جدول جو
جدول جو

معنی ریگی - جستجوی لغت در جدول جو

ریگی
منسوب به ریگ، ریگدار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریگی
دهی از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، 595 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی آنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه، 159 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان جوال بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ریگی
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)، از طوایف ناحیۀ سرحدی بلوچستان و مرکب از 5600 خانوار است که در جنوب غربی دزداب الی جنوب کوه تفتان و شوراب مسکن دارند، از چند تیره ترکیب یافته است و از گله داری اعاشه می کنند، زبانشان بلوچی است و نسبت به مذهب بی علاقه می باشند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگی
تصویر رنگی
آغشته به رنگ، رنگ آلود، آنچه به رنگ های مختلف باشد، رنگرز، صباغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزگی
تصویر ریزگی
خردی، کوچکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
مربوط به ریه مثلاً بیماری ریوی
فرهنگ فارسی عمید
بندر و پایتخت لتونی (از اتحاد جماهیر شوروی)، و آن در ساحل خلیج ریگا در دریای بالتیک قرار دارد و بندری است فعال، 565000سکنه دارد و صنایع مختلف، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خردی و کوچکی، مقابل درشتی، (یادداشت مؤلف)، رحمت و شفقت، (ناظم الاطباء)، ریزش، بخشش و عطا، (از آنندراج)،
سرشار، (ناظم الاطباء)، در متن های دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
حاصل مصدر از مادۀ مضارع ریختن (ریز)، همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پی ریزی، توپ ریزی، خاک ریزی، ساچمه ریزی، طرح ریزی، مجسمه ریزی و غیره، رجوع به هریک از ترکیبات بالا در جای خود شود،
- پی ریزی، پی افکنی، (فرهنگ فارسی معین)،
- طرح ریزی، نقشه کشی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ریکن. (ناظم الاطباء). رجوع به ریکن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان. 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ ریگی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ریف، بستانی، مقابل بری، مقابل دشتی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ریخ که موضعی است به خراسان، از آن ناحیه است محمد بن قاسم بن حبیب صفار و اولاد او که محدثانند، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابومحمد بن عبداﷲ بن ابراهیم، از قضات اسکندریه بود، (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)، رجوع به ابومحمد ریغی ... شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به ریه: امراض ریوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ری)
منسوب است به ریو که محله ای است به بخارا. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ری)
ابواسحاق ابراهیم... ریوی سرخسی. از ابوعبدالله محمد بن موسی... و جز وی روایت شنید و ابوالعباس مستغفری از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
در اصطلاح تصوف، ذاتی. طبعی. ختمی. (یادداشت مؤلف) : اما حجاب دو است: یکی حجاب رینی... و یکی حجاب غینی و این زود برخیزد... پس حجاب ذاتی که رینی است هرگز برنخیزد و معنی رین و ختم و طبع یکی است... جنید گوید:... رین از جملۀ وطنات است و غین از جملۀ خطرات، وطن پایدار بود و خطر طاری. (کشف المحجوب هجویری ص 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ریم به معنی چرکین و ریمناک، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به ریم شود
منسوب به ریمه که ناحیه ای است در یمن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بادی و منسوب به باد، (ناظم الاطباء)، بادی: فتق ریحی، (یادداشت مؤلف)، نفاخ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به نفاخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
رادیکال. (لغات فرهنگستان). رجوع به رادیکال شود
لغت نامه دهخدا
نام نوعی از انگور است، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، دارای 402 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، دارای 110 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ریش بودن، مجروح بودن، زخمی بودن، زخم بودن، جراحت داشتن، (از یادداشت مؤلف) : اربیاسوس گوید: طویل (از زراوند) ریشی رحم را موافق تر است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگرز. صباغ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، چیت و نوعی از پارچه، چیتی که رنگ آن با شستن مقاومت نمی کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). چیت رنگ رو. پارچه ای که رنگ آن برود، رنگین. رنگ آلود. رنگ آلوده، نقاشی با رنگهای گوناگون. مقابل سیاه قلم. فیلم و عکسی که تصاویر آن برنگهای گوناگون باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
مأخوذ از بیک یا بیگ ترکی. بیکی. لقب گونه ای است که در آخر اسم مردان درآید: دریابیگی. طوی بیگی. دیوان بیگی. ایل بیگی. قوربیگی. چوپان بیگی. قلعه بیگی. بیگلربیگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بیگ و بیگلربیگی شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عیسی ریمی شاعر عرب، (از معجم البلدان)، زرکلی مرگ وی را به سال 792 هجری قمری نوشته است، برای اطلاع از نمونۀ اشعار وی رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریزگی
تصویر ریزگی
خردی، کوچکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
علامت رادیکال و آن نشانه استخراج ریشه دوم یا ریشه چند ام مقدار واقع در زیر رادیکال یا ریشگی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
ششی منسوب به ریه: سل ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
((یَ یّ))
منسوب به ریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشگی
تصویر ریشگی
رادیکال
فرهنگ واژه فارسی سره