جنگ دست به یقه، جنگ رویاروی، دست به گریبان، (فرهنگ فارسی معین)، جنگ تن بتن، (از یادداشت مؤلف) : جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436)، هر برج که برابر امیر بود بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113)
ریشه ریشه، (ناظم الاطباء)، تارتار، از هم جدا شده، از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش ریش شدن جامه، پاره پاره به درازا، با کردن و شدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، شرحه شرحه، چاک چاک، پاره پاره، سخت قریح: دلی ریش ریش، جگر ریش ریش، (یادداشت مؤلف)، - ریش ریش شدن جگر، دل و جز آن، متأثر شدن، ناراحت شدن، از شدت تأثر به گریه افتادن و از حال رفتن، (فرهنگ لغات عامیانه)، - ریش ریش کردن، متأثر و ناراحت کردن کسی، (فرهنگ لغات عامیانه)
میش مانند ک شبیه به میش ک: کنون سالم آمد بهفتادو شش غنوده همه چشم میشارفش. (شا) توضیح نولد که نویسد: شکل کلمه برای من مشکوک است و معنای آن بطریق اولی. گمان نمیرود که کلمه عربی} منشار {یا} میشار {معنای مناسبی بدهد