- ریق
- بقیه جان، قوه
معنی ریق - جستجوی لغت در جدول جو
- ریق
- آب دهان، قوه، رمق، باقی ماندۀ جان
- ریق ((رِ))
- ناشتا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مانده جان
ضعیف و ناتوان
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
راه، روش
مصغر ازرق زاغ کبود
آتش سوز، سوزان
زمین پست علفناک
خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
مسلک، مذهب
آتش سوزی، آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
راه، صراط، روش، نحو، وجه
ریدن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
کم مایه
دوست، همدل، همراه
روزی
ارتقا یابنده
خالص، پسندیده
ریسمان بند، گوشه، دسته دسته چیزی
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
تیر انداختن
باریک، نازک
یار، همراه
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
زیست ناخوش، دروغ، خاشاک در آب، آب تیره تیره شدن آب
تاب و توان، بقیه جان
دادن خدا بندگان را و عطا کردن آنها را، روزی دادن، روزی
هر چیز خرد و بسیار کوچک