جدول جو
جدول جو

معنی زاران - جستجوی لغت در جدول جو

زاران
زاری کنان، گریه کنان، نالان
تصویری از زاران
تصویر زاران
فرهنگ فارسی عمید
زاران
نالان، گریه کنان، زاری کنان،
جمع واژۀ زار، رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاران
تصویر هاران
(پسرانه)
معرب از عبری، کوه نشین، برادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زائان
تصویر زائان
(پسرانه)
نام سر سلسله زادنیان یکی از قبایل معروف قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاران
تصویر فاران
(پسرانه)
موضع مغازه ها، نام دشتی که بنی اسرائیل در آن جا گردش می کردند (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باران
تصویر باران
(دخترانه و پسرانه)
قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جو زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واران
تصویر واران
(پسرانه)
باران (نگارش کردی: واران)، نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده داده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داران
تصویر داران
(پسرانه)
عربی دنیا و آخرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زوران
تصویر زوران
(پسرانه)
نام نوعی کشتی باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمران
تصویر زمران
(پسرانه)
نام پسر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاران
تصویر تاران
تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می شود و بر زمین فرو می ریزد
باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید
باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به وسیلۀ هواپیما به وجود آید
باران سرخ: بارانی که لکه های سرخ بر زمین باقی می گذارد و آن به علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره های باران به زمین فرو می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
اسم مکانی یا شهری در شمال شرقی الجزیره واقع در میانۀ رود فرات و خابور و آن همان جائی است که تارح وفات یافته و مدفون گشت و پس از آن لابان برادر ربقه نیز در آنجا سکونت ورزید و عساکر آشوریان برآن دست یافتند و هنوز به اسم قدیمش معروف است، و در کنارۀ رود بلیک واقع میباشد، لکن دکتر بیک گمان می برد که همان حاران حالیه میباشدکه در طرف دریای عتیبه در نزدیکی دمشق واقع است امااعتباری بدین قول نیست، (قاموس کتاب مقدس ص 307)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی شهرستان فریدن و بطور مستقیم در صد و بیست هزارگزی شمال باختری اصفهان واقع شده، خلاصه مشخصات و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول: پنجاه درجه و 24 دقیقه و سی ثانیه خاوری از نصف النهار گرینویچ، عرض: 32درجه و 58 دقیقه و سی ثانیه شمالی، ارتفاع از سطح دریا 2130 گز، بنابراین 546 گز از اصفهان مرتفعتر است، اختلاف ساعت با تهران 4 دقیقه و بیست ثانیه، مسافت تا اصفهان (مرکز استان) از راه شوسه نجف آباد - دامنه صد و بیست هزار گز و تا خوانسار چهل و پنج هزار گز است، موقعیت طبیعی: قصبۀ داران در جلگه ای سبز و خرم که میان دو کوه از شمال بکوه باغ بالا و از جنوب بکوه هرمودر محدود است واقع شده، طول قصبه هزار و دویست و عرض آن در حدود هزار گز و بطور تقریب دارای هزار و دویست خانه است، هوای قصبه بواسطه ارتفاع زیاد سردسیر و در تابستان معتدل است، راههای داران در فصل زمستان مسدود میشوند، آب آشامیدنی و آب زراعتی قصبه ازرود خانه داران و پانزده رشته قنات که دارای آب مشروب بسیار خوب و گوارائی است تأمین میشود، وضع بناهای قصبه بجز چند ساختمان که بطرز شهری ساخته شد بقیه گلی و قدیمی است، قصبۀ داران دارای یک خیابان تسطیح نشده شمالی جنوبی است که ادارات دولتی و دکاکین که در حدود صد و ده باب است در مسیر این خیابان واقع شده اند، روشنایی قصبه از چراغهای نفتی است ولی در نظر است یک کار خانه برق احداث شود، جمعیت قصبه در حدود دو هزار و هفتصد تن است، شغل اهالی قصبه: زراعت و گله داری و کسب و صنایع دستی محلی، قالی و جاجیم و گلیم بافی، محصول عمده: غلات، حبوبات و میوه جات و دارای یک باب دبیرستان و دو دبستان میباشد، تفرج گاه اهالی قصبه مزارع و باغات اطراف قصبه است، قصبۀ داران دارای ادارت دولتی: فرهنگ، ژاندارمری، دارایی، کشاورزی، پست و تلگراف و تلفن، بهداری، فرمانداری، دادگاه، آمار و ثبت میباشد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 84)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران 27 هزارگزی شمال خاور کرج و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ کرج بچالوس، کوهستانی و سردسیر با 698 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، باغات میوه، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گاوداری و کرباس بافی، راه آن ماشین رو است، مزرعۀ چمن زار و مرتع پنج سار جزء این ده است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خارنده، در حال خاریدن
لغت نامه دهخدا
ابن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. وی بروایت ابن البلخی جدّ اشک بن اشه است. (فارسنامه ص 16) ، مجازاً، صوفی:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ترجمه مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. ربعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رش رش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مطر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غیث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عفاء. قطر. قطره. رجع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حیا. طفل. مصده. نزل. وسیق. نضیضه. ماعون. هفاه. هلّه. رزق. رشم. عرهوم. قسم. خدر. صوب. صیوب. صیّب. کفی ّ. ودق. (منتهی الارب) :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید.
سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود
ستارۀ سحری قطره های باران بود.
رودکی.
آن قطرۀ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان بر.
کسائی.
بابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابر کجا توتکیش باران است.
عماره.
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زآنکه بارید بر سرش تیغ.
فردوسی (از اسدی).
چه باران بدی ناودانی نبود
بشهر [ری اندرون پاسبانی نبود.
فردوسی.
ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگگ و برف باری و باران.
عنصری.
سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده
ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
صاعقه گردد همی وسیلۀ باران.
ابوحنیفۀ اسکافی.
بنجشک چگونه لرزد از باران
چون یاد کنم ترا چنان لرزم.
ابوالعباس.
همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم
نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها.
ناصرخسرو.
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.
ناصرخسرو.
چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس
که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش.
ناصرخسرو.
گرچه آبست قطرۀ باران
چون بدریا رسد گهر گردد.
عبدالواسع جبلی.
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود.
نظامی (از شعوری).
هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.
سعدی.
اگر باران بکوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
- باران تیر:
وز آن پس کی نامدار اردشیر
ز کینه بکشتش بباران تیر.
فردوسی.
وز آن پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهشی راه مزدک مگیر.
فردوسی.
ز باران زوبین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر.
فردوسی.
- امثال:
باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا).
باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبدالله انصاری، از امثال وحکم دهخدا).
باران بصبر پست کند گرچه
نرم است روی آن که خارا را.
ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
، از یک جا پریدن. (شعوری ج 1 ورق 180) (دمزن) ، دور انداختن. (ناظم الاطباء: بارانه) ، تفاخر کردن. (شعوری ج 1 ورق 180). لاف زدن. (ناظم الاطباء: بارانه)
لغت نامه دهخدا
تیره و تاریک، (برهان)، منسوب به تار بمعنی تاریک، (فرهنگ نظام)، تاریک، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)، در لفظ مذکور الف و نون علامت نسبت است، (فرهنگ نظام)، مرکب است از تار، ضد روشن و الف و نون که افادۀ معنی فاعلیت کند مانند خندان و شادان، و چنانچه در لغت عرب اسم فاعل لازم آید چون قاصر بمعنی کوتاه نه کوتاه کننده، همچنین در فارسی تاران بمعنی تاریک است نه تاریک کننده ... (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
اگرچه مرا روز تاران شود
ز فرمان اویست هرچ آن شود،
فردوسی (از آنندراج)،
ولی در فهرست ولف این لغت نیامده است،
مردمان بینند روز روشن و شبهای تار
من شب روشن میان روز، تاران دیده ام،
؟ (از آفاق و انفس خوش قدم از فرهنگ جهانگیری)،
رجوع به تار (تاریک) و تارون و تارین و تاره و تاری و تاریک شود
لغت نامه دهخدا
جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه، در اکثر نقشه ها آن را بصورت ’تیران’ ضبط کنند، بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت نشود و ساکنان آنجا را ’بنی جدان’ نامند و زندگی سکنه با صید ماهی میگذرد و در انقاض کشتی های شکسته سکونت دارند و از کشتی هایی که از آن جا عبور کنند نان و آب شیرین دریافت می نمایند، در این جزیره طوفانها و گردبادهای وحشتناکی تولید میگردد، (از قاموس الاعلام ترکی)، حمداﷲ مستوفی در شرح بحر قلزم آرد: ... در این بحر جزایر بسیار است، از مشاهیرش جزیره تاران، آنرا سوب نیز خوانند و بحدود جای غرق فرعون است، (نزههالقلوب ج 3 ص 235)، جزیره ایست میان قلزم و ایله، (منتهی الارب)، یاقوت گوید: جزیره ایست در بحر قلزم بین قلزم و ایله، که در آن قومی از اشقیا سکونت دارند و آنان را بنوجدان خوانند، از کسانی که از آن حوالی عبور کنند نان گیرند و معاش آنان از ماهی است و زراعت و اغنام و احشام و آب شیرین ندارند و خانه های آنان در کشتی های شکسته است واز کسانی که از آنجا عبور می کنند آب شیرین دریافت میدارند و بسا اتفاق افتد که سالها در جزیره خویش باشند و انسانی از آنجا عبور نکند و چون بدیشان گویند چه چیز موجب اقامت شما در این شهر شده در جواب گویند: شکم شکم، یا گویند: وطن وطن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ایالتی بوده است در جنوب شرقی مجارستان واقع در ناحیۀ ترانسیبسکی، رجوع به دائره المعارف بستانی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واران
تصویر واران
آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاران
تصویر کاران
در حال کاشتن، بذر کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاران
تصویر تاران
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایان
تصویر زایان
در حال زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد، بارش
فرهنگ لغت هوشیار
دنیا و آخرت. در عربی در حالت رفعی استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که به صورت پیاپی از ابر می بارد. مجازاً، ریزش فراوان و پیاپی چیزی
باران آمدن و خون شستن: کنایه از بلای عظیم آمدن و باعث قتل عام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاران
تصویر تاران
تار، تاریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساران
تصویر ساران
ابتداء، آغاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاران
تصویر یاران
اصحاب
فرهنگ واژه فارسی سره