جدول جو
جدول جو

معنی زارنده - جستجوی لغت در جدول جو

زارنده
زاری کننده، کسی که گریه و ناله می کنند
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
فرهنگ فارسی عمید
زارنده
(رَ دَ / دِ)
زاری کننده. نالنده. و رجوع به زار و زاری شود
لغت نامه دهخدا
زارنده
زاری کننده ناله و فریاد کننده
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
فرهنگ لغت هوشیار
زارنده
((رَ دِ))
زاری کننده
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارنده
تصویر دارنده
کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
ابری که باران از آن بیاید، هر چیزی که مانند باران فرو ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
دارای توانایی زاییدن، کنایه از دارای توانایی خلق و ابداع، آفریننده، کنایه از افزون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
کسی که درختی یا تخمی بر زمین می کارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
آزار دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ/ دِ)
موذی. موجع. مولم. متعب. شاق. مجحد
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
مرکّب از: گزار + نده، پسوند اسم فاعل، گزراننده، اداکننده و گوینده. (برهان) (آنندراج)، گوینده. (ناظم الاطباء)، شرح دهنده. بیان کننده:
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند.
فردوسی.
گزارنده گفت این نه اندر خور است
غلامی میان زنان اندر است.
فردوسی.
گزارنده صراف گوهرفروش
سخن را به گوهر برآمود گوش.
نظامی.
گزارندۀ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته.
نظامی.
گزارندۀ صرف این حسب حال
ز پرده چنین مینماید خیال.
نظامی.
گزارندۀ شرح آن مرزبان
گزارش چنین آورد بر زبان.
نظامی.
- گزارندۀ خواب، تعبیر کننده. معبر:
گزارندۀ خواب و دانا کسی
به هر دانشی راه جسته بسی.
فردوسی.
گزارندۀ خواب پاسخ نداد
کزان داستانش نبود ایچ یاد.
فردوسی.
گزارندۀ خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی.
، نگارنده یعنی نقش کننده. (برهان) (آنندراج) :
گزارندۀ پیکر این پرند
گزارش چنین کرد با نقشبند.
نظامی.
، مأمور مالیات. تحصیلدار:
گزارنده بردی به دیوان شاه
از این بار بهری بهرچارماه.
فردوسی.
و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. (تاریخ قم ص 151)، برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
آنچه می بارد آنچه بشکل قطرات آب فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
والد، بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
((رَ دِ))
آزاردهنده، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
((رَ دِ یا دَ))
آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
((رَ دِ یا دَ))
کار کننده، عمل کننده، کشت کننده، زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
صاحب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
آزاررسان، موذی، الیم، دردناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Possessor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
possesseur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
possessore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
bezitter
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
poseedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
владелец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
possuidor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
持有人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
posiadacz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
володар
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Besitzer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
pemilik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی