سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فریاد زدن. شور و غوغا کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). آواز بلند برداشتن. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه). غریو کردن: غریویدن آمد ز توران سپاه ز سر برگرفتند گردان کلاه. فردوسی. شد آن انجمن زار و گریان بر او برآمد غریویدن های و هو. اسدی (گرشاسب نامه). برآمد ده و افکن و گیر و رو غریویدن کوس و پیکار و غو. اسدی (گرشاسب نامه). طپانچه همی کوفت بر روی و چشم غریوید بسیار ازدرد و خشم. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف. نظامی. ، نالیدن. زاری کردن. گریستن: غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز. فردوسی. غریویدن چنگ و بانگ رباب برآمد ز ایوان افراسیاب. فردوسی. غریوید یوسف دگرباره زار بغلطید بر خاک چون کشته مار. شمسی (یوسف و زلیخا). به مهر دلش تنگ در بر گرفت وزآن پس غریویدن از سر گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن آن فروزان چراغ همی کرد یعقوب را دل به داغ. شمسی (یوسف و زلیخا)
فریاد زدن. شور و غوغا کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). آواز بلند برداشتن. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه). غریو کردن: غریویدن آمد ز توران سپاه ز سر برگرفتند گردان کلاه. فردوسی. شد آن انجمن زار و گریان بر او برآمد غریویدن های و هو. اسدی (گرشاسب نامه). برآمد ده و افکن و گیر و رو غریویدن کوس و پیکار و غو. اسدی (گرشاسب نامه). طپانچه همی کوفت بر روی و چشم غریوید بسیار ازدرد و خشم. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف. نظامی. ، نالیدن. زاری کردن. گریستن: غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز. فردوسی. غریویدن چنگ و بانگ رباب برآمد ز ایوان افراسیاب. فردوسی. غریوید یوسف دگرباره زار بغلطید بر خاک چون کشته مار. شمسی (یوسف و زلیخا). به مهر دلش تنگ در بر گرفت وزآن پس غریویدن از سر گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن آن فروزان چراغ همی کرد یعقوب را دل به داغ. شمسی (یوسف و زلیخا)