خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
مویز. میمیز. کشمش. (یادداشت مؤلف) : از وی (از مالن) میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحهالصدور راوندی). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحهالصدور راوندی). باز میویز فراوان به تنقل می خور آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر. بسحاق اطعمه. و رجوع به مویز شود
مویز. میمیز. کشمش. (یادداشت مؤلف) : از وی (از مالن) میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحهالصدور راوندی). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحهالصدور راوندی). باز میویز فراوان به تنقل می خور آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر. بسحاق اطعمه. و رجوع به مویز شود
ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس. (از آنندراج) (از برهان). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان). توضیح: بعضی اصل کلمه را ’ریو’ دانند و ’نیز’ را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند: ’نگهبان ایشان همی بود ریو که بودی دلیر و هشیوار و نیو’ ’به گاه نبرد ار بدی پیش کوس نگهبان گردان و داماد طوس’ جهانگیری این نام را ذیل ’ریو’ آورده و برهان هم ’ریو’ و هم ’ریونیز’را یاد کرده، ولی فردوسی در جای دیگر گفته: جز از ’ریونیز’ آن گو تاجدار سزد گر نباشد یک اندر شمار. و دراینجا ’نیز’ را به معنی همچنین نمی توان گرفت. در فهرست شاهنامۀ ولف هم در مادۀ ’ریوتیز’ آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در ’ریونیز’ گوید: ’پسر کیکاوس...’. یوستی هم در نامنامۀ ایران ص 261 آرد: ’ریونیز’ پسر شاوران، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب. یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین) : میان را ببست اندر آن ریونیز همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی. که جفت است با خواهرش ریونیز به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی. چنین داد پاسخ مر او را تخوار که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی. چو بهرام و شهپور و چون ریونیز کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی. ، راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطۀ نیشابور، لغهً به معنی حیله. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود
ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس. (از آنندراج) (از برهان). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان). توضیح: بعضی اصل کلمه را ’ریو’ دانند و ’نیز’ را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند: ’نگهبان ایشان همی بود ریو که بودی دلیر و هشیوار و نیو’ ’به گاه نبرد ار بدی پیش کوس نگهبان گردان و داماد طوس’ جهانگیری این نام را ذیل ’ریو’ آورده و برهان هم ’ریو’ و هم ’ریونیز’را یاد کرده، ولی فردوسی در جای دیگر گفته: جز از ’ریونیز’ آن گو تاجدار سزد گر نباشد یک اندر شمار. و دراینجا ’نیز’ را به معنی همچنین نمی توان گرفت. در فهرست شاهنامۀ ولف هم در مادۀ ’ریوتیز’ آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در ’ریونیز’ گوید: ’پسر کیکاوس...’. یوستی هم در نامنامۀ ایران ص 261 آرد: ’ریونیز’ پسر شاوران، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب. یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین) : میان را ببست اندر آن ریونیز همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی. که جفت است با خواهرش ریونیز به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی. چنین داد پاسخ مر او را تخوار که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی. چو بهرام و شهپور و چون ریونیز کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی. ، راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطۀ نیشابور، لغهً به معنی حیله. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود
درخت اشترخار، (الفاظ الادویه) علف شتر باشد که آنرا شترخار و اشترغاز نیز گویندو بیخ آن را آچار سازند، (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از رشیدی)، درخت اشترخار که آنرا اشترخار نیز گویند و به خارشتر مشهور است، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به اشترخار و اشترغار در همین لغت نامه شود
درخت اشترخار، (الفاظ الادویه) علف شتر باشد که آنرا شترخار و اشترغاز نیز گویندو بیخ آن را آچار سازند، (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از رشیدی)، درخت اشترخار که آنرا اشترخار نیز گویند و به خارشتر مشهور است، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به اشترخار و اشترغار در همین لغت نامه شود
تصحیفی است از زنوز که قصبه ای است در شهرستان مرند. در نزهه القلوب (چ لیدن ج 3 ص 88) در متن ضبط بالا آمده و در پاورقی نسخه بدلها عبارتند از: زنوز، زثور، زیوه و زنور. رجوع به مأخذ بالا و مادۀ زنوز شود
تصحیفی است از زنوز که قصبه ای است در شهرستان مرند. در نزهه القلوب (چ لیدن ج 3 ص 88) در متن ضبط بالا آمده و در پاورقی نسخه بدلها عبارتند از: زنوز، زثور، زیوه و زنور. رجوع به مأخذ بالا و مادۀ زنوز شود
نوعی انگور خشکیده گونه ای کشمش که از انگور شاهانی تهیه کنند. بیشتر کشمش در انگور خشکیده کوچک استعمال میشود و مویز در انگور بزرگ، نوعی انگور: (خون انگور فراز آور یا خون مویز که مویزای عجبی هست به انگور قریب) (منوچهری. د. چا. 2 ص 6) توضیح در اینجا مراد} کشمش {نیست زیرا کشمش عصاره (خون) ندارد
نوعی انگور خشکیده گونه ای کشمش که از انگور شاهانی تهیه کنند. بیشتر کشمش در انگور خشکیده کوچک استعمال میشود و مویز در انگور بزرگ، نوعی انگور: (خون انگور فراز آور یا خون مویز که مویزای عجبی هست به انگور قریب) (منوچهری. د. چا. 2 ص 6) توضیح در اینجا مراد} کشمش {نیست زیرا کشمش عصاره (خون) ندارد