جدول جو
جدول جو

معنی زاعه - جستجوی لغت در جدول جو

زاعه(عَ)
شرطگان و آن جمع است مانند ساده و باعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گروه سرهنگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغه ص 94 شود، آن جماعت از لشکر که برای پیکار دشمن اول (زود) آماده شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاره
تصویر زاره
زاری، گریه و ناله، تضرع، برای مثال هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعه
تصویر قاعه
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانه
تصویر زانه
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زافه
تصویر زافه
خارپشت، جوجه تیغی
گیاهی بیابانی شبیه موسیر یا سیر کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاغه
تصویر زاغه
خانۀ کوچک و محقر فقرا که معمولاً در حاشیۀ شهر قرار دارد، محل نگهداری حیوانات اهلی، آغل
فرهنگ فارسی عمید
(نُ عَ)
آنچه به دست خود برکنی سپس بیفکنی. ما نزعته بیدک ثم القیته. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا عَ)
تأنیث نزّاع: نزاعه للشوی. (قرآن 16/70). رجوع به نزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ریزه و شکستۀ چیزی. (منتهی الارب). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبۀ حلاجی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَزْ زا عَ)
مرد بسیار ترساننده مردم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فزع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام پادشاهی است که بعد از قحط به مکه آمد. (شرفنامۀ منیری) :
خزاعه بیامد چو او گشت خاک
برنج و به بیداد و بی ترس و باک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
قطعۀ بریده از چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعه
تصویر لاعه
بی تابی سوز و گداز، دلیر: مرد، چالاک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبرداری کردن اطاعت کردن، عبادت کردن، فرمانبرداری اطاعت، عبادت. یا طاعت بهایی. طاعات و عباداتی که به منظور مزد و ثواب به جا آورده شود و آن در نظر صوفی شرک است صوفی باید طاعت برای خدا کند نه یافتن بهشت و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعه
تصویر صاعه
پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعه
تصویر شاعه
جمع شائع، پراکیده ها همسر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرعه
تصویر زرعه
برز تخم، کشتگاه، جوجه کبک
فرهنگ لغت هوشیار
سبک چست، گروزه گروه مردم، پاره گیاه، بیاره (قاچ) پلک (قاچ گویش گیلکی) لاهوره (قاچ) شترک (قاچ خربزه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعه
تصویر زراعه
برزگری کشاورزی دامپروری کشت، کشتزار کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمعه
تصویر زمعه
خرگوش، جوانه، انگشتک انگشت افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاعه
تصویر فزاعه
ترسناک بیم زای ترساننده: آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاچه
تصویر زاچه
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاعب
تصویر زاعب
جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاعم
تصویر زاعم
گمان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ و گودال در کوه یا تپه یا بیابان که برای گوسفند و گاو درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامه
تصویر زامه
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زافه
تصویر زافه
خارپشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زافه
تصویر زافه
((فِ))
گیاهی است شبیه به سیر کوهی که بوی ناخوشی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغه
تصویر زاغه
((غِ))
سوراخی که در کوه، تپه یا بیابان برای استراحت چهارپایان آماده کنند، کنایه از چهاردیواری محقر و تنگ جهت زندگی فقرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاره
تصویر زاره
((رِ))
زاری، ناله
فرهنگ فارسی معین