ترجمه مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. ربعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رش رش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مطر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غیث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عفاء. قطر. قطره. رجع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حیا. طفل. مصده. نزل. وسیق. نضیضه. ماعون. هفاه. هلّه. رزق. رشم. عرهوم. قسم. خدر. صوب. صیوب. صیّب. کفی ّ. ودق. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد. شهید. سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود ستارۀ سحری قطره های باران بود. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. بابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر کجا توتکیش باران است. عماره. همانا که باران نبارد ز میغ فزون زآنکه بارید بر سرش تیغ. فردوسی (از اسدی). چه باران بدی ناودانی نبود بشهر [ری اندرون پاسبانی نبود. فردوسی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگگ و برف باری و باران. عنصری. سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان. عسجدی. صاعقه گردد همی وسیلۀ باران. ابوحنیفۀ اسکافی. بنجشک چگونه لرزد از باران چون یاد کنم ترا چنان لرزم. ابوالعباس. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها. ناصرخسرو. با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند. ناصرخسرو. چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش. ناصرخسرو. گرچه آبست قطرۀ باران چون بدریا رسد گهر گردد. عبدالواسع جبلی. چو از دامن ابر چین کم شود بیابان ز باران پر از نم شود. نظامی (از شعوری). هرچند مؤثر است باران تا دانه نیفکنی نروید. سعدی. اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. - باران تیر: وز آن پس کی نامدار اردشیر ز کینه بکشتش بباران تیر. فردوسی. وز آن پس بکشتش بباران تیر تو گر باهشی راه مزدک مگیر. فردوسی. ز باران زوبین و باران تیر زمین شد ز خون چون یکی آبگیر. فردوسی. - امثال: باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا). باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبدالله انصاری، از امثال وحکم دهخدا). باران بصبر پست کند گرچه نرم است روی آن که خارا را. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). ، از یک جا پریدن. (شعوری ج 1 ورق 180) (دمزن) ، دور انداختن. (ناظم الاطباء: بارانه) ، تفاخر کردن. (شعوری ج 1 ورق 180). لاف زدن. (ناظم الاطباء: بارانه)