جدول جو
جدول جو

معنی ریعه - جستجوی لغت در جدول جو

ریعه
(عَ)
مقلوب رعه از ’ورع’ به معنی پرهیزکاری. یقال: فلان سیی ءالریعه، ای قلیل الورع. (از منتهی الارب). رجوع به رعه شود
لغت نامه دهخدا
ریعه
(عَ)
جماعت فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک کوه بلند. (ناظم الاطباء). یکی ریع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
جایی از رودخانه که از آن وارد آب می شوند یا در آنجا آب برمی دارند، جای آب خوردن، جای آب برداشتن از رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
وسیله، دست آویز
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رَ عَ)
مصغر درع است به معنی زره. دریع. (از منتهی الارب). و رجوع به دریع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
گوسفند بزرگ پستان. (منتهی الارب). شاه ضریعه، گوسفندی بزرگ پستان. (مهذب الاسماء) ، زن بزرگ پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
راه پیداکردۀ خدای تعالی بر بندگان در بندگی خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برخی گفته اند: راه کیش وآیین است و به این معنی توان گفت شرع و شریعت دو لفظ مترادف باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). راه دین. (از تعریفات جرجانی) (دهار). راه مسلمانی. (دهار). احکامی که خداوند برای بندگان قانون قرار داده. سنت. آیین پیغمبران. دین. (یادداشت مؤلف) ، فرمان بردن در التزام و اجرای بندگی. (از تعریفات جرجانی) ، راه روشن و راست، آستانه، جای آب درآمدن. ج، شرائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شریعت و شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ / عِ)
شریعه. شریعت. رجوع به شریعت شود. جای برداشتن آب از رودخانه. (ناظم الاطباء) ، مشرع. مشرعه. شرعه. مشرب. منهل. ورد. مورد. آبخور. آبشخور: شریعۀ فرات. ج، شرائع. (یادداشت مؤلف). آنجای از رودخانه که حیوانات را درآنجا آب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ عَ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ عَ)
نام چند زن صحابیه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
زن فاجره، زن که دوتاه شود از نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
زن درگذشته به جمال و عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کامل در فضل و جمال و عقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
آنچه کشته باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دانۀ کاشته شده و هرچه کشته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصیعه
تصویر رصیعه
دانه کوفته، گره لگام، زرفین (حلقه) : در شمشیر یا در زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریده
تصویر ریده
تخلیه شکم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمعه
تصویر رمعه
پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفعه
تصویر رفعه
فر والایش بلند گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقعه
تصویر رقعه
نوشته، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعه
تصویر روعه
ترس، بهره از زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیه
تصویر رعیه
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعه
تصویر رجعه
جواب مکتوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعه
تصویر بیعه
پیمانش فرما نبرداری خرید و فروش کنشت کلیسا کنشت دیر، جمع بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
دست آویز، واسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریعه
تصویر زریعه
دانه برز، کاشته زمین کشت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریعه
تصویر شریعه
آئین پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحه
تصویر ریحه
باد، بوی خوش، باد شکم (نفخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
((ذَ عِ))
وسیله، واسطه، دست آویز، جمع ذرایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره