جدول جو
جدول جو

معنی زاروار - جستجوی لغت در جدول جو

زاروار
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زبون، زار و نزار
بینوا، برای مثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
ناتوان
تصویری از زاروار
تصویر زاروار
فرهنگ فارسی عمید
زاروار
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار:
بکوشم بمیرم بغم زاروار
نخواهم از ایرانیان زینهار،
فردوسی،
، مفلس و درویش و بینوا:
بی تو از خواسته مبادم گنج
همچنین زاروار با تو رواست،
شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)،
، نالان، زاری کنان:
بصد سال گریان بد و زاروار
همی خواست آمرزش از کردگار،
(گرشاسب نامه)،
ز هر کنجی برآمد زارواری
ز هر چشمی روان شد رودباری،
(ویس و رامین)،
ز عشقت من نژند و بی قرارم
ز درد دل همیشه زاروارم،
(ویس و رامین)،
، ناتوان:
گمان بردم که داند شهریارم
که من خود دردمند و زاروارم،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زار و وار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاجوار
تصویر تاجوار
تاج مانند، هر چیز شبیه تاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داردار
تصویر داردار
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارازار
تصویر زارازار
با حالت زاری، به حالت خواری، زبونی، ضعف و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخوار
تصویر بارخوار
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهوار
تصویر راهوار
ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارواش
تصویر دارواش
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سنگ پستان، مویزه، مویزک عسلی، شیرینک، سگ پستان، مویزج عسلی، دبق، داروش
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
مانند زر. زردرنگ. طلایی. (فرهنگ فارسی معین). (از: زر، ذهب + وار، پسوند مشابهت و لیاقت) مساوی زرمانند. مانند ذهب. همچون طلا. رجوع به زر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان طال است که در بخش بانۀ شهرستان سقز واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
افسوس خوردن، اندوهناکی، غصه دار بودن، زاروار بودن، چون زبونان و ضعیفان بودن:
که آید زین دریغ و زارواری
رخت را زشتی و جان را نزاری،
(ویس و رامین)،
چو رامین بیش کردی زارواری
از او پیش آمدی امیدواری،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زاروار شود، خواری، زبونی:
گهی با دوست بردن بردباری
گهی بی دوست بردن زارواری،
(ویس و رامین)،
رجوع به زاروار شود
لغت نامه دهخدا
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) :
شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت
که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
لغت نامه دهخدا
برای مبالغه آید،
- زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن:
دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان
بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ،
عطار،
- زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری:
گفت آخر از خدا شرمی بدار
می کشی این بی گنه را زارزار،
مولوی،
- زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)،
- زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن:
خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست
هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت،
خاقانی،
بلبلی زارزارمینالید
بر فراق بهار، فصل خزان،
سعدی
لغت نامه دهخدا
همان خوارزار است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یارْ)
ظاهراً مرکب از ’یار’ + ’وار’ ادات تشبیه است به معنی یارمانند در رباعی زیر منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر:
چون باز گرسنه در شکاریم همه
با نفس و هوای یارواریم همه
گر پرده ز روی کارها بردارند
معلوم شود که در چه کاریم همه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زروار
تصویر زروار
مانند زر زردرنگ طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجوار
تصویر تاجوار
مانند تاج، گوهر یا چیزی دیگر که در خور تاج باشد، گرانبها قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
داروساز داروفروش
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
بحال زاری: زار زار:) موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارازار (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدوار
تصویر ازدوار
زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهوار
تصویر راهوار
فراخ و نرم رو، اسب لایق راه
فرهنگ لغت هوشیار
کسب و کار، کار و بار
فرهنگ گویش مازندرانی
به اندازه ی کم به مقدار کم، به سختی زندگی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در مراتع سوادکوه در حوالی الاشت
فرهنگ گویش مازندرانی