پوشش جنگی با آستین کوتاه که از حلقه های ریز فولادی بافته می شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس های دیگر به تن می کرده اند زره داوودی: زره منسوب به داوود نبی، زره که حضرت داوود می بافته، زره سخت و محکم
پوشش جنگی با آستین کوتاه که از حلقه های ریز فولادی بافته می شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس های دیگر به تن می کرده اند زره داوودی: زره منسوب به داوود نبی، زره که حضرت داوود می بافته، زره سخت و محکم
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، عرس، بیوگانی، پیوگانی خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، برای مثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طُویْ، طو، عُرُس، بَیوگانی، پَیوگانی خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند جیرجیرَک، زَنجَرِه، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرَک، جَرواسَک، چَزد، جَزد، زانِه، برای مِثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
جایی است در سرزمین طی و علم منقول است از زخه بمعنی خشم و کین و یا از زخه بمعنی زوجه مرد. (از معجم البلدان). عتکۀ فزاری خطاب به عامر بن طفیل گوید: اء حسبت ان طعان مره بالقنا حلب الغزیزه من بنات الغیهب عصباً دفعن من الابارق من قنا فجنوب زخه فالرقاق فینقب. (از معجم البلدان)
جایی است در سرزمین طی و علم منقول است از زخه بمعنی خشم و کین و یا از زخه بمعنی زوجه مرد. (از معجم البلدان). عتکۀ فزاری خطاب به عامر بن طفیل گوید: اءَ حسبت ان طعان مره بالقنا حلب الغزیزه من بنات الغیهب عصباً دفعن من الابارق من قنا فجنوب زخه فالرقاق فینقب. (از معجم البلدان)
کینه و خشم. (منتهی الارب). کینه. ج، زخات. (مهذب الاسماء). خشم و کین. صخر گوید: فلا تقعدن علی زخه و تضمر فی القلب وجداً وخیفا. (از مقاییس اللغه ج 3 ص 7) (از محیطالمحیط). ، زن. ج، زخات. (مهذب الاسماء). مزخه و زخه، زن را گویند. (از ترجمه قاموس)
کینه و خشم. (منتهی الارب). کینه. ج، زخات. (مهذب الاسماء). خشم و کین. صخر گوید: فلا تقعدن علی زخه و تضمر فی القلب وجداً وخیفا. (از مقاییس اللغه ج 3 ص 7) (از محیطالمحیط). ، زن. ج، زخات. (مهذب الاسماء). مزخه و زخه، زن را گویند. (از ترجمه قاموس)
گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسفند را زخه نامند اززخ بمعنی راندن، زیرا آنها را میرانند. (از متن اللغه). در حدیث علی (ع) است که به عثمان بن حنیف نوشت: ’لاتأخذن من الزخه و النخه شیئاً’. (از تاج العروس) گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسپند. (از کنز النثیر سیوطی)
گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسفند را زخه نامند اززخ بمعنی راندن، زیرا آنها را میرانند. (از متن اللغه). در حدیث علی (ع) است که به عثمان بن حنیف نوشت: ’لاتأخذن من الزخه و النخه شیئاً’. (از تاج العروس) گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسپند. (از کنز النثیر سیوطی)
زن نوزای، لغتی (لهجه ای) است در زجه (زنی که زاییده باشد تا چهل روز). (از آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مخفف زاچه است. (فرهنگ نظام). عورت نوزاییده را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن نوزاینده. (غیاث اللغات). نفساء. نفسا. نفساء. (منتهی الارب). خرسه، خرصه، خویاء، خویه، فئره، طعام زن زچه. تفویر، فیره ساختن زچه را. (از منتهی الارب) : خرس. خرص. خوی. فئر. - زچه شدن، نفاسه. زایسپانی. رجوع به نفس و زایسپانی و زچکی شود
زن نوزای، لغتی (لهجه ای) است در زجه (زنی که زاییده باشد تا چهل روز). (از آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مخفف زاچه است. (فرهنگ نظام). عورت نوزاییده را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن نوزاینده. (غیاث اللغات). نُفَساء. نَفْسا. نَفَساء. (منتهی الارب). خرسه، خرصه، خویاء، خویه، فئره، طعام زن زچه. تفویر، فیره ساختن زچه را. (از منتهی الارب) : خرس. خرص. خوی. فئر. - زچه شدن، نفاسه. زایسپانی. رجوع به نفس و زایسپانی و زچکی شود
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله