جدول جو
جدول جو

معنی ریچال - جستجوی لغت در جدول جو

ریچال
ریچاله، به معنی ریچار است، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث اللغات)، مربا، (فرهنگ جهانگیری)، مربای دوشابی، (از برهان: کامه) :
زده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا،
ابوشکور بلخی،
چنان آوریدیم چیزی حقیر
ز روغن ز ریچال و کشک و پنیر،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز روغن ز ریچال و پشم و پنیر
یکی کاروان ساخت آن مرد پیر،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بتکوب، ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند و ترش باشد، (لغت فرس اسدی)، طعام، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به ریچار و ریچاله شود
لغت نامه دهخدا
ریچال
مطلق مربا، مربایی که از دوشاب پزند:) او را که عفت تو شایع است... و لذت ریچار تو معلوم... (روضه العقول)، مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند، هر چیز که از شیر گوسفند پزند، هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریغال
تصویر ریغال
زیغال، قدح، پیاله، قدح شراب خوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریبال
تصویر ریبال
اسد، شیر درنده، صارم، قسوره، ضرغام، شیر ژیان، هرماس، اصلان، هژبر، هزبر، شیر شرزه، همام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریال
تصویر ریال
واحد پول ایران، برابر با یک دهم تومان، واحد پول عربستان، عمان، قطر و یمن، در دورۀ قاجار، واحد پول معادل یک قران و پنج شاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
لیچار، مربا، ترشی، برای مثال یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی - ۲/۲۹)
ریچار بافتن: کنایه از سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن
فرهنگ فارسی عمید
به معنی مورچال است، (از انجمن آرا)، رجوع به مورچال و مورچل شود
لغت نامه دهخدا
قدح، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) :
شکفته لاله تو ریغال بشکفان که همی
به دور لاله به کف برنهاده به ریغال،
رودکی،
رجوع به زیغال شود، کشکول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ گَ)
آب بند. آنکه شیر فروشد و پنیر و خامه و سرشیر و کشک از شیر سازد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ گَ)
شغل و عمل ریچاله گر. آب بندی. (یادداشت مؤلف) :
ریچاله گری پیشه گرفتی تو همانا
بخیره در شیر بری کامه برآری.
ابوالعلاء ششتری (لغت نامۀ اسدی ص 451).
رجوع به ریچاله گر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لْ)
آب ریختن از دهن کودک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یک نوع پول مسکوک که سابقاً درایران رواج داشته و معادل با یک قران و پنج شاهی بوده چه هر قرانی بیست شاهی است و ریال بیست وپنج شاهی، (از ناظم الاطباء)، واحد پول که در زمان محمدشاه قاجار (1250- 1264 ه، ق،) از مسکوکات نقره و معادل 125 دینار و در اواخر قاجاریه معادل یک قران و پنج شاهی بود، (فرهنگ فارسی معین)، پول ایرانی معادل بیست شاهی و یک دهم تومان، قران، واحد رسمی کنونی پول ایران که عبارت از صد دینار است، (از یادداشت مؤلف)، اصلاً اسپانیایی، ریال به معنی لغوی شاهی (فرانسوی: رویال) و آن به مسکوکات نقره اطلاق می شد، معرب آن هم ’ریال’ است، این کلمه از زمان تسلط اسپانیاییان و پرتقالیان در خلیج فارس و مراودۀ ایشان باایرانیان وارد فارسی شده، اکنون واحد پول نقرۀ ایران و معادل صد دینار برابر یک قران، عشر یک تومان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به مقالۀ پول آقای پورداود در هرمزدنامه شود، پول عثمانی و عراقی که در قدیم رایج بوده و انواعی داشته، رجوع به نقودالعربیه ص 85، 95، 142 و 173- 175 شود
لغت نامه دهخدا
آب دهن، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، و رجوع به ریل شود
لغت نامه دهخدا
کسی که موی سرش شانه نشده و ژولیده است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
ریچار، لیچار، مربای دوشابی و آنچه از شیر و دوغ و ماست پزند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
رئبال، شیر بیشه، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شیر که اسد باشد، (آنندراج) (منتهی الارب)، رجوع به رئبال شود، گرگ، (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
پلید:لص ریبال، دزد خبیث، (آنندراج)، ذئب ریبال، ای خبیث، (منتهی الارب)، گیاه پیچیده، (ناظم الاطباء)، گیاه مالیده و درهم پیچیده، (آنندراج) (منتهی الارب)، پیرمرد ضعیف و ناتوان، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریچال، (فرهنگ جهانگیری)، طعامی است که از جغرات پزند به هر رنگ که خواهند، (شرفنامۀ منیری)، مربا، (ناظم الاطباء) (ازبرهان)، مربا، بوارد، (یادداشت مؤلف) :
یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان و ریچار گرد اندرش،
فردوسی،
بواسطۀ جریان بر آتش دوشابی شیرین بدست آوردند ... و از سرکۀ ترش ریچارها پرداختند، (راحهالصدور راوندی)،
ز ریچارها آنچه باشد عزیز
ترنج و به و نار و نارنج نیز،
نظامی،
مصوص سرایی و ریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز،
نظامی،
و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و ... و ریچارهای لطیف، (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)،
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار،
بسحاق اطعمه،
، مربایی که از دوشاب پزند، (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، ترشی که افکنند چون هفته بیجار، زالک، خیار ترش، ترشی انبه و چتلانقوس، و معرب آن ریصار است و تازیان جمع آن را رواصیر آرند، (یادداشت مؤلف)، آچار، (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا)، هر چیز که از شیر گوسپند پزند برهر نحو که باشد، (از برهان) (ناظم الاطباء)، پنیری باشد نرم مانند کشت که شیرتازه در آن ریزند و سیاهدانه و دیگر ادویۀگرم در آن کنند و نان خورش سازند و در فارس متعارف است، (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد،
بسحاق اطعمه (از آنندراج)،
، هر سخن درهم و برهمی که کلمات آن به هم مربوط نباشد، (ناظم الاطباء)، در شیرازهرکس سخنان درهم و برهم می گوید که با یکدیگر همجنس نباشد، گویند ریچار می گوید و آن را ریچاله نیز می گویند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، هرسخن درهم و برهم، کلام نامربوط، لیچار، ریچال، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ریچال شود
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش ارکواز شهرستان ایلام، در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره و 2هزارگزی خاور راه مالرو امام زاده نصرالدین واقع شده، 100 تن سکنه دارد و از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
ریچال. به معنی ریچار است. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از شعوری ج 2 ص 20) (از صحاح الفرس) (از برهان). رجوع به ریچار و ریچال شود
لغت نامه دهخدا
یکنوع پول مسکوک که سابقا در ایران رواج داشته و معادل با یک قران و پنجشاهی بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، گیاه مالیده، پیر ناتوان، گرگ، دزد شیر اسد، گرگ ذئب جمع رآبل رآبیل ریابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
سخنان بیهوده و در هم و نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریچال بافتن
تصویر ریچال بافتن
مهمل گفتن سخن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق مربا، مربایی که از دوشاب پزند:) او را که عفت تو شایع است... و لذت ریچار تو معلوم... (روضه العقول)، مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند، هر چیز که از شیر گوسفند پزند، هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریال
تصویر ریال
واحد پول ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
مربا، هر خوراکی که از چند چیز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریچال بافتن
تصویر ریچال بافتن
((~. تَ))
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ فارسی معین
گونه ای کنه، انگل خون خوار بدن دام، چاله ی پشتی دنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای است
فرهنگ گویش مازندرانی