالوی بسیار بر وی جمع شدند و خون او می مکیدند، دلیل است که به قدر آن خون از مال او نقصان شود و غمگین گردد. جابرمغربی گویداگر بیند که زالو بر اندام وی بود، لیکن اندامش را نمی مکید و گزندی نمی کرد، دلیل است که ازدشمن هیچ گزندی به وی نرسد. اگر بیند زالو درگلوی او شد، دلیل که دشمن درخانه او بود و به قدر مضرتی که از زالو به او رسیده از دشمن مضرت بیند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ودیعه، پس انداز، کیسه صفرا، چیز بسیار تلخ یا ترش، ترشی بادمجان
فرهنگ گویش مازندرانی
نرمه ی گوش، کدوی سبز کوچک که گلش باقی مانده باشد، کال و.، زهره کیسه صفرا
فرهنگ گویش مازندرانی