ریخته شدن آب و خون و جز آن. (ناظم الاطباء). ریخته شدن: راق الماء. (منتهی الارب). جاری شدن و ریخته شدن آب بر روی زمین از پایاب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن و نمایان گردیدن سراب بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخشیدن سراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، به اندک باران رسیدن (از اضداد است). (منتهی الارب) ، درخشیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
ریخته شدن آب و خون و جز آن. (ناظم الاطباء). ریخته شدن: راق الماء. (منتهی الارب). جاری شدن و ریخته شدن آب بر روی زمین از پایاب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن و نمایان گردیدن سراب بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخشیدن سراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، به اندک باران رسیدن (از اضداد است). (منتهی الارب) ، درخشیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
آب دهن. ج، اریاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) : زانکه مؤمن خورد بگزیده نبات تا چو نحلی گشت ریق او حیات. مولوی. ، اول هر چیز و بهتر آن. و از آن است: ریق الشباب و ریق المطر. (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بقیۀ جان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اول چیزی که در صبح شخص می خورد و می آشامد (ناظم الاطباء). ناشتایی. ناشتا. (یادداشت مؤلف). ناشتا که به هندی نهار گویند. (غیاث اللغات). - بر ریق، علی ریق. علی الریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : چون از خانی برکشندو آن را (آب را) به برف یا به حیله سرد کنند آن را بر ریق نباید خورد که معده را بزند. (الابنیه عن حقایق الادویه). اگر عمر یابد و دست از شراب پیوسته که بیشتر بر ریق می خورد بدارد و بنداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). همه را بیامیزند و هر روزی بکار دارند بر ریق. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بر ریق خورند (جوز را) قی آرد و زبان سنگی کند و دردسر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - علی الریق، ناشتایی. خلاء معده. (ناظم الاطباء). بر ریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر). - علی ریق نفسی، ناشتا. (ناظم الاطباء)
آب دهن. ج، اَریاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) : زانکه مؤمن خورد بگزیده نبات تا چو نحلی گشت ریق او حیات. مولوی. ، اول هر چیز و بهتر آن. و از آن است: ریق الشباب و ریق المطر. (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بقیۀ جان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اول چیزی که در صبح شخص می خورد و می آشامد (ناظم الاطباء). ناشتایی. ناشتا. (یادداشت مؤلف). ناشتا که به هندی نهار گویند. (غیاث اللغات). - بر ریق، علی ریق. علی الریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : چون از خانی برکشندو آن را (آب را) به برف یا به حیله سرد کنند آن را بر ریق نباید خورد که معده را بزند. (الابنیه عن حقایق الادویه). اگر عمر یابد و دست از شراب پیوسته که بیشتر بر ریق می خورد بدارد و بنداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). همه را بیامیزند و هر روزی بکار دارند بر ریق. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بر ریق خورند (جوز را) قی آرد و زبان سنگی کند و دردسر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - علی الریق، ناشتایی. خلاء معده. (ناظم الاطباء). بر ریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر). - علی ریق نفسی، ناشتا. (ناظم الاطباء)
نمایان شدن و درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن و جنبیدن و درخشیدن سراب روی زمین. (از اقرب الموارد). روان شدن و جنبیدن سراب روی زمین. (از المنجد)
نمایان شدن و درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن و جنبیدن و درخشیدن سراب روی زمین. (از اقرب الموارد). روان شدن و جنبیدن سراب روی زمین. (از المنجد)
مصغر اورق. اشترک خاکسترگون. وریق: جأنا بام ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
مصغرِ اَوْرَق. اشتُرک خاکسترگون. وُرَیق: جأنا باُم ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
دهی از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دوره و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و لبنیات و صنایع دستی زنان سیاه چادر و جل بافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفۀ بهرامی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دوره و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و لبنیات و صنایع دستی زنان سیاه چادر و جل بافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفۀ بهرامی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ریخو، (ناظم الاطباء)، ریغو، ریخو، آنکه ماسکه سست دارد، (یادداشت مؤلف)، شخصی که شکمش خودبخود برود، (آنندراج)، مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر، رجوع به ریخو و ریغو شود
ریخو، (ناظم الاطباء)، ریغو، ریخو، آنکه ماسکه سست دارد، (یادداشت مؤلف)، شخصی که شکمش خودبخود برود، (آنندراج)، مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر، رجوع به ریخو و ریغو شود