ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس. (از آنندراج) (از برهان). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان). توضیح: بعضی اصل کلمه را ’ریو’ دانند و ’نیز’ را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند: ’نگهبان ایشان همی بود ریو که بودی دلیر و هشیوار و نیو’ ’به گاه نبرد ار بدی پیش کوس نگهبان گردان و داماد طوس’ جهانگیری این نام را ذیل ’ریو’ آورده و برهان هم ’ریو’ و هم ’ریونیز’را یاد کرده، ولی فردوسی در جای دیگر گفته: جز از ’ریونیز’ آن گو تاجدار سزد گر نباشد یک اندر شمار. و دراینجا ’نیز’ را به معنی همچنین نمی توان گرفت. در فهرست شاهنامۀ ولف هم در مادۀ ’ریوتیز’ آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در ’ریونیز’ گوید: ’پسر کیکاوس...’. یوستی هم در نامنامۀ ایران ص 261 آرد: ’ریونیز’ پسر شاوران، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب. یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین) : میان را ببست اندر آن ریونیز همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی. که جفت است با خواهرش ریونیز به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی. چنین داد پاسخ مر او را تخوار که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی. چو بهرام و شهپور و چون ریونیز کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی. ، راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطۀ نیشابور، لغهً به معنی حیله. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود
ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس. (از آنندراج) (از برهان). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان). توضیح: بعضی اصل کلمه را ’ریو’ دانند و ’نیز’ را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند: ’نگهبان ایشان همی بود ریو که بودی دلیر و هشیوار و نیو’ ’به گاه نبرد ار بدی پیش کوس نگهبان گردان و داماد طوس’ جهانگیری این نام را ذیل ’ریو’ آورده و برهان هم ’ریو’ و هم ’ریونیز’را یاد کرده، ولی فردوسی در جای دیگر گفته: جز از ’ریونیز’ آن گو تاجدار سزد گر نباشد یک اندر شمار. و دراینجا ’نیز’ را به معنی همچنین نمی توان گرفت. در فهرست شاهنامۀ ولف هم در مادۀ ’ریوتیز’ آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در ’ریونیز’ گوید: ’پسر کیکاوس...’. یوستی هم در نامنامۀ ایران ص 261 آرد: ’ریونیز’ پسر شاوران، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب. یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین) : میان را ببست اندر آن ریونیز همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی. که جفت است با خواهرش ریونیز به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی. چنین داد پاسخ مر او را تخوار که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی. چو بهرام و شهپور و چون ریونیز کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی. ، راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطۀ نیشابور، لغهً به معنی حیله. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)
ریونجه. دیوک. ارضه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کرم چوبخوار که به تازی ارضه خوانند و در فرهنگ جهانگیری ’ردنجو’ آورده ظاهراً در اصل دیوچه باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج). موریانه. دیوک. ارضه. ریونجه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات شود
ریونجه. دیوک. ارضه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کرم چوبخوار که به تازی ارضه خوانند و در فرهنگ جهانگیری ’ردنجو’ آورده ظاهراً در اصل دیوچه باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج). موریانه. دیوک. ارضه. ریونجه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات شود
ریزپیز، مال اندک و قدرت اندک، (ناظم الاطباء)، قدری از سامان، (آنندراج) : ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم دار بود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم، شیخ کاشی (از آنندراج)، ، خردمرد، تراشه و خاشاک، (ناظم الاطباء)
ریزپیز، مال اندک و قدرت اندک، (ناظم الاطباء)، قدری از سامان، (آنندراج) : ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم دار بود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم، شیخ کاشی (از آنندراج)، ، خردمرد، تراشه و خاشاک، (ناظم الاطباء)
مکار. حیله گر. (از یادداشت مؤلف) : چو رشک آورد آب و گرم و نیاز دژآگاه دیوی بود ریوساز. فردوسی. یکی نامه بنویس ای خوشنواز که ای بیخرد روبه ریوساز. فردوسی
مکار. حیله گر. (از یادداشت مؤلف) : چو رشک آورد آب و گرم و نیاز دژآگاه دیوی بود ریوساز. فردوسی. یکی نامه بنویس ای خوشنواز که ای بیخرد روبه ریوساز. فردوسی
کلریدرات دثیل مرنین گردی است سفید بی بو کمی تلخ و بخوبی در آب حل میشود آثار آن از راه معده پس از ده تا پانزده دقیقه ظاهر میشود و 4 تا 5 ساعت ادامه می یابد. در درجۀ اول مسکن سرفه است و خصوصاً در مسلولین و خواب بیماران را آسان میکند و اثر آرام کننده آن در سرطان، سیاتیک و قولنجهای خفیف کلیوی و کبدی و قولنج معدی مورد استفاده است. (از کتاب درمانشناسی ج 1)
کلریدرات دثیل مرنین گردی است سفید بی بو کمی تلخ و بخوبی در آب حل میشود آثار آن از راه معده پس از ده تا پانزده دقیقه ظاهر میشود و 4 تا 5 ساعت ادامه می یابد. در درجۀ اول مسکن سرفه است و خصوصاً در مسلولین و خواب بیماران را آسان میکند و اثر آرام کننده آن در سرطان، سیاتیک و قولنجهای خفیف کلیوی و کبدی و قولنج معدی مورد استفاده است. (از کتاب درمانشناسی ج 1)
از خطه های باستانی شبه جزیره بالکان است و آن عبارت بوده است از قسمت شمال شرقی مقدونیه و قسمت شمال غربی تراکیه یعنی جهات اسکوب و صوفیه. اهالی آن از اقوام پلاسگ بوده اند و درحال توحش می زیسته و بدلاوری و جسارت بسیار شهرت داشته و با اینکه فیلیپ و اسکندر مقدونی آنان را تحت تبعیت خود درآورده بودند باز از پادشاه خود دست نمیکشیدند. از همان زمان پیونیا جزء مقدونیه شد و در زمان تشکیل امپراطوری شرق این سرزمین یکی از دو ایالتی بودکه مقدونیه را بوجود می آورد. (قاموس الاعلام ترکی)
از خطه های باستانی شبه جزیره بالکان است و آن عبارت بوده است از قسمت شمال شرقی مقدونیه و قسمت شمال غربی تراکیه یعنی جهات اسکوب و صوفیه. اهالی آن از اقوام پلاسگ بوده اند و درحال توحش می زیسته و بدلاوری و جسارت بسیار شهرت داشته و با اینکه فیلیپ و اسکندر مقدونی آنان را تحت تبعیت خود درآورده بودند باز از پادشاه خود دست نمیکشیدند. از همان زمان پیونیا جزء مقدونیه شد و در زمان تشکیل امپراطوری شرق این سرزمین یکی از دو ایالتی بودکه مقدونیه را بوجود می آورد. (قاموس الاعلام ترکی)
در تاریخ قدیم یونان بر سرزمین های مختلف اطلاق شده است، لکن ایونیای حقیقی یکی از ممالک قدیمی آسیای صغیر بین خلیج ازمیر و ماندلیا و مسکن مهاجرین یونانی بوده است. مردم ایونیا به هوش و جسارت مشهور بودند و خود در سواحل دریای لاس و دریای سیاه مهاجرنشین هایی تأسیس کردند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی). رجوع به ایونی و ایونیه شود
در تاریخ قدیم یونان بر سرزمین های مختلف اطلاق شده است، لکن ایونیای حقیقی یکی از ممالک قدیمی آسیای صغیر بین خلیج ازمیر و ماندلیا و مسکن مهاجرین یونانی بوده است. مردم ایونیا به هوش و جسارت مشهور بودند و خود در سواحل دریای لاس و دریای سیاه مهاجرنشین هایی تأسیس کردند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی). رجوع به ایونی و ایونیه شود
کشوری قدیم در ساحل غربی آسیای صغیر در ساحل دریا، مابین خلیج های کنونی ازمیر و مندلیا مجاور ’سارد’. یونانیان مهاجر ساکن این ناحیه بودند. شهرهای عمده آن ملیطه، سامس، افسس، کلوفون و کیو است. ایونیان مستعمرات متعددی در دریای اژه و بحر اسود بوجود آوردند. ایونیه در قرن ششم قبل از میلاد بزرگترین مرکز انتشار تمدن یونانیان گردید. نام ’یونان’ که ایرانیان بکشور ’هلاس’ دادند ازنام همین سرزمین مأخوذ است. (فرهنگ فارسی معین)
کشوری قدیم در ساحل غربی آسیای صغیر در ساحل دریا، مابین خلیج های کنونی ازمیر و مندلیا مجاور ’سارد’. یونانیان مهاجر ساکن این ناحیه بودند. شهرهای عمده آن ملیطه، سامس، افسس، کلوفون و کیو است. ایونیان مستعمرات متعددی در دریای اژه و بحر اسود بوجود آوردند. ایونیه در قرن ششم قبل از میلاد بزرگترین مرکز انتشار تمدن یونانیان گردید. نام ’یونان’ که ایرانیان بکشور ’هلاس’ دادند ازنام همین سرزمین مأخوذ است. (فرهنگ فارسی معین)
نوعی انگور خشکیده گونه ای کشمش که از انگور شاهانی تهیه کنند. بیشتر کشمش در انگور خشکیده کوچک استعمال میشود و مویز در انگور بزرگ، نوعی انگور: (خون انگور فراز آور یا خون مویز که مویزای عجبی هست به انگور قریب) (منوچهری. د. چا. 2 ص 6) توضیح در اینجا مراد} کشمش {نیست زیرا کشمش عصاره (خون) ندارد
نوعی انگور خشکیده گونه ای کشمش که از انگور شاهانی تهیه کنند. بیشتر کشمش در انگور خشکیده کوچک استعمال میشود و مویز در انگور بزرگ، نوعی انگور: (خون انگور فراز آور یا خون مویز که مویزای عجبی هست به انگور قریب) (منوچهری. د. چا. 2 ص 6) توضیح در اینجا مراد} کشمش {نیست زیرا کشمش عصاره (خون) ندارد
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند