جدول جو
جدول جو

معنی ریشار - جستجوی لغت در جدول جو

ریشار
خان، پسر عم مرحوم میرزا جهانگیرخان. یکی از آزادی طلبان. او در سن بیست وپنج سالگی در روز بمباران مجلس شورای ملی بقصد گرفتن توپ از قزاق از مجلس شورای ملی بیرون آمد و کشته شد، تاریک شدن، چنانکه شب. ازداف، نیک روشن شدن، چنانکه فجر، در سپیدی صبح درآمدن و در آن وقت بجائی شدن، ضعیف شدن بینائی. تاریک و ضعیف شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری، مقنعه فروهشتن زن، برداشتن پرده: اسدف الستر، باز کردن در: اسدف الباب، روشن کردن چراغ و فراگرفتن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریصار
تصویر ریصار
مربا یا ترشی ای که از چند چیز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشور
تصویر ریشور
ریش دار، ریشو، برای مثال مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت / یا ساده گشت ریشور دهر را عذار (اثیرالدین اخسیکتی - لغت نامه - ریشور)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
لیچار، مربا، ترشی، برای مثال یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی - ۲/۲۹)
ریچار بافتن: کنایه از سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن
فرهنگ فارسی عمید
ریچال، (فرهنگ جهانگیری)، طعامی است که از جغرات پزند به هر رنگ که خواهند، (شرفنامۀ منیری)، مربا، (ناظم الاطباء) (ازبرهان)، مربا، بوارد، (یادداشت مؤلف) :
یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان و ریچار گرد اندرش،
فردوسی،
بواسطۀ جریان بر آتش دوشابی شیرین بدست آوردند ... و از سرکۀ ترش ریچارها پرداختند، (راحهالصدور راوندی)،
ز ریچارها آنچه باشد عزیز
ترنج و به و نار و نارنج نیز،
نظامی،
مصوص سرایی و ریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز،
نظامی،
و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و ... و ریچارهای لطیف، (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)،
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار،
بسحاق اطعمه،
، مربایی که از دوشاب پزند، (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، ترشی که افکنند چون هفته بیجار، زالک، خیار ترش، ترشی انبه و چتلانقوس، و معرب آن ریصار است و تازیان جمع آن را رواصیر آرند، (یادداشت مؤلف)، آچار، (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا)، هر چیز که از شیر گوسپند پزند برهر نحو که باشد، (از برهان) (ناظم الاطباء)، پنیری باشد نرم مانند کشت که شیرتازه در آن ریزند و سیاهدانه و دیگر ادویۀگرم در آن کنند و نان خورش سازند و در فارس متعارف است، (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد،
بسحاق اطعمه (از آنندراج)،
، هر سخن درهم و برهمی که کلمات آن به هم مربوط نباشد، (ناظم الاطباء)، در شیرازهرکس سخنان درهم و برهم می گوید که با یکدیگر همجنس نباشد، گویند ریچار می گوید و آن را ریچاله نیز می گویند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، هرسخن درهم و برهم، کلام نامربوط، لیچار، ریچال، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ریچال شود
لغت نامه دهخدا
جنگ دست به یقه، جنگ رویاروی، دست به گریبان، (فرهنگ فارسی معین)، جنگ تن بتن، (از یادداشت مؤلف) : جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436)، هر برج که برابر امیر بود بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سیم کوفت بود. (لغت فرس اسدی). نقره کوب. این کلمه را بشار و نثار و سوار به معنی دستبند و فشار خوانده اند و معانیی برای آن تراشیده اند. (یادداشت مؤلف) :
هنوز پیشرو هندوان به طبع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش یشار.
فرخی.
رجوع به بشار شود
لغت نامه دهخدا
اره، ج، مواشیر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، دست اره، (دهار)، مئشار، (منتهی الارب، مادۀ اش ر)، اره، ج، مواشیر و میاشیر، (مهذب الاسماء)، جزءدندانه دار از پای ملخ، ج، مواشیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در رامسر و رودسر و شهسوار به شمشاد دهند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
معرب ریچار فارسی به معنی آچار، ج، رواصیر، (یادداشت مؤلف)، آچار، (دهار)، معرب آچار، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به آچار و ریچار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قلعه ای است در یمن از اعمال أبین. (از تاج العروس). نام کوهی که بدان قلعه منسوب است. (از معجم البلدان). کوهی است مشرف بر مهجم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ریشْ وَ)
صاحب ریش. (یادداشت مؤلف). ریشو. مقابل کوسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریشور دهر را عذار.
اثیرالدین اخسیکتی.
رجوع به ریشو شود
لغت نامه دهخدا
ریشور، ریشو، مقابل کوسه، (ناظم الاطباء)، رجوع به ریشو شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره:
پزشک آمد و دید پیشار شاه
سوی تندرستی نبد کار شاه،
فردوسی،
رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
خان، ژول، وی از فرانسویانی است که در خدمت دولت ایران بود (متولد فرانسه 1816 میلادی متوفای تهران 1891 م)، او در دربار محمدشاه و ناصرالدین شاه به معارف ایرانی خدمت کرده و نمونه ای از یادداشتهای وی و حکایاتی را که او جمع کرده دکتر خلیل ثقفی در بعض مؤلفات خود و مخصوصاً در ’مقالات گوناگون’ درج کرده و آنها جالب و دلکش است، پس از قبول اسلام او را ’ میرزا رضاخان’ نامیدند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیشار
تصویر دیشار
پارسی تازی گشته دیسار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
پیشیار پیشاب: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریصار
تصویر ریصار
پارسی تازی گشته ریچار (مربا) ریچار جمع رواصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشاریش
تصویر ریشاریش
جنگ دست به یقه دست و گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
سخنان بیهوده و در هم و نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
مربا، هر خوراکی که از چند چیز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشاریش
تصویر ریشاریش
جنگ تن به تن
فرهنگ فارسی معین
بیدار
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت شمشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
هوشیار بیدار
فرهنگ گویش مازندرانی