نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست. (قاموس). نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدۀ اوست. (منتهی الارب). نام پادشاه ایران که او را زوبن تهماسب نیز گویند. بعد از قتل نوذر بدست افراسیاب بن پشن و غلبه بر ایران بسعی زال زر و بزرگان سلسلۀ کیان او را بر مسند جهانداری برنشانیده و با افراسیاب مصالحه کردند و او در هشتادسالگی پادشاهی یافت. گرشاسب بن وشتاسب که با او سمت برادری داشت وزارت او میکرده با آبادی ایران که از جور افراسیاب ویران شده بود می پرداخت. گویند در عراق عرب شهری بنام خود ساخته و ویران شده اکنون بزاب مشهور است. مدت پنج سال زمان ملک او بوده است. حکیم فردوسی گفته: چو سال اندر آمد بهشتاد و شش بپژمرد سالار خورشیدفش چو شد بخت ایرانیان کندرو شد آن دادگستر جهاندار زو. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خوارزمی گوید: پادشاه پیشدادی است که پس از نوذر بسلطنت رسید و چون به اشتراک گرشاسب امور سلطنت رااداره میکرد آنان معروف به (شریکین) گردیده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ص 63). صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: باب سوم در تاریخ بعضی پادشاهان عجم تا سنۀ عشرین و خمسمائه [سال تألیف کتاب] از گاه ملک اوشهنج [هوشنگ] پیشداد پنجهزار و چهارصد و نود سال...از گاه ملک کیقبادبن زاب دو هزار و پانصد سال... (مجمل التواریخ و القصص ص 14). و در ص 67 همان کتاب آمده: شاپور آخر عمر به طیشفون بمردو طیسفون نیز خواندم در کتابی کهن. و گفته بود از بناهای زاب بود واﷲ اعلم. و در ص 462 چنین آرد: زاب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص در ذکر نواویس [ضرائح و قبور] پادشاهان). و در ص 90 آرد: اندر عهد نوذر و زاب، پهلوانی بزال رسید که سام بعهد نوذر از جهان برفت و همین بزرگان بودند، و گرشاسف از تخم افریدون وزیر زاب. ابن بلخی در مورد نسب زاب چنین گوید: و نسب او [بموجب تواریخ و کتب انساب] این است: زوبن طهماسب بن کنجهویرزبن هواسب بن ارتدیخ بن روع بن مایسوبن نوذربن منوچهر و پارسیان وی را زو می گویند و این درست تر است. اما در بعضی از تواریخ عرب زاب نبشته اند و آثاری که او کرده است بعد از این گفته آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 13). و مراجعه به زو در همان کتاب و لغت نامه شود. مرحوم بهار در تاریخ سیستان (ج 1 ص 7) آرد: از پادشاهی تهماسب در کتب معتبره مانند آثار الباقیه، شاهنامه، تألیفات مسعودی و غیره ذکری نیست تنها شاهنامه در شعری از او نام برده: ندیدند جز پور طهماسب زو که زور کیان داشت فرهنگ گو. بیرونی هم زاب را پسر تهماسب مینامد. (تاریخ سیستان ص 7). یاقوت آرد: سخن درست درباره زاب آن است که از قدماء سلاطین عجم و او زاب بن توکان بن منوشهر بن ایرج بن افریدون بوده است. در عراق نهرهائی ایجاد کرده که بنام او مشهوراست و گاه هر یک از آن دو را (زابی) و هر دو را به صیغۀ تثنیه زابیان نامند تلفظ شود. (معجم البلدان). صاحب نفایس آرد:دو رود زاب اعلی و زاب اسفل که هر دو را زاب بن طهماسب که از اسباط منوچهر بوده و بر افراسیاب غلبه کرده بعراق آورد. (نفایس الفنون ص 403). حمداﷲ مستوفی آرد: آب زابین به زاب بن طهماسب پیشدادی منسوب است. دو آب است، یکی را زاب بزرگ خوانند از کوههای ارمن برمیخیزد و بدیاربکر میرود بحدود حدیثه در دجله میریزد. طولش هشتاد فرسنگ است و دویم را زاب مجنون خوانند. جهت آنکه سخت تند میرود واز کوههای ارمن برمی خیزد. و در ولایت ارمن و دیار بکر میریزد، و بحدود تل سن در دجله میریزد. طول سی فرسنگ است و ابن مفرغ در حق آن آب گوید: ان الذی عاش ختاراً بذمته و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 215). میرخوند زاب را دهمین پادشاه پیشدادی داند و گوید: سلطنت خطۀ ایران (پس از کشته شدن افراسیاب) بر زاب بن طهماسب بن منوچهر قرار گرفت. در سن هشتادسالگی قدم بر مسند جهانبانی گذارد، بهمگی همت متوجه آن شد که اختلالاتی را که بسبب افراسیاب بر ممالک ایران وقوع یافته بود تدارک نماید و مدت هفت سال خراج از رعایا نطلبید و انهار و قنواتی که پورپشنگ مسدود گردانیده بود بدستور سابق جاری ساخت و چون مدت سی سال بپادشاهی انصاف و عدل کار فرمود متوجه عالم آخرت شد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ص 67). و رجوع به زو در همین لغت نامه شود. مرحوم پیرنیا در داستانهای قدیم ایران گوید: پدر گرشاسب بود پس از خشک سالی و قحطی که روی داد و طرفین خسته شدند، این شاه با تورانیان (سکاها) صلح کرد و چون کهن سال بود بزودی درگذشت و پسرش گرشاسب بر تخت نشست. (داستانهای ایران قدیم تألیف حسن پیرنیا ص 90). ودر ص 89 همان کتاب آمده: پس از انقراض دودمان منوچهر ایرانیها در جستجوی شخصی که نسبش به فریدون برسد برآمده و بالاخره زاب (زوی فردوسی) را یافته اند. اگرچه موافق شاهنامه بعد از نوذر زو بر تخت می نشیند ولی از سلطنت 120سالۀ منوچهر که خارق عادت است چنین بنظرمی آید که بین منوچهر و زو غیر از نوذر چند پشت دیگربوده اند که اسامیشان فراموش شده است. بعضی از نویسندگان قرون اسلامی بین منوچهر و زو سه و برخی شش پشت شمرده اند - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از ملوک پیشدادیان ایران است که افراسیاب را از ایران اخراج و بجای او بر تخت سلطنت جلوس کرده است و مروی است که وی فرزند جمشید و پدر کیقباد اولین پادشاه سلسلۀ کیانی بوده است. فرزند زاب گرشاسب نیز بسلطنت رسیده و مدت پادشاهی هر دو 12 سال بوده است
نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست. (قاموس). نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدۀ اوست. (منتهی الارب). نام پادشاه ایران که او را زوبن تهماسب نیز گویند. بعد از قتل نوذر بدست افراسیاب بن پشن و غلبه بر ایران بسعی زال زر و بزرگان سلسلۀ کیان او را بر مسند جهانداری برنشانیده و با افراسیاب مصالحه کردند و او در هشتادسالگی پادشاهی یافت. گرشاسب بن وشتاسب که با او سمت برادری داشت وزارت او میکرده با آبادی ایران که از جور افراسیاب ویران شده بود می پرداخت. گویند در عراق عرب شهری بنام خود ساخته و ویران شده اکنون بزاب مشهور است. مدت پنج سال زمان ملک او بوده است. حکیم فردوسی گفته: چو سال اندر آمد بهشتاد و شش بپژمرد سالار خورشیدفش چو شد بخت ایرانیان کندرو شد آن دادگستر جهاندار زو. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خوارزمی گوید: پادشاه پیشدادی است که پس از نوذر بسلطنت رسید و چون به اشتراک گرشاسب امور سلطنت رااداره میکرد آنان معروف به (شریکین) گردیده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ص 63). صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: باب سوم در تاریخ بعضی پادشاهان عجم تا سنۀ عشرین و خمسمائه [سال تألیف کتاب] از گاه ملک اوشهنج [هوشنگ] پیشداد پنجهزار و چهارصد و نود سال...از گاه ملک کیقبادبن زاب دو هزار و پانصد سال... (مجمل التواریخ و القصص ص 14). و در ص 67 همان کتاب آمده: شاپور آخر عمر به طیشفون بمردو طیسفون نیز خواندم در کتابی کهن. و گفته بود از بناهای زاب بود واﷲ اعلم. و در ص 462 چنین آرد: زاب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص در ذکر نواویس [ضرائح و قبور] پادشاهان). و در ص 90 آرد: اندر عهد نوذر و زاب، پهلوانی بزال رسید که سام بعهد نوذر از جهان برفت و همین بزرگان بودند، و گرشاسف از تخم افریدون وزیر زاب. ابن بلخی در مورد نسب زاب چنین گوید: و نسب او [بموجب تواریخ و کتب انساب] این است: زوبن طهماسب بن کنجهویرزبن هواسب بن ارتدیخ بن روع بن مایسوبن نوذربن منوچهر و پارسیان وی را زو می گویند و این درست تر است. اما در بعضی از تواریخ عرب زاب نبشته اند و آثاری که او کرده است بعد از این گفته آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 13). و مراجعه به زو در همان کتاب و لغت نامه شود. مرحوم بهار در تاریخ سیستان (ج 1 ص 7) آرد: از پادشاهی تهماسب در کتب معتبره مانند آثار الباقیه، شاهنامه، تألیفات مسعودی و غیره ذکری نیست تنها شاهنامه در شعری از او نام برده: ندیدند جز پور طهماسب زو که زور کیان داشت فرهنگ گو. بیرونی هم زاب را پسر تهماسب مینامد. (تاریخ سیستان ص 7). یاقوت آرد: سخن درست درباره زاب آن است که از قدماء سلاطین عجم و او زاب بن توکان بن منوشهر بن ایرج بن افریدون بوده است. در عراق نهرهائی ایجاد کرده که بنام او مشهوراست و گاه هر یک از آن دو را (زابی) و هر دو را به صیغۀ تثنیه زابیان نامند تلفظ شود. (معجم البلدان). صاحب نفایس آرد:دو رود زاب اعلی و زاب اسفل که هر دو را زاب بن طهماسب که از اسباط منوچهر بوده و بر افراسیاب غلبه کرده بعراق آورد. (نفایس الفنون ص 403). حمداﷲ مستوفی آرد: آب زابین به زاب بن طهماسب پیشدادی منسوب است. دو آب است، یکی را زاب بزرگ خوانند از کوههای ارمن برمیخیزد و بدیاربکر میرود بحدود حدیثه در دجله میریزد. طولش هشتاد فرسنگ است و دویم را زاب مجنون خوانند. جهت آنکه سخت تند میرود واز کوههای ارمن برمی خیزد. و در ولایت ارمن و دیار بکر میریزد، و بحدود تل سن در دجله میریزد. طول سی فرسنگ است و ابن مفرغ در حق آن آب گوید: ان الذی عاش ختاراً بذمته و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 215). میرخوند زاب را دهمین پادشاه پیشدادی داند و گوید: سلطنت خطۀ ایران (پس از کشته شدن افراسیاب) بر زاب بن طهماسب بن منوچهر قرار گرفت. در سن هشتادسالگی قدم بر مسند جهانبانی گذارد، بهمگی همت متوجه آن شد که اختلالاتی را که بسبب افراسیاب بر ممالک ایران وقوع یافته بود تدارک نماید و مدت هفت سال خراج از رعایا نطلبید و انهار و قنواتی که پورپشنگ مسدود گردانیده بود بدستور سابق جاری ساخت و چون مدت سی سال بپادشاهی انصاف و عدل کار فرمود متوجه عالم آخرت شد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ص 67). و رجوع به زو در همین لغت نامه شود. مرحوم پیرنیا در داستانهای قدیم ایران گوید: پدر گرشاسب بود پس از خشک سالی و قحطی که روی داد و طرفین خسته شدند، این شاه با تورانیان (سکاها) صلح کرد و چون کهن سال بود بزودی درگذشت و پسرش گرشاسب بر تخت نشست. (داستانهای ایران قدیم تألیف حسن پیرنیا ص 90). ودر ص 89 همان کتاب آمده: پس از انقراض دودمان منوچهر ایرانیها در جستجوی شخصی که نسبش به فریدون برسد برآمده و بالاخره زاب (زوی فردوسی) را یافته اند. اگرچه موافق شاهنامه بعد از نوذر زو بر تخت می نشیند ولی از سلطنت 120سالۀ منوچهر که خارق عادت است چنین بنظرمی آید که بین منوچهر و زو غیر از نوذر چند پشت دیگربوده اند که اسامیشان فراموش شده است. بعضی از نویسندگان قرون اسلامی بین منوچهر و زو سه و برخی شش پشت شمرده اند - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از ملوک پیشدادیان ایران است که افراسیاب را از ایران اخراج و بجای او بر تخت سلطنت جلوس کرده است و مروی است که وی فرزند جمشید و پدر کیقباد اولین پادشاه سلسلۀ کیانی بوده است. فرزند زاب گرشاسب نیز بسلطنت رسیده و مدت پادشاهی هر دو 12 سال بوده است
ناحیۀ پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است، و از همین زاب است که چندین تن از فضلاء برخاسته اند و بطوری که نقل کنند زرع اینجا هر سال دو بار درو میشود، مجاهدبن هانی مغربی در قصیده ای که در مدح جعفر بن علی حکمران زاب گفته بدین زاب اشارت کرده است: الا ایها الوادی المقدس بالندی و اهل الندی قلبی الیک مشوق و یاایها القصر المنیف قبابه علی الزاب لایسدد الیک طریق و یا ملک الزاب الرفیع عماده بقیت لجمع المجد و هو نزیق علی ملک الزاب السلام مردداً و ریحان مسک بالسلام فتیق، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاب کبیر شود، در ملحقات المنجد آمده است: زاب ناحیۀ وسیعی است در صحرای بزرگ جزائر جنوبی و نفوس آن بالغ بر 93000 و اکثر متمدن اند شهری است به اندلس یا روستائی است ازآن. (منتهی الارب). و در قاموس الاعلام آمده است: خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت قسطنطنیه، یعنی سلسله جبال اطلس در جنوب (بلدالجرید. این خطه در دورانهای گذشته یکی از مساکن اختصاصی قبائل بربر و 53 درجه طول شرقی آن بوده است. آغاز این محل نهر (جدی) و مرکز آن قصبۀ بیسکره است و به دو قسمت بنام (زاب جبلی) و (زاب شرقی) منقسم میشده است. اهالی آن سرکش و جنگ آور بودند و فرانسویان بدشواری بر این سرزمین دست یافته اند. در 1849 میلادی بربریان زاب، فرانسویان را سخت بخود مشغول داشته بودند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به معجم البلدان و زاب کبیر، در لغت نامه شود بلادی است میان آذربایجان و طبرستان، ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران، (مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 40) شهری کوچک است که آن را ریغ نیز گویند و ریغ بلغت بربری بمعنی شوره زار است، و اهالی آن شهر را ریغی گویند، (از معجم البلدان)
ناحیۀ پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است، و از همین زاب است که چندین تن از فضلاء برخاسته اند و بطوری که نقل کنند زرع اینجا هر سال دو بار درو میشود، مجاهدبن هانی مغربی در قصیده ای که در مدح جعفر بن علی حکمران زاب گفته بدین زاب اشارت کرده است: الا ایها الوادی المقدس بالندی و اهل الندی قلبی الیک مشوق و یاایها القصر المنیف قبابه علی الزاب لایسدد الیک طریق و یا ملک الزاب الرفیع عماده بقیت لجمع المجد و هو نزیق علی ملک الزاب السلام مردداً و ریحان مسک بالسلام فتیق، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاب کبیر شود، در ملحقات المنجد آمده است: زاب ناحیۀ وسیعی است در صحرای بزرگ جزائر جنوبی و نفوس آن بالغ بر 93000 و اکثر متمدن اند شهری است به اندلس یا روستائی است ازآن. (منتهی الارب). و در قاموس الاعلام آمده است: خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت قسطنطنیه، یعنی سلسله جبال اطلس در جنوب (بلدالجرید. این خطه در دورانهای گذشته یکی از مساکن اختصاصی قبائل بربر و 53 درجه طول شرقی آن بوده است. آغاز این محل نهر (جدی) و مرکز آن قصبۀ بیسکره است و به دو قسمت بنام (زاب جبلی) و (زاب شرقی) منقسم میشده است. اهالی آن سرکش و جنگ آور بودند و فرانسویان بدشواری بر این سرزمین دست یافته اند. در 1849 میلادی بربریان زاب، فرانسویان را سخت بخود مشغول داشته بودند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به معجم البلدان و زاب کبیر، در لغت نامه شود بلادی است میان آذربایجان و طبرستان، ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران، (مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 40) شهری کوچک است که آن را ریغ نیز گویند و ریغ بلغت بربری بمعنی شوره زار است، و اهالی آن شهر را ریغی گویند، (از معجم البلدان)
نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. (منتهی الارب). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است. اما از بهر تخفیف را ’واو’ بیفکنده اند (نسخه: از بهر تحفیف واو او). (فارسنامۀ ابن البلخی ص 39). یاقوت آرد: چندین نهر را در عراق بنام زاب [یکی از پادشاهان قدیم ایران] خوانند. و گاه هر یک از آن نهرها را زابی و تثنیۀ آن را زابیان [یا زابیین] گویند چنانکه ابوتمام در شعری که برای حسن بن وهب گفته و از موصل نزد وی فرستاده است گوید: قد اثقب الحسن بن وهب للندی ناراً جلت انسان عین المجتلی ما انت حین تعد ناراً مثلها الا کتالی سوره لم تنزل قطعت الی ّ الزابیین هباته التاث مأمول السحاب المسبل و لقد سمعت فهل سمعت بموطن صحن العراق یضیف من بالموصل. اخطل گوید: اتانی ودونی الزابیان کلاهما و دجله انباء امرّ من الصبر اتانی بأن ابنی نزار تناجیا و تغلب اولی بالوفاء و بالعذر. و بهنگام ارادۀ جمع زوابی گویند که شامل زاب اعلی و زاب اسفل است. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی آرد: باب دهم ذکر بقاع کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش بولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکرپیوسته است... خفتیان قلعه ای است محکم و بر کنار آب زاب و چند پاره دیه است در حوالی آن. (نزهه القلوب ج 3 ص 107 چ لیدن). نام دو رود از توابع روددجله است. یکی از آن دو بزرگ و به زاب اصلی مشهور است. و دیگری کوچک و نام آن زاب اسفل است. این دو روددر کوهستانهای حدود ایران طرف چپ دجله فرومی ریزد. (قاموس الاعلام ترکی). مؤلف جغرافیای غرب آرد: رودهای کردستان را به دو ناحیۀ جنوب و شمالی تقسیم می نمائیم و برای رودهائی که در نواحی شمالی جاریند دو ناحیه از حیث جهت جریان میتوان تمیز داد: یکی جهت شمال شرقی و دیگری جهت جنوب غربی. معروفترین رودهای نوع اول همان جغتو و تاتاتوی است که بمناسبت موقعیت جبال و وضع پستی و بلندی زمین متوجه حوزۀ ارومیه شده و چون کوههای این نواحی پربرف و خصوصاً دارای برفهای دائمی هستند، رودها بالنسبه پرآب تر و بیشتر ایشان شیرین است. از رودهای نوع دوم زاب صغیر و کیالوس معروفند. اولی از محلی به ارتفاع 2140 متر سرچشمه گرفته نشیبش خیلی تند و دومی بعکس از کوهستانی سرچشمه می گیرد که در مسافت 16 فرسخ بیشتر پائین نمی آید و شامل شعباتی است موسوم به چم پس آوه، چم لاوین، چم مسین. (جغرافیای غرب ایران ص 40). کیهان گوید: شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از: رود صحنه و اورامان که چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار نسبهً مهم و پرآب تر است مانند حلوان و گهواره و دارمه. (جغرافیای کیهان ج 1 و جغرافیای طبیعی ص 96). جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار کم آب است. (جغرافیای کیهان ج 1 ایضاً ص 97). و در ص 12 از جغرافیای سیاسی گوید: رودی است که در ناحیۀ کردستان [آشور سابق] جاری است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. (جغرافیای کیهان سیاسی ص 12). و در ص 97 آرد: سرچشمۀ رود زاب از کوه داروجان است و جلگۀ زاب را مشروب کرده کوه آهنگران و بزنیان را قطع میکند و وارد رود دیاله میشود در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروان رود و دیاله نامیده میشود، از کوههای حوالی گردنۀ اسدآباد درمغرب کوه الوند سرچشمه می گیرد و از مشرق به مغرب تاسرحد عراق جاری است و از تنگه های باریک راهی برای خود حفر کرده از جبال شاهو و کله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد. و رجوع به اخبارالسلجوقیه ص 179 شود. - یوم الزاب، از وقائع تاریخی عباسیان و امویان است که در کنار رود زاب رخ داده و آن را یوم الزاب و وقعهالزاب خوانند. ابن قتیبه گوید: سعید بن عمر بن جعده المخزومی گوید چونکه با مروان بن محمد در زاب بودم از من پرسید: کیست آنکه در صف مقابل من میجنگد؟ گفتم وی عبداﷲ بن علی بن عبداﷲ بن عباس است. گفت آیا من او را میشناسم ؟ جواب گفتم بدون تردید. چگونه آن مرد خوش زبان زیباروی که رنگی زرد و بازوانی لاغر دارد و نزد تو آمده است نمیشناسی ؟ بیاد آورد که او را میشناسد، و گفت: یا بن جعده! علی بن ابیطالب خود نیز هماورد من نیست. علی (ع) و فرزندانش در این کار بهره ای ندارند. این مرد از بنی عباس است و خراسان و مصر او را یاوری میکنند. (عیون الاخبار ابن قتیبه ص 205) (تاریخ طبری ج 3 کامل ابن اثیر ضمن حوادث سال 145). و رجوع بحواشی محمد زکی پاشا بر کتاب تاج جاحظ شود. ابن عبدربه در ضمن اخبار مختاربن ابی عبیدۀ ثقفی گوید: ابوبکر بن ابی شیبه گفت که شریک بن عبداﷲ از ابی الجویریۀ حرمی نقل کردکه چون با ابراهیم اشتر برای نبرد با اهل شام [عبیداﷲ بن زیاد و قشون عبدالملک] بسوی شام میرفتیم ایشان را در زاب ملاقات کردیم و عصر و تمام شب را تا بامداد جنگیدیم و آنان را بقتل رساندیم. ابراهیم اشتر گفت من دیشب مردی را که بوی خوش از او برمیخاست کشتم، تصور میکنم ابن مرجانه بوده است بروید وی را بیابید.ما از پی انجام دادن دستور وی رفتیم و ابن مرجانه را که میان بیابان به رودرافتاده بود دیدیم. و هنگامی که ابراهیم و عبیداﷲ در زاب روبرو شدند عبیداﷲ پرسید: حریف من کیست، بدو گفتند ابراهیم اشتر است. گفت این همان کودکی است که وی را در حال کبوتربازی واگذاردیم. و باز همو [ابوالجویریه] گوید: چون ابن زیاد کشته شد، سر او را مختار بمدینه خدمت علی بن حسین (ع) فرستاد. پیک حامل سر چنین گوید: نیمه روز هنگامی که غذا تناول میکرد بر او وارد شدم چون آن سر را بدید گفت: سبحان اﷲ مااغتر بالدنیا الا من لیس ﷲ فی عنفه نعمه. سر پدر مرا نیز هنگام غذا خوردن نزد ابن زیاد بردند. و یزید بن معن در این باره گوید: ان الذی مات ختاراً بذمته و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 صص 167- 168). و درص 236 چنین آرد: ابوالجارود سلمی حکایت کرده است از مردی از اهل خراسان که با مروان کنار رود زاب روبرو شدیم. شامیان مانند کوههای آهنین بر ما حمله بردند. ما زانو بزمین زده شروع بتیراندازی کردیم. شامیان پس از این پاسخ که بحملۀ آنان داده شد چون پارۀ ابری متفرق و متواری شدند. پل هنگام عبور ایشان خراب گردید و تنها یکی از لشکر شام بجا ماند. یکی از افراد ما بسوی او رفت و بدست وی کشته شد. دیگری نیز رفت و مقتول گردید. سومین نیز به دنبال آنان بدست وی بقتل رسید. و در ج 5 صص 242- 244 گوید:ابومسلم لشکر بزرگی تحت امارت قحطبه بن شبیب و عامربن اسماعیل و محرزبن ابراهیم و جمعی از سرداران تجهیزکرد. قحطبه با جماعتی عزیمت عراق کرد. و نخست وارد گرگان شد و والی آنجا ابن نباته را کشت و شهر را غارت و غنیمت را میان یاران خویش تقسیم کرد. سپس به اصفهان رفت و عامربن صباره و بیشتر یاران او را کشت. قحطبه پس از قتل عام مرا میگفت تا اینجا هر چه دیدیم و بر هر دشمنی دست یافتیم، امام (محمد بن علی) پیش بینی کرده بود. سپس به حلوان رهسپار گردید و ابوعون (عبدالملک بن یزید) را با قریب 30هزار مرد بسوی مروان بن محمد فرستاد و پس از فتح شهر زور به زاب رفت، و این کار را بدستور ابی مسلم کرد. عامربن اسماعیل که ابوعون وی را پیشاپیش خود فرستاده بود، با مروان روبرو گردید و او را کشت. سپس قحطبه خود از حلوان به عراق برگشت و کنار زاب با ابن هبیره روبرو گردید. نبرد سختی شروع شد و قحطبه شبانگاه بدون آنکه شناخته شود بقتل رسید. ابن هبیره نیز فرار کرد و به واسط رفت. لشکر سیاه [سپاه قحطبه] بامدادان که سردار خود را نیافتندحسن بن قحطبه را به امارت برگزیدند. و کار عراق را یکسره کردند و بنام ابی العباس بیعت گرفتند. این داستان در 13 ربیع الاول سال 132 هجری قمری اتفاق افتاد و در این وقت بود که ابی العباس عم خود عبداﷲ بن علی را برای نبرد با مروان و اهل شام و برادر خویش ابی جعفر را برای نبرد با ابن هبیره به واسطفرستاد و خود در کوفه اقامت گزید تا خبر فرار مروان در زاب رسید - انتهی. میدانی در مجمع الامثال آرد: یوم الزاب لمروان بن محمد علی الخوارج. (مجمع الامثال میدانی). ابراهیم بن الولید اندر آب زاب غرقه شد و بازندیدندش. (مجمل التواریخ و القصص ص 451). و در ص 325 همان کتاب آمده: و چنین روایت است که از سپاه خراسان هفت هزار با عبداﷲ [بن علی] بودند، چون شنیدند که ابومسلم روی بدو دارد همه را سلاح بستد و بازداشت تا بسپاه بومسلم نپیوندند بخویشان و هم شهریان، پس دوهزارمرد را بفرستاد به در آن قلعه که ایشان را بازداشته بودند تا تیغ بکشیدند و همه را به یک روز بکشتند و ابومسلم شش ماه با وی حرب کرد بظاهر حرّان بکنار زاب تا او را هزیمت کرد، و عبداﷲ با برادرش عبدالصمد بسوی برادرشان سلیمان به بصره بگریخت و آنجا پنهان ببود. یاقوت حموی درباره یوم الزاب گوید: واقعه ای است که میان مروان بن محمد از یک طرف و بنی العباس از طرف دیگر نزدیک زاب اعلی بین موصل و اربل رخ داده است. (معجم البلدان ج 4 ص 365). مرحوم اقبال در خاندان نوبختی آرد: در عصر محمد امام و پسرش ابراهیم امام، دعاهبنی عباس در عراق و خراسان که پیش از هر یک از ولایات دعوت ایشان را اجابت کرده بودند، فعالیت مهمی بر ضد بنی امیه از خود نشان دادند، و با وجود این که خلفاء و عمال اموی جمعی از طرفداران ابراهیم را کشتند باز بقلع مادۀ شیعیان راوندی موفق نیامدند و این طائفه که در خراسان پس از وفات محمد بن علی امام (124 ه. ق). جامه های خود را سیاه کرده به اسم مسوّده معروف شدند و اکثرشان از دهقانان خراسان و نجیب زادگان ایرانی بودند، بدستیاری ابومسلم خراسانی و ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال همدانی بالاخره دولت اموی را در سال 132 هجری برانداختند. و در وقعۀ زاب غلبۀ عنصر ایرانی را بر عرب ثابت و افتتاح دورۀ جدیدی را در تاریخ خلافت و تمدن اسلامی اعلان کردند. (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 65). مؤلف تاریخ اسلام در شرح واقعۀ زاب و عوامل آن آرد: قحطبه [بن شبیب] که بمرکز ایران رسیده بود بتعاقب دشمن پیش میرفت بالاخره لشکریان خلیفۀ اموی که از جلوقحطبه فرار میکردند پس از تخلیۀ همدان در نهاوند بمقاومت ایستادند و پس از چند ماه تسلیم شدند (ذی القعده 131 هجری قمری). لشکر خراسان شاهراه معمولی کرمانشاه - حلوان - خانقین را گرفته از فلات ایران بجلگۀ عراق سرازیر شد و ناگهانی بر سر دشمن فرود آمد. در گیرو دار فتح، قحطبه شبی بطرز مجهولی نابود شد ولی پسرش حسن که خود سردار رشید و باشهامتی بود فتح را انجام داد و یکسره وارد کوفه شد (محرم 132 هجری قمری). پیش از این واقعه ابراهیم امام را در حمیمه بفرمان مروان گرفته بودند و بعد در زندان کشتند، و برادر او ابوالعباس عبداﷲ بن علی با عده ای از خویشاوندان فراراً خود را بکوفه نزد شیعیان آنجا رسانده بود، در آن هنگام که حسن با لشکر وارد کوفه شد شیعیان این عبداﷲ را بحکم آنکه ابراهیم او را وصی و جانشین خود قرار داده بود بخلافت برداشتند (ربیع الاول 132 هجری قمری) و ابوسلمه خلال را که رئیس شیعیان و مدیر تبلیغات کوفه بود و اخیراً تمایلی به علویها پیدا کرده بود در مقابل کار واقعشده قرار دادند. در این موقع مروان از حرّان بیرون آمده و از راه موصل روانۀ کوفه شد. دسته ای ازلشکر خراسان به استقبال او رفت و در کنار رود زاب بزرگ جنگ درگرفت و از جمادی الاخری تا یازدهم آن ماه طول کشید و مروان شکست فاحشی خورد. این جنگ که بجنگ زاب معروف است دولت امویان را خاتمه داد. مروان با لشکر شکست خوردۀ خود به حران رفت و از آنجا به دمشق شتافت که مگر در آنجا پناهی بیابد و نیافت. پس به مصر سفلی و از آنجا بمصر علیا رفت و بالاخره در بوصیر (درمصر علیا) با لشکر خراسان که همه جا بتعاقب او آمده بودند مصاف داد و در میدان مبارزه کشته شد و سرش رابریدند و برای ابوالعباس سفاح بکوفه فرستادند. افراد بنی امیه را در همه جا جستند و کشتند و باروی شهر دمشق را ویران کردند و قبور خلفاء اموی را شکافته استخوانها را سوزانیدند. از این تعقیب و کشتار یکی از نوادگان هشام بن عبدالملک بنام عبدالرحمن جان در برد وخود را به اندلس انداخت و در آنجا خلیفه شد و سلسلۀ امویان اندلس از او آغاز شد. شام که با زوال امویان مقام خود را ازدست رفته میدید بفکر طغیان افتاد. سرداری از آل مروان نامش ابوالوردبن الکوثر در قنسرین قیام کرد و یکی از اعقاب یزید بن معاویه را بخلافت برداشت و او ابومحمد زیادبن عبداﷲ معروف بسفیانی بود. عمده لشکر سفیانی را قیسی ها تشکیل داده بودند. این قیام در جنگ مرج الاخرم در نزدیک قنسرین در اواخر سال 132 هجری قمری سرکوبی یافت. ابوالورد در جنگ کشته شد و سفیانی بتدمر و از آنجا بحجاز گریخت و در آنجا بدست ابوجعفر منصور افتاده بقتل رسید. با زوال امویان زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و بدست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان داد. زبان کشور هنوز عربی بود، اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تأثیر این تحول قرار گرفت وتمدن تازه ای آغاز شد. جنگ زاب نقطۀ مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا بدست آوردند. (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض صص 175- 177)
نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. (منتهی الارب). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است. اما از بهر تخفیف را ’واو’ بیفکنده اند (نسخه: از بهر تحفیف واو او). (فارسنامۀ ابن البلخی ص 39). یاقوت آرد: چندین نهر را در عراق بنام زاب [یکی از پادشاهان قدیم ایران] خوانند. و گاه هر یک از آن نهرها را زابی و تثنیۀ آن را زابیان [یا زابیین] گویند چنانکه ابوتمام در شعری که برای حسن بن وهب گفته و از موصل نزد وی فرستاده است گوید: قد اثقب الحسن بن وهب للندی ناراً جلت انسان عین المجتلی ما انت حین تعد ناراً مثلها الا کتالی سوره لم تنزِل قطعت الی ّ الزابیین هباتُه التاث مأمول السحاب المسبل و لقد سمعت فهل سمعت بموطن صحن العراق یضیف من بالموصل. اخطل گوید: اتانی ودونی الزابیان کلاهما و دجله انباء امرّ من الصبر اتانی بأن ابنی نزار تناجیا و تغلب اولی بالوفاء و بالعذر. و بهنگام ارادۀ جمع زوابی گویند که شامل زاب اعلی و زاب اسفل است. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی آرد: باب دهم ذکر بقاع کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش بولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکرپیوسته است... خفتیان قلعه ای است محکم و بر کنار آب زاب و چند پاره دیه است در حوالی آن. (نزهه القلوب ج 3 ص 107 چ لیدن). نام دو رود از توابع روددجله است. یکی از آن دو بزرگ و به زاب اصلی مشهور است. و دیگری کوچک و نام آن زاب اسفل است. این دو روددر کوهستانهای حدود ایران طرف چپ دجله فرومی ریزد. (قاموس الاعلام ترکی). مؤلف جغرافیای غرب آرد: رودهای کردستان را به دو ناحیۀ جنوب و شمالی تقسیم می نمائیم و برای رودهائی که در نواحی شمالی جاریند دو ناحیه از حیث جهت جریان میتوان تمیز داد: یکی جهت شمال شرقی و دیگری جهت جنوب غربی. معروفترین رودهای نوع اول همان جغتو و تاتاتوی است که بمناسبت موقعیت جبال و وضع پستی و بلندی زمین متوجه حوزۀ ارومیه شده و چون کوههای این نواحی پربرف و خصوصاً دارای برفهای دائمی هستند، رودها بالنسبه پرآب تر و بیشتر ایشان شیرین است. از رودهای نوع دوم زاب صغیر و کیالوس معروفند. اولی از محلی به ارتفاع 2140 متر سرچشمه گرفته نشیبش خیلی تند و دومی بعکس از کوهستانی سرچشمه می گیرد که در مسافت 16 فرسخ بیشتر پائین نمی آید و شامل شعباتی است موسوم به چم پس آوه، چم لاوین، چم مسین. (جغرافیای غرب ایران ص 40). کیهان گوید: شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از: رود صحنه و اورامان که چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار نسبهً مهم و پرآب تر است مانند حلوان و گهواره و دارمه. (جغرافیای کیهان ج 1 و جغرافیای طبیعی ص 96). جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار کم آب است. (جغرافیای کیهان ج 1 ایضاً ص 97). و در ص 12 از جغرافیای سیاسی گوید: رودی است که در ناحیۀ کردستان [آشور سابق] جاری است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. (جغرافیای کیهان سیاسی ص 12). و در ص 97 آرد: سرچشمۀ رود زاب از کوه داروجان است و جلگۀ زاب را مشروب کرده کوه آهنگران و بزنیان را قطع میکند و وارد رود دیاله میشود در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروان رود و دیاله نامیده میشود، از کوههای حوالی گردنۀ اسدآباد درمغرب کوه الوند سرچشمه می گیرد و از مشرق به مغرب تاسرحد عراق جاری است و از تنگه های باریک راهی برای خود حفر کرده از جبال شاهو و کله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد. و رجوع به اخبارالسلجوقیه ص 179 شود. - یوم الزاب، از وقائع تاریخی عباسیان و امویان است که در کنار رود زاب رخ داده و آن را یوم الزاب و وقعهالزاب خوانند. ابن قتیبه گوید: سعید بن عمر بن جعده المخزومی گوید چونکه با مروان بن محمد در زاب بودم از من پرسید: کیست آنکه در صف مقابل من میجنگد؟ گفتم وی عبداﷲ بن علی بن عبداﷲ بن عباس است. گفت آیا من او را میشناسم ؟ جواب گفتم بدون تردید. چگونه آن مرد خوش زبان زیباروی که رنگی زرد و بازوانی لاغر دارد و نزد تو آمده است نمیشناسی ؟ بیاد آورد که او را میشناسد، و گفت: یا بن جعده! علی بن ابیطالب خود نیز هماورد من نیست. علی (ع) و فرزندانش در این کار بهره ای ندارند. این مرد از بنی عباس است و خراسان و مصر او را یاوری میکنند. (عیون الاخبار ابن قتیبه ص 205) (تاریخ طبری ج 3 کامل ابن اثیر ضمن حوادث سال 145). و رجوع بحواشی محمد زکی پاشا بر کتاب تاج جاحظ شود. ابن عبدربه در ضمن اخبار مختاربن ابی عبیدۀ ثقفی گوید: ابوبکر بن ابی شیبه گفت که شریک بن عبداﷲ از ابی الجویریۀ حرمی نقل کردکه چون با ابراهیم اشتر برای نبرد با اهل شام [عبیداﷲ بن زیاد و قشون عبدالملک] بسوی شام میرفتیم ایشان را در زاب ملاقات کردیم و عصر و تمام شب را تا بامداد جنگیدیم و آنان را بقتل رساندیم. ابراهیم اشتر گفت من دیشب مردی را که بوی خوش از او برمیخاست کشتم، تصور میکنم ابن مرجانه بوده است بروید وی را بیابید.ما از پی انجام دادن دستور وی رفتیم و ابن مرجانه را که میان بیابان به رودرافتاده بود دیدیم. و هنگامی که ابراهیم و عبیداﷲ در زاب روبرو شدند عبیداﷲ پرسید: حریف من کیست، بدو گفتند ابراهیم اشتر است. گفت این همان کودکی است که وی را در حال کبوتربازی واگذاردیم. و باز همو [ابوالجویریه] گوید: چون ابن زیاد کشته شد، سر او را مختار بمدینه خدمت علی بن حسین (ع) فرستاد. پیک حامل سر چنین گوید: نیمه روز هنگامی که غذا تناول میکرد بر او وارد شدم چون آن سر را بدید گفت: سبحان اﷲ مااغتر بالدنیا الا من لیس ﷲ فی عنفه نعمه. سر پدر مرا نیز هنگام غذا خوردن نزد ابن زیاد بردند. و یزید بن معن در این باره گوید: ان الذی مات ختاراً بذمته و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 صص 167- 168). و درص 236 چنین آرد: ابوالجارود سلمی حکایت کرده است از مردی از اهل خراسان که با مروان کنار رود زاب روبرو شدیم. شامیان مانند کوههای آهنین بر ما حمله بردند. ما زانو بزمین زده شروع بتیراندازی کردیم. شامیان پس از این پاسخ که بحملۀ آنان داده شد چون پارۀ ابری متفرق و متواری شدند. پل هنگام عبور ایشان خراب گردید و تنها یکی از لشکر شام بجا ماند. یکی از افراد ما بسوی او رفت و بدست وی کشته شد. دیگری نیز رفت و مقتول گردید. سومین نیز به دنبال آنان بدست وی بقتل رسید. و در ج 5 صص 242- 244 گوید:ابومسلم لشکر بزرگی تحت امارت قحطبه بن شبیب و عامربن اسماعیل و محرزبن ابراهیم و جمعی از سرداران تجهیزکرد. قحطبه با جماعتی عزیمت عراق کرد. و نخست وارد گرگان شد و والی آنجا ابن نباته را کشت و شهر را غارت و غنیمت را میان یاران خویش تقسیم کرد. سپس به اصفهان رفت و عامربن صباره و بیشتر یاران او را کشت. قحطبه پس از قتل عام مرا میگفت تا اینجا هر چه دیدیم و بر هر دشمنی دست یافتیم، امام (محمد بن علی) پیش بینی کرده بود. سپس به حلوان رهسپار گردید و ابوعون (عبدالملک بن یزید) را با قریب 30هزار مرد بسوی مروان بن محمد فرستاد و پس از فتح شهر زور به زاب رفت، و این کار را بدستور ابی مسلم کرد. عامربن اسماعیل که ابوعون وی را پیشاپیش خود فرستاده بود، با مروان روبرو گردید و او را کشت. سپس قحطبه خود از حلوان به عراق برگشت و کنار زاب با ابن هبیره روبرو گردید. نبرد سختی شروع شد و قحطبه شبانگاه بدون آنکه شناخته شود بقتل رسید. ابن هبیره نیز فرار کرد و به واسط رفت. لشکر سیاه [سپاه قحطبه] بامدادان که سردار خود را نیافتندحسن بن قحطبه را به امارت برگزیدند. و کار عراق را یکسره کردند و بنام ابی العباس بیعت گرفتند. این داستان در 13 ربیع الاول سال 132 هجری قمری اتفاق افتاد و در این وقت بود که ابی العباس عم خود عبداﷲ بن علی را برای نبرد با مروان و اهل شام و برادر خویش ابی جعفر را برای نبرد با ابن هبیره به واسطفرستاد و خود در کوفه اقامت گزید تا خبر فرار مروان در زاب رسید - انتهی. میدانی در مجمع الامثال آرد: یوم الزاب لمروان بن محمد علی الخوارج. (مجمع الامثال میدانی). ابراهیم بن الولید اندر آب زاب غرقه شد و بازندیدندش. (مجمل التواریخ و القصص ص 451). و در ص 325 همان کتاب آمده: و چنین روایت است که از سپاه خراسان هفت هزار با عبداﷲ [بن علی] بودند، چون شنیدند که ابومسلم روی بدو دارد همه را سلاح بستد و بازداشت تا بسپاه بومسلم نپیوندند بخویشان و هم شهریان، پس دوهزارمرد را بفرستاد به در آن قلعه که ایشان را بازداشته بودند تا تیغ بکشیدند و همه را به یک روز بکشتند و ابومسلم شش ماه با وی حرب کرد بظاهر حرّان بکنار زاب تا او را هزیمت کرد، و عبداﷲ با برادرش عبدالصمد بسوی برادرشان سلیمان به بصره بگریخت و آنجا پنهان ببود. یاقوت حموی درباره یوم الزاب گوید: واقعه ای است که میان مروان بن محمد از یک طرف و بنی العباس از طرف دیگر نزدیک زاب اعلی بین موصل و اربل رخ داده است. (معجم البلدان ج 4 ص 365). مرحوم اقبال در خاندان نوبختی آرد: در عصر محمد امام و پسرش ابراهیم امام، دعاهبنی عباس در عراق و خراسان که پیش از هر یک از ولایات دعوت ایشان را اجابت کرده بودند، فعالیت مهمی بر ضد بنی امیه از خود نشان دادند، و با وجود این که خلفاء و عمال اموی جمعی از طرفداران ابراهیم را کشتند باز بقلع مادۀ شیعیان راوندی موفق نیامدند و این طائفه که در خراسان پس از وفات محمد بن علی امام (124 هَ. ق). جامه های خود را سیاه کرده به اسم مسوّده معروف شدند و اکثرشان از دهقانان خراسان و نجیب زادگان ایرانی بودند، بدستیاری ابومسلم خراسانی و ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال همدانی بالاخره دولت اموی را در سال 132 هجری برانداختند. و در وقعۀ زاب غلبۀ عنصر ایرانی را بر عرب ثابت و افتتاح دورۀ جدیدی را در تاریخ خلافت و تمدن اسلامی اعلان کردند. (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 65). مؤلف تاریخ اسلام در شرح واقعۀ زاب و عوامل آن آرد: قحطبه [بن شبیب] که بمرکز ایران رسیده بود بتعاقب دشمن پیش میرفت بالاخره لشکریان خلیفۀ اموی که از جلوقحطبه فرار میکردند پس از تخلیۀ همدان در نهاوند بمقاومت ایستادند و پس از چند ماه تسلیم شدند (ذی القعده 131 هجری قمری). لشکر خراسان شاهراه معمولی کرمانشاه - حلوان - خانقین را گرفته از فلات ایران بجلگۀ عراق سرازیر شد و ناگهانی بر سر دشمن فرود آمد. در گیرو دار فتح، قحطبه شبی بطرز مجهولی نابود شد ولی پسرش حسن که خود سردار رشید و باشهامتی بود فتح را انجام داد و یکسره وارد کوفه شد (محرم 132 هجری قمری). پیش از این واقعه ابراهیم امام را در حمیمه بفرمان مروان گرفته بودند و بعد در زندان کشتند، و برادر او ابوالعباس عبداﷲ بن علی با عده ای از خویشاوندان فراراً خود را بکوفه نزد شیعیان آنجا رسانده بود، در آن هنگام که حسن با لشکر وارد کوفه شد شیعیان این عبداﷲ را بحکم آنکه ابراهیم او را وصی و جانشین خود قرار داده بود بخلافت برداشتند (ربیع الاول 132 هجری قمری) و ابوسلمه خلال را که رئیس شیعیان و مدیر تبلیغات کوفه بود و اخیراً تمایلی به علویها پیدا کرده بود در مقابل کار واقعشده قرار دادند. در این موقع مروان از حرّان بیرون آمده و از راه موصل روانۀ کوفه شد. دسته ای ازلشکر خراسان به استقبال او رفت و در کنار رود زاب بزرگ جنگ درگرفت و از جمادی الاخری تا یازدهم آن ماه طول کشید و مروان شکست فاحشی خورد. این جنگ که بجنگ زاب معروف است دولت امویان را خاتمه داد. مروان با لشکر شکست خوردۀ خود به حران رفت و از آنجا به دمشق شتافت که مگر در آنجا پناهی بیابد و نیافت. پس به مصر سفلی و از آنجا بمصر علیا رفت و بالاخره در بوصیر (درمصر علیا) با لشکر خراسان که همه جا بتعاقب او آمده بودند مصاف داد و در میدان مبارزه کشته شد و سرش رابریدند و برای ابوالعباس سفاح بکوفه فرستادند. افراد بنی امیه را در همه جا جستند و کشتند و باروی شهر دمشق را ویران کردند و قبور خلفاء اموی را شکافته استخوانها را سوزانیدند. از این تعقیب و کشتار یکی از نوادگان هشام بن عبدالملک بنام عبدالرحمن جان در برد وخود را به اندلس انداخت و در آنجا خلیفه شد و سلسلۀ امویان اندلس از او آغاز شد. شام که با زوال امویان مقام خود را ازدست رفته میدید بفکر طغیان افتاد. سرداری از آل مروان نامش ابوالوردبن الکوثر در قنسرین قیام کرد و یکی از اعقاب یزید بن معاویه را بخلافت برداشت و او ابومحمد زیادبن عبداﷲ معروف بسفیانی بود. عمده لشکر سفیانی را قیسی ها تشکیل داده بودند. این قیام در جنگ مرج الاخرم در نزدیک قنسرین در اواخر سال 132 هجری قمری سرکوبی یافت. ابوالورد در جنگ کشته شد و سفیانی بتدمر و از آنجا بحجاز گریخت و در آنجا بدست ابوجعفر منصور افتاده بقتل رسید. با زوال امویان زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و بدست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان داد. زبان کشور هنوز عربی بود، اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تأثیر این تحول قرار گرفت وتمدن تازه ای آغاز شد. جنگ زاب نقطۀ مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا بدست آوردند. (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض صص 175- 177)
فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد
فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد
ده مرکز بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 500 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و مختصر توتون. از ادارات دولتی بخشداری، نمایندۀ دارایی، نمایندۀ بهداری، پست و تلگراف و پاسگاه انتظامی دارد. بوسیلۀ تلفن با مریوان و سنندج ارتباط دارد. راه آنجا ماشین رو است. خود بخش که آویهنک نیز نامیده میشود، بعلت اینکه قریۀ رزاب مرکز آن میباشد بنام رزاب خوانده شده است. حدود بخش: شمال: بخش مریوان. جنوب خاور: بخش کامیاران. خاور: بخش مرکزی سنندج. باختر: دهستان اورامان لهون از بخش پاوه. شمال باختر: حدود قراء ازلی و درکی مرز ایران و عراق. وضع کلی طبیعی: منطقۀ بخش کوهستانی قسمت جنوب و باختری آن پرشیب و صعب العبور. شعب رود خانه سیروان بنامهای مختلف در این بخش جریان دارد. و هوای نواحی کوهستانی سردسیر و سالم و هوای نواحی رودخانه پرپشه و ناسالم است. این بخش از سه دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- اورامان تخت 47 آبادی 14500 تن جمعیت. 2- ژاوه رود 39 آبادی 20000 تن جمعیت. 3- کلاترزان 49 آبادی 9500 تن جمعیت. جمع: 135 آبادی 44000 تن جمعیت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده مرکز بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 500 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و مختصر توتون. از ادارات دولتی بخشداری، نمایندۀ دارایی، نمایندۀ بهداری، پست و تلگراف و پاسگاه انتظامی دارد. بوسیلۀ تلفن با مریوان و سنندج ارتباط دارد. راه آنجا ماشین رو است. خود بخش که آویهنک نیز نامیده میشود، بعلت اینکه قریۀ رزاب مرکز آن میباشد بنام رزاب خوانده شده است. حدود بخش: شمال: بخش مریوان. جنوب خاور: بخش کامیاران. خاور: بخش مرکزی سنندج. باختر: دهستان اورامان لهون از بخش پاوه. شمال باختر: حدود قراء ازلی و درکی مرز ایران و عراق. وضع کلی طبیعی: منطقۀ بخش کوهستانی قسمت جنوب و باختری آن پرشیب و صعب العبور. شعب رود خانه سیروان بنامهای مختلف در این بخش جریان دارد. و هوای نواحی کوهستانی سردسیر و سالم و هوای نواحی رودخانه پرپشه و ناسالم است. این بخش از سه دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- اورامان تخت 47 آبادی 14500 تن جمعیت. 2- ژاوه رود 39 آبادی 20000 تن جمعیت. 3- کلاترزان 49 آبادی 9500 تن جمعیت. جمع: 135 آبادی 44000 تن جمعیت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از جزائر اقیانوس هند است. صاحب اخبار الصین و الهند آرد: سپس کشتیها به مملکه و ساحلی میرسند که بار، کلاه بار خوانده میشود. این مملکت زابج است که در طرف راست هندوستان قرار دارد. (اخبار الصین و الهند ص 8 س 16). در ضمن بیان مسیر کشتیهائی که به چین میروند و مراحلی که در راه چین طی میکنند آرد: سپس [پس از گذشتن از کولم ملی و لنجبالوس و دریای هرکند] کشتیها به ناحیت کلاه بار میرسند که از مملکت و ساحل تشکیل میشود و هر یک را جداگانه ’بار’ خوانند. و آن همان مملکت زابج و در سمت راست بلاد هندوستان واقع است. این ناحیه یک پادشاه دارد و طبقات مختلف اهالی آن از عالی و دانی فوطه می پوشند و آبهای گوارای چاه های خود را بر آب چشمه و باران ترجیح میدهند. فاصله کولم ملی تا کلاه قریب است مسافت هرکند تا کلاه بار یک ماه راه است. کشتیها چون از زابج حرکت کنند بسوی تیومه و کندرنج [از جزائر هند] مسیر خود را ادامه دهند. (اخبار الصین الهند صص 8- 9). و دمشقی آرد: جزیره ای است زیر خط استواء در جنوب چین که بشرق اقصی آنجا که جزائر سلاو، سرزمین اصطیفون است منتهی میگردد. (نخبه الدهر دمشقی ص 14). و در ص 10 همان کتاب آمده است:گویند نزدیک زابج کوهی است که آن را کوه آتش خوانندو نزدیک آن نتوان رفت. روزها دود و شبها حرارت شدیداز آن پدید آید. پائین دامنۀ آن دو چشمه گوارا قرار دارد که یکی سرد و دیگری گرم است. عبداﷲ مستوفی درضمن بیان جزائر چین و ماچین آرد: زابج جزایر جابه می باشد، بحدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج [مهاراج] خوانند و در مسالک الممالک گوید: او را چندان جزائر و آبادانی در فرمان است که هر روز دویست من طلا حاصل ملک دارد و بر جزیره جابه کوهی است و بر آن کوه زمینی مقدار صد گز در صد گز بود. از او آتشی فروزان است که به شب به بلندی دو نیزه بالا در صد گز دیدار دهد و بروز دودی مینماید و هرگز منطفی نشود، و بر آن جزیزه مردم طیارند. (نزهه القلوب ج 3 ص 230). و یاقوت آرد: جزیره ای است در اقصی بلاد هند ماوراء دریای هنددر حدود چین و گفته شده است که از بلاد زنج است. ساکنین این جزیره بشکل انسان و در سیرت مانند وحوشند. در آنجا است نسناس که بالهائی چون خفاش دارند و نیز بدان جا فارمشک یافت شود و در کتب عجائبی از آن جزیره نقل شده است. و هم در آنجا است زباد که حیوانی است شبیه گربه که زباد از آن بدست می آید. و چنانکه مسافرین آن نواحی نقل کرده اند زباد نام عرق آن حیوان است که چون گرما بر او غالب شود عرق کند و این عرق همان زباد است که بوسیلۀ کارد از او جدا میکنند. (معجم البلدان). بیرونی در الجماهر گوید: کندی گفته است: مرکز یاقوت در جزیره ای است پشت سراندیب بنام سحان بطول و عرض 60 فرسخ. و در آن جزیره کوه راهون واقع شده است که بادهائی از آن میوزد.و سیلهائی که از آن فرومیریزد یاقوت همراه خود می آورد، نصر از این جزیره بنام مندری بتن [تین] یاد کرده است. و گفته اند که چون خورشید بر یاقوت بتابد مانند برق بنظر میرسد و از این رو آن را برق راهون میخوانند و بدان جا راه نتوان یافت زیرا در دست دشمن است.این سخن مانند خرافاتی است که برخی از آن را نیز ازایرانیان نقل خواهیم کرد. این برق هنگام غروب دیده میشود، و هنگام طلوع آفتاب پنهان میگردد. وجود نظیر این برق را در کوههای سواحل زابج حکایت کرده اند که روزها سیاه و هنگام شب سرخ فام بنظر میرسد و از فاصله چندین روز راه دیده میشود و مشتمل بر صداهای ترس آوری است. (الجماهر ابوریحان بیرونی ص 44). و در ص 47 آرد: در بحر اخضر در حدود دیبجات و رابج تا جزائر دیوه و جاوه جزیره ای است معروف بجزیره یاقوت که هیچ از یاقوت نشانی در آن جزیره نیست و از آن جهت نام یاقوت بر آن گذارده اند که زنان زیبا دارد، همچنانکه درباره زنان [غب القمر] که بمناسبت گردی و گردش آب در آن [در اثر مد و جزر] بدین نام خوانده شده است. و در ص 98 گوید: کندی گفته است که [الماس] در میان سنگهای معادن یاقوت و گروهی گفته اند در معادن طلا یافت میشود و این [قول اخیر] در مورد معدن الماسی که در جزائر زابج [برطبق یک حکایت] موجود است راست مینماید، زیرا این جزائر را، سورن دیب یعنی جزائر طلا و سورن بهرم یعنی زمین طلا مینامند. و در ص 239 آرد: راج مها [مهاراج] یعنی پادشاه پادشاهان یا بزرگ پادشاهان. پادشاه زابج، دستور میداد تا درآمد او را بصورت سبیکه های طلا درآورده و در دریاچه ای که هنگام مد دریا آب آن را فرا میگرفت و محل اجتماع تمساحها بود بیفکنند و هنگامی که میخواست از شمش های طلا استفاده کند گروهی ازمردم اجتماع کرده و آنقدر فریاد میکشیدند که تمساحها فرار میکردند. طلاها بدین وسیله از دستبرد دزدان نیز مصون میماند زیرا درآوردن آنها احتیاج بفریاد زیادداشت. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: جزیره ای است در حدود اقصی بلاد هند و چین، سمت بالای دریای هرکند (؟) اهالی آن وحشی اند. از شباهت آنان با نسناسها جغرافیون عرب بسیار یاد کرده اند و بطوری که استنباط میشود این جزیره از جزائر پائین بحر محیط هند است - انتهی. و در دائره المعارف اسلام آمده: لغت زابج در قرن 19 میلادی از اصل سانسکریت آن ژاواکا نقل شده است. و بیشتر جغرافی نویسان قدیم آن را با جاوه، یکی دانسته اند و میتوان گفت زابج جزائر سوماترای کنونی است که دارای معادن فراوان آهن است. زابج نیز در کتب جغرافی قدیم دارای معادن طلا و نقره معرفی شده است. (از دائره المعارف اسلام). اب انستاس در مقالۀ ’الفاظی که اصل آن عربی است’ گوید: ابدال چندین حرف از یک کلمه در معربات نیز دیده میشود مانند جاوه [نام جزیره ای مشهور] که از قدیم آن را زابج و سپس زانج، رابخ، رانج، زباد، سابج، سیبج، ریبج، رباح، زباچ نیز خوانده اند. (مجلۀ لغه العرب سال 8 ص 523). و رجوع به البلدان ابن فقیه. نخبه الدهر دمشقی. تاریخ ابوالفداء. المسالک و الممالک ابن خردادبه شود
از جزائر اقیانوس هند است. صاحب اخبار الصین و الهند آرد: سپس کشتیها به مملکه و ساحلی میرسند که بار، کلاه بار خوانده میشود. این مملکت زابج است که در طرف راست هندوستان قرار دارد. (اخبار الصین و الهند ص 8 س 16). در ضمن بیان مسیر کشتیهائی که به چین میروند و مراحلی که در راه چین طی میکنند آرد: سپس [پس از گذشتن از کولم ملی و لنجبالوس و دریای هرکند] کشتیها به ناحیت کلاه بار میرسند که از مملکت و ساحل تشکیل میشود و هر یک را جداگانه ’بار’ خوانند. و آن همان مملکت زابج و در سمت راست بلاد هندوستان واقع است. این ناحیه یک پادشاه دارد و طبقات مختلف اهالی آن از عالی و دانی فوطه می پوشند و آبهای گوارای چاه های خود را بر آب چشمه و باران ترجیح میدهند. فاصله کولم ملی تا کلاه قریب است مسافت هرکند تا کلاه بار یک ماه راه است. کشتیها چون از زابج حرکت کنند بسوی تیومه و کندرنج [از جزائر هند] مسیر خود را ادامه دهند. (اخبار الصین الهند صص 8- 9). و دمشقی آرد: جزیره ای است زیر خط استواء در جنوب چین که بشرق اقصی آنجا که جزائر سلاو، سرزمین اصطیفون است منتهی میگردد. (نخبه الدهر دمشقی ص 14). و در ص 10 همان کتاب آمده است:گویند نزدیک زابج کوهی است که آن را کوه آتش خوانندو نزدیک آن نتوان رفت. روزها دود و شبها حرارت شدیداز آن پدید آید. پائین دامنۀ آن دو چشمه گوارا قرار دارد که یکی سرد و دیگری گرم است. عبداﷲ مستوفی درضمن بیان جزائر چین و ماچین آرد: زابج جزایر جابه می باشد، بحدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج [مهاراج] خوانند و در مسالک الممالک گوید: او را چندان جزائر و آبادانی در فرمان است که هر روز دویست من طلا حاصل ملک دارد و بر جزیره جابه کوهی است و بر آن کوه زمینی مقدار صد گز در صد گز بود. از او آتشی فروزان است که به شب به بلندی دو نیزه بالا در صد گز دیدار دهد و بروز دودی مینماید و هرگز منطفی نشود، و بر آن جزیزه مردم طیارند. (نزهه القلوب ج 3 ص 230). و یاقوت آرد: جزیره ای است در اقصی بلاد هند ماوراء دریای هنددر حدود چین و گفته شده است که از بلاد زنج است. ساکنین این جزیره بشکل انسان و در سیرت مانند وحوشند. در آنجا است نسناس که بالهائی چون خفاش دارند و نیز بدان جا فارمشک یافت شود و در کتب عجائبی از آن جزیره نقل شده است. و هم در آنجا است زباد که حیوانی است شبیه گربه که زباد از آن بدست می آید. و چنانکه مسافرین آن نواحی نقل کرده اند زباد نام عرق آن حیوان است که چون گرما بر او غالب شود عرق کند و این عرق همان زباد است که بوسیلۀ کارد از او جدا میکنند. (معجم البلدان). بیرونی در الجماهر گوید: کندی گفته است: مرکز یاقوت در جزیره ای است پشت سراندیب بنام سحان بطول و عرض 60 فرسخ. و در آن جزیره کوه راهون واقع شده است که بادهائی از آن میوزد.و سیلهائی که از آن فرومیریزد یاقوت همراه خود می آورد، نصر از این جزیره بنام مندری بتن [تین] یاد کرده است. و گفته اند که چون خورشید بر یاقوت بتابد مانند برق بنظر میرسد و از این رو آن را برق راهون میخوانند و بدان جا راه نتوان یافت زیرا در دست دشمن است.این سخن مانند خرافاتی است که برخی از آن را نیز ازایرانیان نقل خواهیم کرد. این برق هنگام غروب دیده میشود، و هنگام طلوع آفتاب پنهان میگردد. وجود نظیر این برق را در کوههای سواحل زابج حکایت کرده اند که روزها سیاه و هنگام شب سرخ فام بنظر میرسد و از فاصله چندین روز راه دیده میشود و مشتمل بر صداهای ترس آوری است. (الجماهر ابوریحان بیرونی ص 44). و در ص 47 آرد: در بحر اخضر در حدود دیبجات و رابج تا جزائر دیوه و جاوه جزیره ای است معروف بجزیره یاقوت که هیچ از یاقوت نشانی در آن جزیره نیست و از آن جهت نام یاقوت بر آن گذارده اند که زنان زیبا دارد، همچنانکه درباره زنان [غب القمر] که بمناسبت گردی و گردش آب در آن [در اثر مد و جزر] بدین نام خوانده شده است. و در ص 98 گوید: کندی گفته است که [الماس] در میان سنگهای معادن یاقوت و گروهی گفته اند در معادن طلا یافت میشود و این [قول اخیر] در مورد معدن الماسی که در جزائر زابج [برطبق یک حکایت] موجود است راست مینماید، زیرا این جزائر را، سورن دیب یعنی جزائر طلا و سورن بهرم یعنی زمین طلا مینامند. و در ص 239 آرد: راج مها [مهاراج] یعنی پادشاه پادشاهان یا بزرگ پادشاهان. پادشاه زابج، دستور میداد تا درآمد او را بصورت سبیکه های طلا درآورده و در دریاچه ای که هنگام مد دریا آب آن را فرا میگرفت و محل اجتماع تمساحها بود بیفکنند و هنگامی که میخواست از شمش های طلا استفاده کند گروهی ازمردم اجتماع کرده و آنقدر فریاد میکشیدند که تمساحها فرار میکردند. طلاها بدین وسیله از دستبرد دزدان نیز مصون میماند زیرا درآوردن آنها احتیاج بفریاد زیادداشت. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: جزیره ای است در حدود اقصی بلاد هند و چین، سمت بالای دریای هرکند (؟) اهالی آن وحشی اند. از شباهت آنان با نسناسها جغرافیون عرب بسیار یاد کرده اند و بطوری که استنباط میشود این جزیره از جزائر پائین بحر محیط هند است - انتهی. و در دائره المعارف اسلام آمده: لغت زابج در قرن 19 میلادی از اصل سانسکریت آن ژاواکا نقل شده است. و بیشتر جغرافی نویسان قدیم آن را با جاوه، یکی دانسته اند و میتوان گفت زابج جزائر سوماترای کنونی است که دارای معادن فراوان آهن است. زابج نیز در کتب جغرافی قدیم دارای معادن طلا و نقره معرفی شده است. (از دائره المعارف اسلام). اب انستاس در مقالۀ ’الفاظی که اصل آن عربی است’ گوید: ابدال چندین حرف از یک کلمه در معربات نیز دیده میشود مانند جاوه [نام جزیره ای مشهور] که از قدیم آن را زابج و سپس زانج، رابخ، رانج، زباد، سابج، سیبج، ریبج، رباح، زباچ نیز خوانده اند. (مجلۀ لغه العرب سال 8 ص 523). و رجوع به البلدان ابن فقیه. نخبه الدهر دمشقی. تاریخ ابوالفداء. المسالک و الممالک ابن خردادبه شود
نام ولایت سیستان است. (برهان قاطع). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است. (شرفنامۀ منیری). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). نام شهری است از ولایت سیستان. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) (فرهنگ جهانگیری). سیستان است، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. (فرهنگ رشیدی). مملکتی است عریض، محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته: خجسته درگه محمود زاولی دریاست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود: ز زابل بشاه آمد این آگهی که سام آمد از کوه با فرهی. فردوسی. همی رفت مهراب کابل خدای سوی خیمۀ زال زابل خدای. فردوسی. سوارش ازو باز ناورد پای مگر بر در شهر زابل خدای. (گرشاسب نامه). میر باید که چنو راد و ملکزاده بود ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری
نام ولایت سیستان است. (برهان قاطع). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است. (شرفنامۀ منیری). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). نام شهری است از ولایت سیستان. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) (فرهنگ جهانگیری). سیستان است، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. (فرهنگ رشیدی). مملکتی است عریض، محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته: خجسته درگه محمود زاولی دریاست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود: ز زابل بشاه آمد این آگهی که سام آمد از کوه با فرهی. فردوسی. همی رفت مهراب کابل خدای سوی خیمۀ زال زابل خدای. فردوسی. سوارش ازو باز ناورد پای مگر بر در شهر زابل خدای. (گرشاسب نامه). میر باید که چنو راد و ملکزاده بود ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری
زابیها، یکی از چهار دولت آریائی است که تا قرن 7 قبل از میلاد تشکیل شده بوده است، مؤلف ایران باستان آرد: پس از جدا شدن آریانها از مردمان دیگر هند و اروپائی تا قرن 7 قبل از میلاد محققاً معلوم نیست که آریانها چه می کرده اند همین قدر از داستانهای قدیم ما برمی آید که آریانهای شهری و ده نشین شده دولتهائی تشکیل کرده بودند، در اینجا ذکر داستانها خارج از موضوع است ولی کلیاتی که از آنها بدست می آید دلالت میکند بر اینکه آریانها لااقل چهار دولت تشکیل کرده اند، دو دولت را باید موافق داستانها دولت جمشیدیها و فریدونیها بنامیم، دو دولت دیگر را دولت منوچهری ها وزابیها، زمان جمشید خیلی قدیم است بعضی عقیده دارند که جمشید داستانی مربوط بزمانی است که هنوز جدائی بین مردمان هند و اروپائی روی نداده بود اما دولت منوچهری ها و زابیها منسوب بدوره هائی است که دولت آریائی های ایرانی در شمال شرقی فلات ایران برقرار شده و در فشار مردمانی بودند که ازطرف شمال همواره به اینها حمله می کردند، ظن قوی میرود که این مردمان همان سکاهائی بودند که در ادوار تاریخی مکرر به آنها برخواهیم خورد، در اینجا مسئله ای مطرح میشود، آیا زمان دول چهارگانه مذکور را میتوان ازمنۀ ماقبل از تاریخ ایران دانسته از داستانهای ما راجع به جمشید، فریدون و غیره استنباطهائی در باب ازمنۀ قبل از تاریخ آریانهای ایرانی کرد؟ جواب معلوم است، اگر داستانهای ما بصورت گفته های اولی بما رسیده بود می توانستیم بگوئیم بلی، ولی متأسفانه این داستانها در مدت ادوار مختلف و قرون زیاد بجهاتی که یکی و دو تا نیست تحریف و تصحیف شده و بقدری مشوش است که نمی توان محققاً گفت که فلان شاه یا فلان پهلوانی راکه مثلاً در دورۀ منوچهری ها اسم می برند حتماً از همان دوره بوده است، (ایران باستان ج 1 صص 161 - 162)
زابیها، یکی از چهار دولت آریائی است که تا قرن 7 قبل از میلاد تشکیل شده بوده است، مؤلف ایران باستان آرد: پس از جدا شدن آریانها از مردمان دیگر هند و اروپائی تا قرن 7 قبل از میلاد محققاً معلوم نیست که آریانها چه می کرده اند همین قدر از داستانهای قدیم ما برمی آید که آریانهای شهری و ده نشین شده دولتهائی تشکیل کرده بودند، در اینجا ذکر داستانها خارج از موضوع است ولی کلیاتی که از آنها بدست می آید دلالت میکند بر اینکه آریانها لااقل چهار دولت تشکیل کرده اند، دو دولت را باید موافق داستانها دولت جمشیدیها و فریدونیها بنامیم، دو دولت دیگر را دولت منوچهری ها وزابیها، زمان جمشید خیلی قدیم است بعضی عقیده دارند که جمشید داستانی مربوط بزمانی است که هنوز جدائی بین مردمان هند و اروپائی روی نداده بود اما دولت منوچهری ها و زابیها منسوب بدوره هائی است که دولت آریائی های ایرانی در شمال شرقی فلات ایران برقرار شده و در فشار مردمانی بودند که ازطرف شمال همواره به اینها حمله می کردند، ظن قوی میرود که این مردمان همان سکاهائی بودند که در ادوار تاریخی مکرر به آنها برخواهیم خورد، در اینجا مسئله ای مطرح میشود، آیا زمان دول چهارگانه مذکور را میتوان ازمنۀ ماقبل از تاریخ ایران دانسته از داستانهای ما راجع به جمشید، فریدون و غیره استنباطهائی در باب ازمنۀ قبل از تاریخ آریانهای ایرانی کرد؟ جواب معلوم است، اگر داستانهای ما بصورت گفته های اولی بما رسیده بود می توانستیم بگوئیم بلی، ولی متأسفانه این داستانها در مدت ادوار مختلف و قرون زیاد بجهاتی که یکی و دو تا نیست تحریف و تصحیف شده و بقدری مشوش است که نمی توان محققاً گفت که فلان شاه یا فلان پهلوانی راکه مثلاً در دورۀ منوچهری ها اسم می برند حتماً از همان دوره بوده است، (ایران باستان ج 1 صص 161 - 162)
جعفر بن عبداﷲ بن صباح از محدثین بوده و از مالک بن خالد روایت کرده است، ابوعون محمد بن عمر بن عون واسطی از او روایت دارد، (انساب سمعانی)، و رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب شود موسی ازعلمای حدیث و قرائت بوده و روایاتی در قرائت دارد، وی منسوب به زاب اعلی یا زاب اسفلی است که بین بغدادو واسط واقع است، (معجم البلدان) (انساب سمعانی) ابراهیم بن یحیی بن محمد (نوۀ ابومضر و برادر محمد بن یحیی بوده است. ابراهیم نیز در درگاه وزیر اندلس و از شعراء بوده است. (الانساب سمعانی) عبدالمحسن بن عبدالملک بزاز محدث است، (منتهی الارب)
جعفر بن عبداﷲ بن صباح از محدثین بوده و از مالک بن خالد روایت کرده است، ابوعون محمد بن عمر بن عون واسطی از او روایت دارد، (انساب سمعانی)، و رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب شود موسی ازعلمای حدیث و قرائت بوده و روایاتی در قرائت دارد، وی منسوب به زاب اعلی یا زاب اسفلی است که بین بغدادو واسط واقع است، (معجم البلدان) (انساب سمعانی) ابراهیم بن یحیی بن محمد (نوۀ ابومضر و برادر محمد بن یحیی بوده است. ابراهیم نیز در درگاه وزیر اندلس و از شعراء بوده است. (الانساب سمعانی) عبدالمحسن بن عبدالملک بزاز محدث است، (منتهی الارب)