جدول جو
جدول جو

معنی زابگر - جستجوی لغت در جدول جو

زابگر
ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغر، زبغر، زنبغل، زنبلغ، برای مثال من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی - ۵۳۰)، گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸ حاشیه)
تصویری از زابگر
تصویر زابگر
فرهنگ فارسی عمید
زابگر
(گُ)
زابغر باشد یعنی نوسکه به رومی. (فرهنگ اسدی طوسی ص 136). و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع) :
من کنم پیش تو دهان پرباد
تا زنی بر کپم تو زابگری.
رودکی.
گوید منم مهتر بازار شهرها
بس کاج خورد مهتر بازار و زابگر.
منجیک.
و رجوع به زنبلغ در لغت نامه و فرهنگ اوبهی، فرهنگ شعوری و انجمن آرای ناصری شود
لغت نامه دهخدا
زابگر
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
فرهنگ لغت هوشیار
زابگر
آچوق
تصویری از زابگر
تصویر زابگر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زابغر
تصویر زابغر
زابگر، ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زبغر، زنبغل، زنبلغ
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ گُ)
همان زابگر. (رشیدی) :
گر لاف زند خصم دهان کرده پر از باد
از دست حوادث زبگر قسمت او باد.
لطیفی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اخذه بزابره، گرفت آن را همه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ)
با لفظ زدن و خوردن مستعمل... بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دست بر آن زند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج). بر وزن و معنی زبعر است که زنبلغ باشد و آنرا آپوق نیز خوانند و بکسر اول و فتح ثانی و ضم کاف تازی هم گفته اند و با کاف مضموم و مشدد هم آورده اند و به این معنی بجای حرف ثانی یای حطی نیز آمده است که بر وزن دیگر باشد و بترکی زمرط خوانند. (برهان قاطع). زبغر. (ناظم الاطباء) :
گردن ز در هزار سیلی
لفجت ز در هزار زبگر.
منجیک (از صالح الفرس).
بدزدی و بقمار و به سیلی و زبگر
بمکر و وسوسه و جور و غیبت و بهتان.
بدیع سیفی (درقسمیه)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری) (آنندراج). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
از عالم ستمگر. (آنندراج). زیبنده و آرایش کننده. (ناظم الاطباء) :
مشاطۀ ولایتش ار زیبگر شود
ز اعجاز عیسوی کند آرایش صنم.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
باربردار و حمل دار. (ناظم الاطباء). میوه دار و ثمردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایگر
تصویر زایگر
باربردار و حمل دار، میوه دار و ثمر دار
فرهنگ لغت هوشیار
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبگر
تصویر زیبگر
زیبنده و آرایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابگیر
تصویر زابگیر
آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد، زبغر، زبگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبگر
تصویر زبگر
آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد، زابگیر، زبغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زابغر
تصویر زابغر
((غ))
آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد، زابگیر، زبغر، زبگر
فرهنگ فارسی معین