جدول جو
جدول جو

معنی ریم - جستجوی لغت در جدول جو

ریم
کنایه از غصه، اندوه
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
تصویری از ریم
تصویر ریم
فرهنگ فارسی عمید
ریم(تَلْ یَ)
دورگشتن از جای. یقال: مارمت افعل و مارمت بالمکان، ای مازلت و منه اریم مابرحت، یعنی همواره دورم و کذا رمت فلاناً و رمت من عند فلان و یقال ریم به (مجهولاً) ، اذا قطع، یعنی دور و پس ماند از قافله. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از جای فراتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دور گشتن از جای. (آنندراج) ، فراهم آمدن سر جراحت و به شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اقامت کردن و ثابت شدن در جایی. (از اقرب الموارد) ، کج شدن بار شتر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریم(رَ)
فزونی و فضل. گویند: لهذا علی ذاک ریم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فزونی و فضل. (آنندراج). زیاده. (دهار) ، سربار میان دو تنگ بار. سرباری. علاوه، کوه خرد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قبر و گور. (ناظم الاطباء). گور یا وسط گور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گور. (دهار) (مهذب الاسماء) ، دوری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آهوی سپید یا آهوبره. ج، آرام. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهوی سپید خالص. (دهار) (از اقرب الموارد) ، به لغت عربی نباتی است سپید و سیاه، سیاه آن گلش زرد و میوۀ آن مانند لوبیاو دانۀ او مثل دانۀ عدس. و قسم سپید او را ثمر و شاخ و گل مانند قسم سیاه ولی رنگ شاخهای آن سپید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) ، آخر روز تا درآمد تاریکی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یک ساعت دراز، گویند: قد بقی ریم من النهار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). (از مهذب الاسماء) ، کجی بار شتر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بهره و یا استخوان که پس از قسمت جزور باقی ماند و آن را به جزار دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان مانده. (دهار) ، پایۀ نردبان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زمین فراخ بی کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریم
چرکی که از جراحت می پالاید و در دنبل فراهم می آید، (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان)، غساق:
در غریبی نان دستاسین و دوغ
به که در دوزخ زقوم و خون و ریم،
ناصرخسرو،
چو خون و ریم بپالود خیره از مردم
به دوزخ اندر لابد که خون دهندش و ریم،
سوزنی،
- ریم خورده، چرکین، ریمناک، جامۀ ریم گرفته، جامۀ آلوده به ریم:
به آب دیده بشوییم نامۀ عصیان
که هست نامۀ عصیان چو ریم خورده ثیاب،
سوزنی،
- ریم دوزخ، غساق، غسلین، (یادداشت مؤلف)،
- ریم کردن، چرک کردن، (ناظم الاطباء) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچنانکه درد آماس آن روز که پختن و ریم کردن آغاز کند، زیادت گردد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
- ریم ور، صاحب ریم، ریمناک: الاغثاث، ریم ور شدن، (المصادر زوزنی)،
، هر مادۀ کثیفی که از بینی و سینه برآید، (ناظم الاطباء) : فرق میان بلغم و ریم آن است که بلغم بر سر بایستد و ریم اندر بن آب نشیند و ریم اگر بر آتش افتد گنده باشد و بلغم گنده نباشد و گند ریم همچون گند استخوان باشد که بسوزد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، گرد آمدن ریم اندر فضای سینه را ذات الصدر گویند ... و هرگاه که ریم اندر فضای سینه ریخته شود و از گلو برآمدن آغاز کند اگر اندک باشد از راه گلو پاک شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
- ریم گوش، چرک گوش، (ناظم الاطباء)، سملاخ، سملوخ، صملاخ، وسخ اذن، (یادداشت مؤلف)،
، درد روغن، درد شراب، کثافت هر فلزی، (ناظم الاطباء)، کثافت فلزات چنانکه ریم نقره و غیره، (غیاث اللغات) (آنندراج)، چرکی که بر بدن و جامه نشیند، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، درن، چرک، شوخ، (زمخشری)، کلخج، خاز، شوخ، کرس، وسخ، خبث، قیح، استیم، ستیم، (یادداشت مؤلف) :
سرای خود را کردم ستانۀ زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده که گل و ریم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ریم
موضعی است به بلاد غرب، شهری است نزدیک مقدشوه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریم
آهوی سپید، آهوبره، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رجوع به ریم شود
لغت نامه دهخدا
ریم
چرک کثافت، چرک بدن یا جامه
تصویری از ریم
تصویر ریم
فرهنگ لغت هوشیار
ریم((رِ))
چرک، عفونت
تصویری از ریم
تصویر ریم
فرهنگ فارسی معین
ریم
پلیدی، جراحت، چرک، کثافت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حریم
تصویر حریم
پیرامون و گرداگرد خانه و عمارت، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، آنچه حرام شده و مس آن جایز نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ)
ابن ایمن صحابی بود (منتهی الارب). صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
وادی به دیار بنی نمیر و آبها دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است قرب مدینه. و ابن هرمه گوید:
بادت کما باد منزل ٌ خلق
بین ربی اریم فذی الحلفه.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صبح. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای در خرۀ خانقاه پی مازندران
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروتنی نماینده برای خدا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد ملوث به معایب یا ملوث به چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بی باک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حَ)
بطنی است از حضرموت
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ابن حرام. مستوفی آرد: بروز فتح مکه مسلمان شد و صدوبیست سال عمر یافت، شصت سال در جاهلیت و شصت در اسلام. در سنۀ ثمانی و خمسین وفات کرد. وی برادرزادۀ خدیجه بود. (تاریخ گزیده ص 222)
ابن سعدالعشیره جعفی. و در تاج العروس گوید: حریم بن جعفی بن سعدالعشیره برادر مرّان بن جعفی است. و این دو، دو بطن از عرب باشند
لغت نامه دهخدا
(حُرَ)
ابن فاتک، ازبنی اسد و راوی حدیث است، و پدر ایمن بن حریم است که عبدالملک مروان او را مأمور قتل عبدالله زبیر کرد و او نپذیرفت. (تاریخ گزیده ص 222). رجوع به ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن از.، بی بهره گردانیدن از... حرمان. حرم. حرمه
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. (از منتهی الارب)
نام آبی است در نزدیکی قادسیه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است به حضرموت. (منتهی الارب) (از متن اللغه). نام یکی از دو شهر حضرموت است زیراحضرموت اسم تمام ناحیه ای است که دو شهر شبام و تریم در آن قرار دارد و در هر یک قبیله ای است که هر شهر بنام همان قبیله نامیده میشود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پرگوشت خوش اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی. شخصی. احدی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریم
تصویر خریم
بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریم
تصویر حریم
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریم
تصویر جریم
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریم
تصویر دریم
خوش اندام خوشگوشت: پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریم
تصویر بریم
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریم
تصویر تریم
چرکن، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریم
تصویر جریم
((جَ))
ستبر، بزرگ جسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریم
تصویر حریم
((حَ))
پیرامون و گرداگرد خانه، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، جمع احرم، حروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریم
تصویر جریم
گناهکار، مجرم
فرهنگ فارسی معین
اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم، مکان مقدس، محدوده، حیطه، قلمرو، مرز، منطقه محافظت شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد